سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سه شنبه 98/9/5

 

بازجو: خب. سلام علیکم کن

روح الله زم: سلام علیکم و رحمه الله

بازجو: گاندو رو دیدی؟

زم: منظورت اینه که در طول بازجویی نباید به قیافت نگاه کنم و نباید بشناسمت؟

بازجو: آفرین! ولی من بهت این اجازه رو میدم که نگاهم کنی

زم: این معنیش اینه که می‌خوایید اعدامم کنید؟

بازجو: دقیقا

زم: هه! داری دروغ میگی مث آمدنیوز

بازجو: چطور؟

زم: آخه تو گاندو هم بازجو به جیسون رضائیان اجازه داد قیافشو نگاه کنه ولی بعدش آزادش کردن

بازجو: دقیقا! منتها میدونی فرق تو و جیسون رضائیان چیه؟

زم: من چاق ترم اون کچله؟

بازجو: نه اسکل. خداوکیلی ببین کیا شدن برانداز! آمریکا حاضر شد بابت جیسون رضاییان میلیون میلیون دلار پول‌های بلوکه شده ایران رو پس بده، اما ما یه ماهه تو رو گرفتیمت فرانسه حاضر نیست در ازای تو حتی یه تپه تاپاله بفرسته بریزیم پای درختای اینجا کود بشه!

زم: ببین ببین! من به دردتون میخورم منو اعدامم نکنید

بازجو: اوممم… مثلا به چه دردی؟

زم: ببین من میتونم… امممم… مصی علینژادو بکشونم ایران

بازجو: چطوری؟

زم: یه چادر سرم میکنم میرم تو کوچه پس کوچه‌های تهران فیلم میگیرم کشف حجاب میکنم بعد میگم سلام مصی همه زنای ایران کشف حجاب کردن نظام برگشته ایران آزاد شده زود خودتو برسون بوس بوس

بازجو: نه این جواب نمیده

زم: جواب میده بابا نصف فیلمای پیجش منم دارم کشف حجاب میکنم

بازجو: دیگه داری حوصلمو سر میبری

زم: آقا من میخوام با وکیلم صحبت کنم

بازجو: میخوای بهش بگی به رئیس سرویس اطلاعاتی فرانسه زنگ بزنه بگه کمکت کنه؟

زم: یاخدا! حاجی ناموسا دیگه ذهنمون رو بذارید برا خودمون باشه، به بچه‌هاتون بگید تو این یکی دیگه ورود نکنن! ذهن یه چیز شخصیه خداوکیلی این یکیو دیگه هک نکنید!

بازجو: میخوایی اصلا گوشیتو بدم خودت به رئیس سرویس امنیتی فرانسه زنگ بزنی؟

زم: انصافا اینکارو میکنی؟

بازجو: آره بیا اینم گوشیت

زم: آی دمت گرم جبران کنیم ایشالله برسم فرانسه برات پول تپل میفرستم. خب چی سیوش کرده بودم… آهان… داره بوق میخوره… چه جالب گوشی شما هم داره زنگ… یاخدا!

بازجو: تمام این مدت با من خودتو هماهنگ میکردی؛ یادم باشه از قاضیت بخاطر چندین سال همکاری صادقانه‌ات تخفیف بگیرم

خیلی خب زیاد حرف زدی! حالا چندتا اسم میگم اولین چیزی که به ذهنت رسید رو میگی فهمیدی؟!

زم: بله قربان

بازجو: مصی علینژاد

زم: عه! اونم کشوندید ایران؟

بازجو: اینجا فقط من سوال می پرسم فهمیدی؟

زم: چشم

بازجو: مصی علینژاد

زم: امممم اونم بیارید ایران

بازجو: علی مطهری

زم: امممم راستش…

بازجو: دِ یالا

زم: راستش روم نمیشه

بازجو: اولین چیزی که به ذهنت رسیده رو بگو زودباش فکر نکن

زم: ببخشیدا ببخشیدا از خانواده‌های عزیزی که اینجا نشستن عذر میخوام ولی قرص ضدبارداری

بازجو: رضا پهلوی

زم: قرص حالت تهوع

صادق زیباکلام

زم: قرص حالت تهوع

بازجو: ووریا غفوری

زم: قرص حالت تهوع

بازجو: الکساندر گراهامبل

زم: قرص حالت تهوع

بازجو: همه این اسما تو رو یاد قرص حالت تهوع میندازن؟

زم: نه آقا حالم بهم خورده قرص حالت تهوع دارید؟

بازجو: میگم برات بیارن. بعدی حسن روحانی

زم: آقا سیاسیش نکنید

بازجو: سیاسی چیه

زم: چرا دیگه الان می‌خوایید من بگم قرص اعصاب و رانیتیدین و این حرفا جرممو سنگین‌تر کنید

بازجو: سوال آخر. باتوجه باینکه نماد جیسون رضائیان یه تمساح گنده بود به نام گاندو، تو دوس داری تو سریالت چی نمادت باشه

زم: از بچگی شیر رو دوس داشتم ولی همکلاسیای دبستانم نامردا بهم می‌گفتن مارمولک

بازجو: خیلی خب وقتمون تموم شد. دوست داشتیم بیشتر پیش هم باشیم. طبق رسم برنامه ما لطفا 10ثانیه به این دوربین نگاه کنید و لبخند بزنید. مخاطبین ما به این لبخند رای میدن، در پایان هر هفته ما به لبخندی که بیشترین رای رو آورده یه هدیه میدیم. ممنون که دعوت ما رو به خندوانه پذیرفتی! خداحافظ!


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 2:12 صبح | نظر

دوشنبه 98/7/8

http://uupload.ir/files/8fqb_untitled.jpg

ترس از دشمن باعث خفت #دیپلماسی میشود. بعضی ها یا واقعا میترسند یا اصولا خیانتکارند و دنبال منافع شخصی.
امریکا روش ترساندن دارد و #هالیوود اینکار را انجام میدهد. یاد ترساندن مردم کوفه از لشگر شام در #مختارنامه افتادم.
اصلا غرب قهرمان ندارد. راکی و رمبو و جیسون، این جانوران شخصیت های خیالی بودند که امریکا دوست داشت بسازد تا قهرمان جماعت هالوی خاورمیانه باشند.
کسیکه کمی اهل سینما باشد و فیلم 300 را دیده باشد ، به وضوح حسرت امریکا را از نداشتن شخصیتی مثل #حسین_بن_علی را میبینید.
لازم به ذکر است چند سال پیش مادر یکی ازین قهرمانان افشا کرد طرف تا نوجوانی شب ادراری داشته و از تاریکی و ارتفاع میترسیده. بعد همان جناب در فیلم هایش از صخره و هلیکوپتر میپرد و دهان جماعت شرقی باز و تا ته حلقومشان پیدا میشود??
به برکت سینمای مزخرف جنگ کسی تا سالها عکس رمبو و راکی روی دیوار اتاق همه پسرهای جوان بود. البته دوستانی برای داشتن قهرمان وطنی سراغ اساطیر و باستان میرفتند و خودرا به کوری میزدنند و چند سال پیش را رها کرده از آرش و سیاوش و .. سر در می آوردند.
قهرمان واقعی یعنی در 28 سالگی قید همسر و فرزند را بزنی و طوری برای خاک و ناموس و #مذهبت کشته شوی که جرات نکنند عکس جنازه ات را ببینند. قهرمان واقعی یعنی فاتح خیبر و رمضان و بیت المقدس و فتح المبین شدن. الحق که ریختن خون تو در جزیرهء مجنون به نام این جزیره معنی داد. انگار گذشتگان میدانستند که قرار است خون پاک تو در این خاک بریزد و این نام را بر آن نهادند.
پ.ن
شادی روح فرمانده لشگر 27 محمد رسول الله محمد ابراهیم همت صلوات.


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 11:1 صبح | نظر

یکشنبه 98/5/6

http://cdn.bartarinha.ir/files/fa/news/1394/11/29/785203_583.jpg

عصر یک روز تابستانی بود و در حالیکه برف آرامی شروع به باریدن کرده‌بود در گوشه‌ای از شهر تعدادی از هنرمندان دور هم جمع شده بودند تا جلسه محرمانه و فوری کانون هنرمندان با موضوع «کدام کشور برای اقامت بهتر است» را تشکیل بدهند.

جلسه با صحبت‌های شهناز آبشار به طور رسمی آغاز به کار کرد.

آبشار: موضوع جلسه به همه ابلاغ شده و همگی از آن خبر دارید و به طور خلاصه حب الخارج یجمعنا. حالا دلایل‌تون رو بگید تا دوستانی هم که مخالفند، قانع بشن.

رضا اجدادیان: خیلی واضحه! چون ما 40 ساله یک روز خوش ندیدیم حتی 3 تا سیمرغی هم که به من دادند الکی بود و فقط بیست و نه تا مرغ داشت.

کیومرث پورمحمد: در تایید حرف دوست عزیزم باید بگویم حتی خنده هم به ما حروم کرده بودند و با اینکه به خشایار دماوند گفته بودند یک مجموعه کمدی برای صداوسیما بسازه ولی این‌ها همه نمایش‌شون بود و اصلا نمیذاشتن ما اون فیلم رو ببینیم به همین خاطر هم من نتونستم ببینم.

مائده اعتماد آسیا: من رو هم 40 سال متوقف کردند و با اینکه رفتم خارج و هرکاری خواستم کردم ولی بازم اجازه دادند برگردم و حتی بهم سیمرغ دادند تا اونجا نتونم به پیشرفتم ادامه بدم. البته متاسفانه بعدش فهمیدم کلاغ رو رنگ کردند و به جای سیمرغ بهم دادند.

رامبد پیر: مگه بیمارستان‌های اینجا عمل زایمان هم دارند؟

امین چغندر: اصلا ما چرا باید دلیل بیاریم؟ زحمت کشیدم دوست دارم برم. اون رعیتی که چشمش فقط به یک کیسه سیب زمینی بیشتر هست اگه زحمت می‌کشید؛ می‌رفت. صبح تا شب تو معدن کار می‌کنه سختی کار ما رو مگه می‌فهمه؟

شهناز آبشار: خب فکر میکنم همه دوستان به اندازه کافی قانع شدند و بهتره الان بریم سر مکانش.

محمدرضا ربعه: کانادا کشور خیلی خوبی هست چون سگ‌هایی که داره خیلی مودبند و مثل سگ‌های اینجا پاچه آدم رو نمی‌گیرن.

مهرناز ایزددوست: چرا توهین می‌کنی آقا؟ سگ‌های اینجا خیلی هم خوبند و حتی به نظر من نجس هم نیستند.

فرنوش فرضیه: آره واقعا من برای همین از رئیس‌جمهور خواستم که حکم به عدم نجاست سگ بده.

حانیه توکلی: نظرتون درباره گربه چیه بچه‌ها؟ من که از وقتی گربه‌ام مرده افسردگی گرفتم و آرزو می‌کنم زودتر برم پیشش. دیشب هم خوابش رو دیدم که داشت تو یک مکان خیلی سرسبز آواز می‌خوند.

دینا حمید: این بحث‌های مسخره چیه می‌کنید؟ الان من اگر به آقای چغندر یک ثانیه دست بدم چه اتفاقی میفته که اینجا اینقدر روش حساسند؟ ولی اونور چی؟

سارا تازه: نه بابا اون‌ها اینقدر عقب مونده نیستند تازه اگه شوهرخواهرت هم بغل کنی چیزی نمیگویند چه برسه به دست دادن.

آیناز طبیبی: این‌ها که چیزی نیست. حتی برای تامین نیازهای جنسی‌شون هم نیازی به ازدواج ندارند.

حبیب فرخ نسب: دوستان کشورهای آمریکایی اینقدر هم که میگید خوب نیستند. من خودم تو ده هزاردلاری که ماهیانه باید برای خانواده‌ام بفرستم زاییدم و مجبورم از مردمی که حاضرم نباشند تا پسرم تو رفاه باشه، پول گدایی کنم بفرستم براش.

آرزو بینام: آره واقعا. تا سوئیس هست چرا کانادا؟!


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 12:7 عصر | نظر

جمعه 98/4/7

https://i2.tnews.ir/2019/06/01/Thumbnail/l/133273519_180680856dcaea.jpg

 

ریاست محترم، جناب آقای دکتر
بفرموده، متن دیالوگ لازم و کافی برای قسمت سیزدهم سریال «گاندو»، تقدیم می شود. مستدعی است دستور فرمایید صدا و سیما، پس از اصلاح، این پلان را در همه بخشهای خبری، ابتدا و انتهای همه سریال‌های درحال پخش و اول و وسط و آخر برنامه‌های ترکیبی، گفتگومحور و مستند پخش کند. ضمناً زیرنویس دیالوگ مربوطه، در شبکه خبر مورد توقع می‌باشد.

لازم به ذکر است، نام «محمد»(وحید رهبانی)، به «حسام» و نام سریال از «گاندو» به «جیرجیرک»، اصلاح شدند. امید است با تدبیر آن جناب، دیگر شاهد ساخت و پخش چنین برنامه‏‌های شنیع و استقبال نشونده‌‏ای با بودجه اهدایی به صداوسیما نباشیم و به‏‌زودی آن سازمان به این آشنا سپرده شود ولاغیر.

[صحنه: داخلی / دفتر رییس تیم امنیتی (داریوش فرهنگ)]
حسام: آقا می‏تونم یک سوال بپرسم؟
رییس: پناه می‏برم به خدا از بستن دهان سؤال‏‌کنندگان
حسام: ما تا کجا می‏تونیم پیش بریم؟
رییس: دقیقِ‏شو می‏خوای؟
حسام: دقیقِ دقیق که نه! فقط می‌خوام بدونم چقد جا داره؟
رییس: اینقد! هارهارهار…
حسام: فدای نمکتون بشم! منظورم اینه که خط قرمز ما کجاست؟
رییس: تو به خط قرمزها چیکار داری بچه جون؟
حسام: درسته! آخه ما داریم می‏رسیم به آدم‌های بسیار نزدیک به بقالی محل شما…
رییس: نزدیک به چی؟!! حسام! سعی کن گرفتار تکرار نشی! آینده خودت رو دستخوش نابودی و هلاکت قرارنده!
حسام: خودش که نه بابا. نوه عمه‏‌ی مادرزنِ پسر کوچیکش با این دختری که توی پرونده جیرجیرک هست، تو یه کلاس درس می خونن. اتفاقاً خودش سلام رسوند گفت سرشیر تازه آورده با عسل بدون موم!

رییس: آهان! یه لحظه فکر کردم خدای نکرده دارید می‌‏رسید به دولت.
حسام: استغفرالله. دولت که قندِ ماست. ما دولت رو دوست داریم. دائم داریم بهش احترام می‏ذاریم.
رییس: خیالم راحت باشه؟
حسام: تخت! یکی از کارمندهای یکی از شرکت‌های یکی از وزارت‌خونه‌های یکی از دولت‌ها از یکی از صفحات پرونده داشت رد می‌شد، زود بهش هشدار دادیم که رد نشه!
رییس: آفرین پسر. حواست باشه که وزارت بازرگانی هم باید از وزارت صنعت جدا بشه.
حسام: و ما می‏دونیم که FATF هرجوری که هست، باید تصویب بشه.


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 11:2 صبح | نظر

چهارشنبه 98/3/8

http://static1.baeghtesad.com/thumbnail/AVTozV8h54NB/WGagCvUcBtofU_ezquEZEM17369qj-Xs1Qma1Zx0tvXxLFoHDVlMZMyWuOzBZKZHZ07QapxrAEi7eqi5B8AXsEIKVQR2SmsqzfvsNzf9Rxj9z94r2a2-1A,,/152103937529054050.jpg


من دوست دارم در آینده قاتل شوم. من فکر میکردم قاتل‌ها آدمهای بدی هستند. اما دیشب تلویزیون یک قاتل را نشان داد که خیلی آدم خوبی بود. او با اینکه قاتل بود می‌خندید. تازه آقای پلیس هم با او دست داد و خندید. برای آقای قاتل چایی هم آورده بودند. من به پدرم گفتم این آقاهه چقدر قاتل خوبی است که بهش می‌خندند و چایی می‌دهند، من هم میخواهم در آینده قاتل شوم. پدرم محکم زد توی سرم و گفت تو غلط میکنی پدرسگ. من گریه کردم و خواستم بروم در اتاقم و در راه محکم ببندم که یادم افتاد اتاق ندارم.
.
.
خواهرم که داشت جلوی تلویزیون درس می‌خواند گفت: بیا... هی به من میگید درس بخون کنکور قبول بشی، طرف شریف درس خونده بعد رفته MIT ، بعد استاد دانشگاه شده بعد وزیر شده آخرش هم این. پدرم قندان را برداشت پرت کرد طرف خواهرم. خواهرم جاخالی داد و فرار کرد. من میخواهم انقدر خوب درس بخوانم که وقتی بزرگ شدم یک قاتل باسواد و استاد دانشگاه بشوم تا آقای پلیس بهم احترام بگذارد و بخندد و برایم چایی بیاورد، چون در خانه ما من هر وقت میگویم چایی میخواهم مادر میگوید لازم نکرده، بچه که شب چایی نمیخوره، جات رو خیس میکنی. ولی آدم اگر مثل این آقاهه باشد هرچقدر هم چایی بخورد جایش را خیس نمیکند


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 6:49 عصر | نظر

   1   2      >
درباره ما
منوی اصلی
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آمار و امکانات

پیوندهای روزانه
لینک دوستان
آخرین مطالب ارسالی
طراح قالب

Get Flash Code