سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سه شنبه 90/12/23

داستان اصلی : روزی شتری و خری در راه رسیدن به پایتخت عزم سفر کردند. بعد از یک روز پیاده روی به جنگلی بزرگ و پربار رسیدند. شتر که به خاطر داشتن قد بلند بیشتر از خر می فهمید به او اشاره کرد که ای خر، آگاه باش که وقتی وارد جنگل شدیم هیچ سر وصدایی از تو بلند نشود که عرعر کردن تو همانا و دستگیر شدن و بارکشیدن از ما همانا. خر نگاه حق به جانبی به شتر کرد و گفت من خودم همه چیز را میدانم نیازی به تذکر نبود! اما به محض ورود به جنگل خر شروع کرد به آواز خوانی!. شتر دانا رو به خر کرد و با عجز و التماس از او خواست که خفه بشود اما خر که تازه رقصش هم آمده بود گفت "خواندنم گرفته و رقصم آمده، حاضرم به خاطر تو نرقصم اما آوازم را نمی توانم قطع کنم". القصه خر خوانی همانا و دستگیر شدن و ماه ها بارکشیدن همانا.

یک روز یکی از بچه محل های خر که داشت از آنجا رد می شد خر را دید و او را شناخت و همانجا وساطت کرد و آنها آزاد شدند. شتر و خر هم بعد از آزادی دستشان را گرفتند و مثل اسب دویدند تا به رودخانه ای عمیق رسیدند که رد شدن از آن رودخانه برای خر بسیار سخت بود اما شتر به خاطر قد بلندش می توانست از آنجا عبور کند. شتر که به واسطه دوست خر آزاد شده بود به او پیشنهاد داد که روی پشتش سوار بشود اما از او قول گرفت که اینبار دیگر حرکت اضافه نکند. خر هم قول داد و سوار شتر شد. شتر به سختی وارد آب شد و با سختی بیشتری طی مسیر می کرد که ناگهان خر شروع کرد به رقصیدن. شتر بیچاره که تعادلش را از دست داده بود از خر خواست که آرام بگیر اما خر نادان گفت " دست خودم نیست! رقصیدنم گرفته و نمی توانم جلوی خودم را بگیرم" القصه رقصیدن خر همانا و غرق شدن این دو همانا.       چشم آخر بین تواند دید راست را        چشم اول بین غرور است و خطاست

هاشمی: یکی از حوادثی که مهدی ما تعریف می کرد این بود که تو سفر لندن یه خر و یه شتر با اینا هم سفر شدن که خره هیچی حالیش نبود و تو هواپیما هی عرعر میکرد و به تذکرات شتر گوش نمیداد تا اینکه سر مهماندار اومد و یه تذکر کتبی با درج در پرونده بهش داد و به همین خاطر خر و شتر مجبور شدن به خاطر این کارشون تو مسیر از مهمانها پذیرایی کنن. البته شتر این وسط بی گناه بود و من تو نامه ای که به خلبان نوشتم گفتم که این شتر بی تقصیره اما ...

به هر حال با وساطت مهدی ما این دوتا آزاد شدن اما خره مثل اینکه حالیش نمیشد و شروع کرد به رقصیدن تا اینکه خلبان مجبور شد این دوتا رو از هواپیما بندازه بیرون. البته این توضیح رو بدم که مهدی ما فقط برای گرفتن دکترا داشت می رفت لندن و خیالش از پرونده اش راحت بود. القصه خلبان دستور داد که در هواپیما باز بشه و اینا پرتاب بشن بیرون که در باز شدن همانا و سقوط هواپیما همانا.

پسرم دلخوشی بابا همیشه    به همین لندن و مدرک تو بوده ...

احمدی نژاد: قضیه مال موقعیه که بنده تو سفر به نیویورک بودم و یه روز به ما خبر دادن که یه شتر و یه خر از باغ وحش فرار کردن و دارن به سمت شهر میان و ما هم همه اکیپ ها رو فرستادیم تا جمع شون کنن و اونها هم تو سه سوت این دوتا رو پیدا کردن. بعدش ما رفتیم تو جمع مردم و گفتیم کی خسته اس همه گفتن «نیویورک» و من همونجا گفتم که هرکی بخواد از باغ وحش فرار کنه ما با چاقوی زنجان دستش رو از بازو قطع می کنیم

بعد از مدتی یک پیام به ما دادن که اگه شتر و خر رو آزاد نکنی موساد شما رو ترور می کنه و ما هم گفتیم اون ممه رو لولو برد! اما فقط به خاطر اینکه اون دوتا حیوون بی آزاری بودن ولشون کردیم رفتن اما بعد از مدتی شنیدیم که هردوتا تو  رودخونه آزادی خودشون رو غرق کردن و ما بعدها با خبر شدیم به خاطر اینکه بهشون یارانه تعلق نمی گرفت خودکشی کردن. ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند   حدود 2 میلیون از مردم مام بیکارند

علی مطهری: داشتم تعریف علی مطهری رو می نوشتم که خودش زنگ زد و به من گفت «خفه شو بتمرگ، بتمرگ پفیوز» منم که بچه مثبت، ناراحت شدم و از علی مطهری شکایت کردم اما اون تو دادگاه گفت که حال خوبی نداشته و منم بخشیدمش. آینه گر قامت تو کرد راست (اقای مطهری!)   خود شکن آئینه شکستن خطاست.

کروبی: عرض کنم خدمت شما که ننجون ما تعریف می کرد که یه خری و یه شتری داشتن می رفتن پیک نیک که یادشون میره کبریت با خودشون ببرن و چون زیاد وقت نداشتن سر روشن کردن پیک نیک دعواشون میشه! بعد نیروهای امنیتی اینا رو دستگیر می کنن و طبق آخرین خبری که من دارم تو زندان به اینا تجاوز میشه. بنده به سازمان یونسکو و بانک جهانی و اینا نامه نوشتم و سندش رو دادم این علی ما برد براشون

هه هه هه ...

هیچی اینا بعد از نامه نگاری ما آزاد شدن و معلوم شد که این حرف ما سند داشت. اما یه دفعه یه روز خونه ما زنگ زدن که بیا از یونسکو آمدن برا تطبیق اصل و کپی سند. ما هم رفتیم و دیدیم که بله این علی ما سونوگرافی یکی از این فامیلهای ما ر اشتباهی برد برای اونا و هیچی دیگه نیروهای امنیتی هم اون دوتا حیوون رو اعدام کردن که من سندش رو تا چند روز دیگه بهتون میدم!

چشم چشم دو ابرو دماغ و دهن یه گردو...

حسن عباسی: ما امروزه تو داستانهای استراتژیک هالیوودی میبینیم که از حیوانات هم استفاده های میلیتاریستی میشه. مثلا تو همین فیلم (shotor and khar) که من تا الان 78 سیزنش رو دیدم ما مبیبینم که کارگردان «ادوارد گالاس» تو این فیلم با خر کردن «تام کروز» نشون میده که خربودن تو هالیوود چه ارزشی داره و بازی کردن در نقش شتر هم واقعا برازنده «جین شارپ» هست چون با اون همه نفهمیش صد و هفتاد هشتاد تا بند در مورد جنگ نرم نوشته.

البته وقتی تو این فیلم خر میره رو دوش شتر کلا پیام فیلم عوض میشه و فیلم از حالت اکشن میرسه به حالت فیلمهای هندی. البته من فکر می کنم رقص «تام کروز» رو دوش «جین شارپ» امکان دارشت بیننده رو دچار «رقص ذهنی» کنه اما وقتی غرق شدن داستان غم انگیز میشه و... به هر حال آخر این فیلم مثل فیلمهای ایرانی نبود و هر دوتا قهرمان داستان مُردن، پس این فیلم نمیتونه ارزش خاص و پیام آموزنده ای داشته باشه.         تا سیه روی شود هر آنکه خر باشد!

میر حسین موسوی: به نظر من داستان شتر و خر از چیز ترین داستانهای ایرانیه که حتما توش تقلب شده و اون شتر بود که تو جنگل چیز کرد نه خر. داستان اصلی اینطوریه که شتر و خر به جنگل که میرسن یه چیزی از پشت می خوره تو سر شتر و شتر به خر میگه تو بودی و خر هم میگه من نبودم و همین باعث میشه دعوا بالا بگیره و اونا دستگیر بشن. من تو ملاقاتی که با خانواده یکی از این زندانی ها داشتم گفتم که هم شتر و هم خر مریض هستن و هرچه زودتر باید آزاد بشن و  من نمیدونم چی شد قوه قضائیه به حرف من گوش داد و  این کار رو کرد.

اما ای کاش این کار رو نمی کرد چون شتر و خر بعد از آزادی تصمیم گرفتن از طریق دریاچه خزر فرار کنن و به روسیه پناهنده بشن که غرق شدن و مردن . از اون روز تا الان کروبی و خاتمی با هم چیز شدن همه تقصیر ها رو می ندازن گردن همدیگه و ما هر کاری می کنیم با هم آشتی نمی کنن.

رنگی تر از آنم که به خود چیز بگیرم    من شیشه نبودم که با چیز بمیرم.

مشایی: مکتب ایرانی یه مکتبیه که توش داستانهای آموزنده زیادی وجود داره یکیش همین داستان شتر و خر. قضیه از این قراره که یه شتر با فضل و کرامات زیاد با یه خری که عین گوسفند بود میرن تو جنگل اما از اون جایی که خر مکتب نرفته بود و سواد مواد نداشت هی عرعر کرد تا شتر با فضل و کرامت هم به عرعر اون سوخت و شد بارکش بیابون و این معنیش اینه که اگه فرد با فضل و کرامت و مکتب رفته ای یه خری که عین گوسفند می مونه و بی موقع دهنش رو باز میکنه هم کلام و هم سفر بشه آخر عاقبتش اینه که همون خره که عین گوسفند می مون باعث میشه هر دوتا شون تو دریا غرق بشن!

فقط انگل ها به جهل و تعصب توده ها دامن می زنند...


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 2:11 صبح | نظر

یکشنبه 90/12/21

دورٍ اول انتخابات نهم مجلس شورای اسلامی با حضورٍ دشمن شُوت کُنِ مردم به پایان رسید. این انتخابات برکاتی داشت که در ادامه به چند تا  از مهم ترهاش اشاره می کنیم:

1- محسن سازگارا، کاندیدای دریافت جایزه نوبل بهترین نُسترادامُوس سال 2011 شد. وی برای دریافت این جایزه، رقیب سنّتی خود، یعنی علیرضا نوری زاده را پس از انتخابات مجلس در ایران و مشارکت 64 درصدی مردم از سر راه برداشت. نوری زاده، مشارکت مردم در انتخابات مجلس را 16 درصد اما رقیب وی، محسن سازگارا در پیش‌گویی خود این مشارکت را 20 درصد عنوان کرده بود که پیش بینی سازگارا به واقعیّت نزدیک‌تر بوده است.

در پرونده سازگارا، پیش‌گویی های بزرگ دیگری مثل رأی هفت میلیونی دکتر احمدی نژاد و شکسته شدن رکورد 22 میلیونی خاتمی توسط موسوی (سال 88)، تولید 3000 کلاهک هسته ای در ایران و سقوط نظام حاکم بر ایران با جنبش سبز نیز به چشم می خورد.

آقای سازگارا همچنین پایان جهان را که نیز قبلا توسط فوکویاما 2012 معرفی شده بود، دو سال دیگر تمدید کرد و سال 2014 را پایان تاریخ پیش بینی کرد. بعد از این درخشش، نستراداموس ایرانی، VOA - رسانه وابسته به سازمان سیای آمریکا- آمادگی خود را برای جذب این پیش‌گو اعلام کرد. این رسانه عنوان کرده است که نوری زاده، مهاجرانی، اکبر گنجی، گل پری جون و چند تا از خاله باجی ها و متعلقّات رسانه اش را در ازای سازگارا به بی بی سی فارسی تحویل خواهد داد.

2- شش ماه قبل از برگزاری انتخابات، اصلاح طلبان گفتند "کلّاً قهریم"، نظام، منّت کشی نکند که نمی آییم. چند وقتی گذشت، کِرم انتخابات و شور و هیجان حاصل از آن، اصلاحات را هم قلقلک کرد، گفتند: اگر انتخابات آزاد باشد، می آییم. چندی بعد گفتند: نه! آزاد نیست نمی آییم. چند روز بعد با خواهش و تمنّا گفتند: چون همه خواهش می کنند، آمدیم ولی فقط نگاه می کنیم ببینیم چه می شود؟ شاید خوش‌مان آمد و دور بعدی توجهی کردیم. چند روز بعد در حین لیست دادن ها، کِرم لیست دادن‌شان جنبید، گفتند: برای دست گرمی و به یاد گذشته ها، لیست می دهیم! مدتی بعد دیدند اوضاع جبهه پرانی داغ است، گفتند: ما هم جبهه داریم و خلاصه جبهه دادند. گفتند: به یاد دوم خرداد می خواهیم یکی دو تا نماینده رکورد شکن به صحنه بیاوریم جگرمان خنک شود؛ کواکبیان محض خنک شدن جگر اصلاحات به صحنه آمد که دست بر قضا، محض خنده، رأی نیاورد و حذف شد. خلاصه از برکات انتخابات مجلس نهم، عاقبت تحریم اصلاح طلبان به معرفی لیست های جداگانه، رأی دادن مخفیانه خاتمی در حوزه ای از روستاهای دماوند و نه دوباره مردم به لیست های اصلاح طلبان ختم شد.

3- اصغر فرهادی برای فیلم "جدایی نادر از قادر" اُسکار گرفت. خداییش حق با شماست! هر چه فکر کردیم، دیدیم این موضوع به انتخابات نهم ربطی ندارد ولی کاراگاهان می گویند: همیشه کلید حل معمّا در مسائلی است که بی ربط به نظر می رسد و شک برانگیز نیست؛ وقتی عن قریب، علی مطهری فساد اخیر بانکی را هم به مناظره احمدی نژاد و موسوی ربط خواهد داد و بی بی سی فارسی، حضور مردم را به کیک و ساندیس مربوط می داند، ما چرا اُسکار را به انتخابات ربط ندهیم؟ ولی نه! ربطی ندارد، یک بازیگر ایرانی برای اعتراض به مناظره احمدی نژاد و موسوی به هالیوود رفته است و کشف حجابی کرده تا بدنش هوایی بخورد این چه ربطی به انتخابات نهم دارد؟ فیلم "جدایی نادر از سیمین" حتماً از بالاترین استاندارد های روز دنیا برای فیلم سازی برخوردار بوده که جایزه اسکار گرفته است. چرا همیشه بدبین باشیم. حالا یک کمی اوضاع ایران را جنگلی نشان داده که داده. هالیوود خواسته است بگوید: اگر ما در مورد ایرانی ها zoo (300- باغ وحش) ساخته ایم، فرهادی یک کمی محترمانه‌ترش را ساخته است. خلاصه اسکار فرهادی، سیاسی نیست بلکه هنری است و همین جلوه های هنریش، دل دوستان غربی را برای دادن اسکار برده است.

4- پس از گذشت 33 سال از عمر انقلاب، فراکسیون مینیمم مجلس شکل خواهد گرفت. همان‌طور که مستحضر هستید اصلاح طلبان به دلیل مشی جداگانه و عده قلیل‌شان در مجلس هشتم – نزدیک به 50 نفر- فراکسیون اقلیت مجلس را تشکیل دادند. اما در این دوره از انتخابات نهم با توجه به 225 نماینده ای که حضورشان قطعی شده است و گرایش سیاسی کسانی که به دور دوّم رفته اند، به نظر می رسد عده اصلاح طلبان در مجلس به اندازه انگشتان دو دست یا در خوشبینانه ترین حالت دو دست و یک پا خواهد رسید. از همین رو، تشکیل فراکسیون می‌نیمم مجلس لازم به نظر می رسد. حیف شد! جا دارد از دوستان عزیز سفر کرده ای مثل کواکبیان، علیخانی، دلخوش و... یادی بکنیم...

5- همه گزینه های روی میز تغییر کرد. آقای اوباما در فاصله کمی از اتمام انتخابات نهم ایران، مطابق معمول هر سال و به‌ویژه سال های انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا، در لابی ثروتمندان صهیونیستی – آی پک- حضور یافت. پس از اتمام 10 دقیقه اول سخنرانی که پاچه صهیونیست ها در دهان آقای اوباما خیس می خورد، آقای اوباما در ادامه سخنرانی خود برای خنک شدن جگر، دل، قلوه و خلاصه اعماق تهِ صهیونیست ها بحث از ایران را نقل محفل کرد.

ایرانی کُشون جلسه "آی پک" امسال با هر سال شباهت و تفاوت جالبی داشت. شباهت از این جهت که همه گزینه ها در مورد ایران هنوز روی میز است اما تفاوت از این جهت که بالاخره، اوباما گفت که این گزینه های روی میز چیست؟ بیچاره ها این همه سال، منظورشان از همه گزینه ها، همه گزینه های دیپلماتیک بوده است. خدا ما را ببخشد چقدر در طول این 33 سال بد فکر می کردیم هر چند ما هنوز هم فکر می کنیم که گزینه حمله نظامی آمریکا به ایران با یک چِخه گفتن مردم در انتخابات به آمریکا، کلاً حذف شد و خلاصه این هم از برکات انتخابات نهم بود؛ هر چند ما قبل از انتخابات به آقای اوباما گفته بودیم که: ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست.


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 1:58 صبح | نظر

سه شنبه 90/12/16

طبقه بندی: به هیچ وجه محرمانه

رده: به کلی خنده دارانه

حاضرین:

مجتبی واحدی- مشاور کروبی

عطاالله مهاجرانی- ملقب به بهاء الله توسط کیهان

محسن سازگارا – معروف به بچه پررو

نوری زاده – معروف به خالی بند

هخا- اسم مستعار ندارد چون اصولا کسی صدایش نمی‏کند

 

نوری زاده: خب آقایون ما در شرایط خاصی هستیم. با این وضعیتی که در انتخابات پیش اومده باید یه فکر اساسی کنیم.

واحدی: همه ما در این افتضاح شریکیم. ما نباید می خوابیدیم.

سازگارا: اه بابا! تو که هنوز تو نقش مشاور کروبی گیر کردی، مجتبی جان! اون قضیه مال 6 سال پیشه، بیدار شو!

مهاجرانی: من میگم اوضاع آن‎قدرها هم بغرنج نیست. اگر مشارکت خوب بوده پس چرا نظام برای اولین بار هلیکوپتر بلند نکرد؟!

سازگارا: بابا تو دیگه خیلی یولی! اون حرف رو که موقع راه‌پیمایی باید میزدی نه الان، باز دیالوگ‌هاتو اشتباه حفظ کردی؟!

نوری زاده: ببینید من میگم بیاید همون سناریوی قبلی رو ادامه بدیم. بگیم از شهرستان آدم میارن.

واحدی: پس شهرستان ها هم که شلوغه چی؟

مهاجرانی: شاید از تهران می برن؟!

نوری زاده: ای بابا این که نشد. این‌جوری دوباره برگشتیم سر جای اولمون.

واحدی: ببینید من فکر می‌کنم حکومت ایران سی، چهل میلیون آدم واجد شرایط رأی دادن یه جایی انبار کرده و موقع انتخابات میاره تو سطح کشور توزیع می‌کنه!

نوری زاده: بی خیال واحدی جان، تو بگیر بخواب!

واحدی: باور کن. اصلا این قضیه که میگن جمعیت ما باید بشه 150 میلیون نفر هم برای اینه که دیگه جا برای انبار کردن ندارن یا شاید هم حق انبارگردانی اونها زیاد شده، می خوان این‎طوری فضا رو آماده کنن که اونها رو بیارن تو جامعه. این‎جوری میگن ما که گفته بودیم جمعیت‎مون باید زیاد بشه.

نوری زاده: حقا که مشاور و رییس بدجوری بهم میاید ها!

هخا: بد هم نمیگه ها! شاید انبار نکرده باشند اما ممکنه که برای هر انتخابات سی چهل میلیون نفر وارد کنند!

مهاجرانی: از کجا، چطور؟

هخا: از چین. ببینید واسه چین که سی چهل میلیون آدم چیزی نیست. یه آپارتمانش رو خالی کنه سفارش ایران جور می‎شه، قیمتش هم کم در میاد. چه جوریش هم که کاری نداره؛ چطور من می‌تونستم با 50 تا هواپیما برم تهران رو بگیرم اما حکومت نمی‌تونه 50 تا هواپیما آدم وارد ایران کنه؟!

مهاجرانی: حتی ممکنه با هلی‎کوپتر این کار رو بکنه!

نوری زاده: بابا اینا مسابقه گذاشتن تو مشنگی!

سازگارا: آقا بی خیال، همون سناریوی کیک و ساندیس چطوره؟

نوری زاده: می‎دونم آخرش هم مجبوریم به همین چنگ بزنیم اما واقعا دیگه حال بهم زن شده.

مهاجرانی: من میگم اتفاقا این سناریو هنوز هم جواب می‎ده، میگیم با هلی‎کوپتر کیک و ساندیس ها رو می‌ریختن رو سر مردم تو خیابون‌ها!

سازگارا: بابا اون راهپیماییه که مردم میان تو خیابون‌ها، رای گیری تو جای سر بسته‎اس! بی خیال شو جون مادرت عطا!

نوری زاده: بچه ها این مهاجرانی رو ول کنید. این بعد از اون ضربه ای که زن چندمش تو ایران بهش زد و مجبور شد فرار کنه کلا ساعت ذهنش خوابیده!

واحدی: دیدید گفتم همه مشکلات زیر سر همین خوابیدن رفتن‌های ماست!

نوری زاده: اصلاً بگذریم. میگم این قضیه رای دادن خاتمی رو چه کار کنیم؟

هخا: خاتمی کیه؟

سازگارا: مردم بهش می‌گفتن رئیس جمهور اما خودش بیشتر دوست داشت تدارکاتچی صداش کنند.

واحدی: من میگم...

نوری زاده: خدا وکیلی باز هم بخوای از خواب بگی میزنم...

واحدی: نه بابا، الان دیگه صبح شده. من میگم شایعه کنیم خاتمی چون اون‌دفعه گریه کرد بهش رأی دادند، خب این‌دفعه هم بقیه گریه کردند، اون بهشون رای داد!

سازگارا: آفرین. ولی... ولی کی گریه کرد؟ اینها که برای شرط‌های خاتمی تره هم خرد نکرده بودند.

هخا: کدوم شرط؟

مهاجرانی: بابا این فسیل رو کی راه داده تو جلسه اتاق فکر اپوزوسیون؟ مگه تاریخ مصرفش تموم نشده بود؟!

سازگارا: همونی که تو رو راه داده!

نوری زاده: بچه ها دعوا نکنید. اصلا بیاید بی خیال خاتمی بشیم. خودش یه غلطی کرده، خودش هم جواب میده.

واحدی: پس چی کار کنیم؟ الان برای کدوم مشکل جنبش راه حل پیدا کنیم؟!

نوری زاده: گور بابای جنبش. من می‎گم بیاید من و عطا جون براتون از شب‌های الجناردیه بگیم.

مهاجرانی: آره بابا ول کنید این بحث ها رو. چه شب‌هایی بود لا مصب... 

گفتنی است در این موقع تا صدای ساز و آواز بلند می شود، صادق صبا هم سریع خود را به اتاق فکر می رساند که با ورود او به مکان جلسه، همه فرار کردند!


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 5:18 عصر | نظر

درباره ما
منوی اصلی
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آمار و امکانات

پیوندهای روزانه
لینک دوستان
آخرین مطالب ارسالی
طراح قالب

Get Flash Code