سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چهارشنبه 90/2/7

سال 1322 شمسی بود. ایرانیان که سالها در دوره رضاخانی از رفتن به عراق و حج منع شده بودند، فرصتی یافته عازم حج شدند. حتی آن سال هم به دلیل مشکلاتی که وجود داشت، دولت توصیه کرده بود تا ایرانیان به حج نروند. با این حال جمعی رفتند.

یکی از این زائران، ابوطالب یزدی میبدی جوان 22 تا 25 ساله بود که همراه همسرش عازم حج شد. زائری که سرنوشت شگفتی در انتظارش بود و او بی‌خبر این راه طولانی را از مسیر کویت و از آنجا با شتر و به زحمت طی کرد.

این زائر پس از ماه‌ها وارد مکه شد، اعمال حج را انجام داد و پس از وقوف در عرفات و مشعر و منی و رمی و قربانی و سرتراشیدن به مکه آمد تا باقی مانده اعمالش را که طواف و نماز طواف و سعی بود انجام دهد.

ابوطالب یزدی به دلیل خوردن غذای مسموم، در حال طواف حالش دگرگون شد. احساس کرد که ممکن است غذایی را که خورده است قی کند. حوله اش را برابر دهانش گرفت و قی های ریخته شده را در آن ریخت.

ناگاه چند مصری متعصب، او را دوره کرده گفتند که - نعوذ بالله ـ قاذورات در حوله خود ریخته بوده تا آنها را به کعبه بمالد!

قرنها بود که این شایعه تبلیغاتی که از زمان و روزگار دشمنی میان صفویان و عثمانیان برخاسته بود، وجود داشت که ایرانیان شیعه این راه را می آیند تا کعبه را نجس کنند. برای این اتهام بارها کسانی کشته شده یا تهدید به قتل شده بودند. شگفت است که چگونه عقل سالمی به خود اجازه می دهد که به چنین لاطائلاتی گوش دهد. اما همه می دانیم که تأثیر تعصب کور، حتی از این هم وحشتناک تر است.

این افراد نزد قاضی شهادت دادند و قاضی هم حکم به زدن گردن این زائر ایرانی داد.

ابوطالب یزدی روز چهاردهم ذی حجه سال 1322، و بنا به گفته شماری از منابع، با حضور شاه سعودی، در مرئی و منظر هزاران حاجی از کشورهای مختلف، برابر مردم گردن زده شد و چون شمشیر اول سر او را جدا نکرد، جلاد شمشیر دیگری زد.

گفتند که بر اثر یک باور عوامانه دیگر، وقتی خواستند جنازه او را برای دفن به یک روحانی ایرانی تحویل دهند، سر او را به تن دوختند، آن هم بر عکس، چون بر اساس آن باور، سر این افراد باید این چنین دوخته شود تا روز قیامت آنچنان در محشر حاضر شوند!

این ماجرا روابط ویران ایران را با دولت سعودی خراب تر کرد. باقر کاظمی که چند دوره وزیر خارجه ایران بود، آن سال خود در مکه بود و گزارشی مفصل در این باره نوشت. میان دو کشور با وساطت سفیر مصر مکاتباتی شد و دولت سعودی بی شرمانه از اقدام خود با همان اتهام واهی دفاع کرده هیچ عذرخواهی نکرد.

به دنبال آن روابط تا سال 1327 قطع شد و مردم ایران هم برای چهار سال حج نرفتند. تمام روزنامه ها تا مدتها اخبار آن را منعکس کرده و شاعران در این باره اشعاری سرودند.

چنین خشونتی در حق یک زائر میهمان، آن هم در حرم امن الهی، جایی که حتی مشرکان قریش حرمتش را رعایت کرده و اسیر مسلمان خود را بیرون حرم گردن می زدند، امری شگفت بود. اما و مع الاسف این خشونت ها ادامه یافت و رنگ و روی اسلام را در میان نامسلمانان خراب کرد.

 


 

پ .ن :  با خوندن این داستان یاد غربت حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س) و بچه هاشون می افتم.


اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 4:58 عصر | نظر

دوشنبه 90/2/5

و خداوند سربازانی از شن دارد و لشکریانی از باد.

و در هر ذره زمین، حکمتی پنهان است و قدرتی لا یزال.

ایمان بیاورید به این که درخت، ریشه گرفته از «لا»، به «إلّا» می رسد و هیچ طاغوتی نمی تواند ریشه نور را بخشکاند.

و دیدی که خداوند با اصحاب فیل چه کرد، وقتی به قصد حریم عشق، لشکر ابرهه تاخت؟

دیدی که نمرود را عاقبت چه از پای انداخت و دست های جبریل بر دهان فرعون لُجّه ای از گِل زد؟

دیدیم و بسیار دیدیم که درخت های آبیاری شده از خون شهید، با هیچ سیلاب و طغیان ویرانگری، از جای کنده نمی شود!

ایمان آوردیم که خداوند، یاور ماست و بال های شیطان، برای همیشه بسته خواهد ماند.

ایمان آوردیم که صدای قرآن، برتر از تمام سلاح های تاریخ است و هواپیماها مسخ می شوند و می سوزند؛ وقتی به آسمانی می رسد که نور ولایت، آن را روشن می کند... ابابیل، دانه های شن شدند و فیل های طاغوت و استکبار به خاک و خون کشیده شدند.

راستی! آن روز در هوای توفانی طبس اگر قدم می زدی، صدای بال فرشته ها را حتماً می شنیدی؛ صدای جبریل امین را که آیات نور می خواند.

حالا درست رسیده ام به سرمنزل نور، به شروع حماسه، به آغاز معجزه، به شروع یقین و دلم سرشار از یقینی سبز می شود که خدا با من و تو، مهربان تر از همه مهربانان است.

به ریسمان خدا اگر چنگ اندازیم و غرق دریای بی کرانه سلوک و روشنایی شویم، دست های من و تو بوی رسیدن می گیرند و حتی در کویر، بوی باران و معجزه می وزد.

خدا سپاهیانی از هر چه بخواهد دارد؛ از نور، از فرشته، از دانه های روان شن صحرا که پویه کنان دشت ها هستند. سپاهی از رعد، از جنبش مردان با ایمان، از زمین تسبیح گوی و آسمان ذکرخوان.

خداوند یاور درخت های آبیاری شده از خورشید است.

خداوند، حامی مستضعفان و رنجدیدگان است.

خوشا به حال فروتنان که ملکوت آسمان از آنهاست و روی زمین، وارثان خدایند!

خوشا به حال دل هایی که خدا دوستشان دارد و بدا به حال طغیانگران که جهنم میزبان آنها خواهد بود!

خداوند، سپاهیانی از شن فرستاد تا توکل را معنا و شرک را مغلوب کند.

خداوند، سپاهیانی از شن فرستاد تا پیشانی شیطان، سیاه تر باشد.

خداوند، فرمان معجزه داد.

خدا بر زمین طبس فرمان فرشته باران داد.

خدا در کویر طبس جاری بود.

خدا در طبس جاری شد، خدا در طبس بارید.

 

«وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَاللّه وَ اللّه ُ خَیرُ الماکِرینَ».


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 7:13 عصر | نظر

یکشنبه 90/2/4

صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ(البقرة/138)
رنگ خدایی (بپذیرید! رنگ ایمان و توحید و اسلام؛) و چه رنگی از رنگ خدایی بهتر است؟! و ما تنها او را عبادت می‌کنیم.

الهی !
در این وانفسای آخرالزمانی عده ای از رسوایی پیش " جماعت " ترسیدند و رفتند !
رفتند تا جماعت رنگشان کند ...
و عده ای آمده اند ،
آمده اند ، چون از رسوایی پیش تو ترسیدند !
آمده اند تا تو رنگشان کنی ...

...

عده ای بیکار بودند ، رفتند تا فیلم بسازند و از بیکاری به در آیند ،
فیلم ساختند و نشان دادند زن متمدّن را ،
نشان دادند تمدّن حیوانی را...
و عده ای آمدند ، آمدند تا آنجا که نزد تو روزی بخورند ،
آمدند و قبل از آمدنشان سفارش کردند که :
"خواهرم ! سرخی خون من ، از سیاهی چادر توست. "

...

عده ای رفتند تا الگویشان بشود فارسی وان،بشود مد سال،بشود ابروی تاتو...
عده ای آمدند تا الگویشان بشود فاطمه (سلام الله علیها) ، بشود حیاءاش ، بشود حجابش...

...

عده ای رفتند تا یادبگیرند با دوست پسر شان حال کنند ،
رفتند تا یادبگیرند مادر نشوند ، مبادا تناسب اندامشان برهم بریزد...
عده ای آمدند تا یادبگیرند؛ "جهاد المرأة ، حُسن التَبعّل" ،
آمدند تایادبگیرند، علی اکبر تربیت کنند برای امام زمانشان (روحی فداه)...

...

عده ای رفتند گدایی کنند نگاه مردم را ،
گدایی کنند چشمان مردان را...
عده ای آمدند تا گدایی کنند ، لبخند رضایت مهدی فاطمه (عج) را ،
گدایی کنند چشمان زهراء (س) را...

...

عده ای رفتند و چادر زنانشان را به دستان باد سپردند ،
رفتند تا بی کلاس نباشند...
عده ای آمدند و چادر زنانشان را به دستان حق سپردند ،
آمدند تا رو سیاه نباشند...

...

الهی !
در این وانفسای آخرالزمانی عده ای از رسوایی پیش " جماعت " ترسیدند و رفتند !
رفتند تا جماعت رنگشان کند ...
و عده ای آمده اند ،
آمده اند ، چون از رسوایی پیش تو ترسیدند !
آمده اند تا تو رنگشان کنی ...

 


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 8:39 عصر | نظر

<      1   2      
درباره ما
منوی اصلی
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آمار و امکانات

پیوندهای روزانه
لینک دوستان
آخرین مطالب ارسالی
طراح قالب

Get Flash Code