سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شنبه 90/10/10

مجری : سلام خانم کلینتون لطفا خودتون رو به صورت کامل برای بینندگان ما معرفی کنید

 

هیلاری : سلام ، راستش خانم من که شما باشی ، هیلاری دارغوزآبادی هستم 107 ساله از محله قولنج آباد واشنگتن ، البته بعد از ازدواج با "بیل" عزیزم اسمم عوض شد و بهم میگن هیلاری کلینتون ، البته بچه ها بعضی مواقع باهام شوخی میکنن و بهم میگن هیلاری جنی!

مجری : وا چه حرفا ، جنی برا چی خانم

هیلاری : راستش مجری من که شما باشی ، ما از روز اولی که سر کار اومدیم دیدیم که هر اطلاعاتی که از  سیا و موساد و بقیه برو بچ بهمون میرسه یا کاملا غلطه یا هَمَش غلطه! مثلا از جنگ ویتنام گرفته تا جنگ عراق و افغاستان و اینا.. اگه دقت کنید تو همشون ما شکست خوردیم و مقصر اصلی هم همین سازمانهای جاسوسی ما بودند که همه اطلاعاتشون غلط بوده

مجری : وا خواهر ، خب این چه ربطی به اجنه و ارواح داره

هیلاری : راستش خبرنگار من که شما باشی ، من دیدم اینا هی دارن سوتی میدن و لیبرالیسم داره به خطر میافته خودم دست به کار شدم و اخبار و اطلاعات رو مستقیما از ارواح خبیثه و اجنه دریافت می کنم

مجری : اِ وا مگه میشه؟ چطوری ؟ به منم یاد میدی؟

هیلاری : راستش رو به روی من که شما باشی ، این که کاری نداره واسه ما ، بلاخره احضار چهار تا روح زپرتی و دوتا جن قُضمیت که سخت تر از پرورش بن لادن و ملاعمر و صدام حسین و همین بچهه ریگی و.. که نیست

مجری : وا به حق چیزای ندیده و نشنیده ، حالا میشه اسم چندتا از جن هاتون رو برا ما بگید و بگید که اونا برای شما چیکارا کردن

هیلاری : بله چرا نمیشه ، راستش اون طرف میز که شما باشی ، من تا به حال تنهایی 5 تا روح احضار کردم و ازشون آمار و اطلاعات گرفتم و کلی هم با هم همکاری کردیم ، کلی جن و پری هم تا به حال خودشون تماس گرفتن و با من همکاری کردن این همکاری همچنان ادامه داره

مجری : خانم هیلاری ، میشه اسم چندتا از اون ارواح خبیثه و اجنه تون رو بهمون بگید

هیلاری : راسیتش ، یکیش اسمش اکبر گنجیه که هم قیافه اش و هم اندیشه اش کاملا جنیه و من خودمم حقیقتش میترسم بهش نزدیک بشم، اون یکیش اسمش الان یادم نیست اما تو انتخابات قبلی ایران از بین 4 نفر پنجم شد و خدائیش خیلی با نمکه و من فقط واسه خنده و شادابیم روحش رو احضار می کنم ، یکی دیگش هم که هر وقت می اومد دست یه خانمی تو دستش بود که فکر کنم یا زنش بود یا همسرش ، یه روح دیگه هم که خیلی متمدن بود و یه هشت سالی هم با ما در ارتباط کامل بود اما خیلی هم خالی می بست که منو به جان "بیل" عزیزم قسمم داد اسمشو به کسی نگم ، یکی دیگه هم الان یکی دو سالیه تو لندنه و چون راهش به ما نزدیکه دیگه با روحش کاری نداریم ، از اجنه هم زیادن مثل مثلا آل سعود و آل خلیفه و همین قذافی و عبدالله اردنی و مبارک و هرتزل و ...

مجری : اع ، اینا که همه شون بچه های خودمونن

هیلاری : بله داداش پس چی فکر کردی! تازه اسم خیلیهای دیگه رو هنوز نگفتم

مجری : ممنون هیلاری جن (اع ببخشید) جان ، از اینکه تو گفتگوی ما شرکت کردی تشکر میکنم

هیلاری: جن خودتی و اون شوهر شلخته ات ، اصلا شما کی هستی و از کدوم خراب شده داری با من مصاحبه می کنی؟

مجری : من "کریس جن سیس" خبرنگار خبرگزاری «جن نا» هستم


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 12:56 صبح | نظر

پنج شنبه 90/10/8

ببخش عمّه! راه طولانی و فرساینده بود. دو نیزه، زیر چشم های کوچکم هراس می ریخت. با نوک نیزه ها اشک هایم را پاک می کردند؛ گریه و تازیانه همصدا بودند.

بازوهایم را ببین، نه، نه!... بگذار پوشیده بماند، آخر تو هم جای من، جای ما، تازیانه می خوردی! ببخش عمّه! راه، پر از همهمه تازیانه بود؛ پر از طعنه و تمسخر.

زهر خنده دشمن و تبسم هفتاد و دو تن آشنا بر سر نیزه.

تشنه بودم و در خواهش مکرّر آب؛ چقدر عذابت دادم! گرسنه بودم و تو از نگاه بی رمقم می خواندی و من همیشه منتظر بودم تا بگویی «فرزند برادر! صبر کن» آرامش این سخن، تمام تشنگیم را می نوشید و تمام گرسنگی ام را می بلعید و سفرِ بی همراهی پدر را ساده می کرد.

ببخش عمّه! چندبار از شتر لغزیدم؛ می لغزیدم و می افتادم؛ خسته و تشنه، گرسنه؛ تنها و دلشکسته و ناگهان، دستی، موهایم را چنگ می زد، گیسوانم را می کشید و باز تو می آمدی و مرا بلند می کردی و در حالی که خطی کبود از تازیانه بر شانه ها و دست های صبور و مهربانت می نشست، نجاتم می دادی.

ببخش عمّه! این همه راه آزارت دادم! انگشت های مهربانت، چقدر خارها از پایم جدا کرد و آغوش گرم و صمیمیت، چه آرامم می کرد!


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 1:37 عصر | نظر

پنج شنبه 90/10/8

چند وقت بود که جناب سرکار خانم فائزه هاشمی قرار بود نزول اجلال کرده و صحن و سرای دادگاه را به قدوم خود منور کنند اما نمی کردند. البته بر هر کور مادرزاد، واضح و بر هر خنگ ملنگی مبرهن است که کدام نیروی ماورایی ایشان را از حضور در دادگاه مستغنی می‌کرد و ما نیز در اینجا قصد شوخی با آن نیرو را نداریم. بلکه در حد چند سطر تلاش می کنیم تا برخی راهنمایی ها را جهت کشاندن ایشان به دادگاه ارائه کنیم تا در موارد بعدی این پروسه تا این حد طول نکشد:

ساندویچ

همانطور که همه می‎دانیم فائزه خانم علاقه وافری به ساندویچ دارند. بنابراین با تحریک این میل ایشان می توان او را به دادگاه کشاند. برای این منظور چند روش ممکن است. یکی اینکه در دادگاه ساندویچی دایر شود و یا اینکه اصلاً دادگاه در یک ساندویچی حد فاصل انقلاب تا هفت تیر برگزار شود. در این صورت می توان امیدوار بود که در حالی که به ساندویچ بندری خود گاز می زند، جواب سوالات قاضی را هم بدهد. یک راه دیگر هم این است که مسیر خانه تا دادگاه را ساندویچ بچینند و بدین وسیله او را تحریک کنندتا این مسیر را طی کند؛ البته نمی‌دانم به اندازه فاصله لندن تا دادگاه ساندویچ وجود دارد یا نه؟!

همایش

فائزه خانم علاوه بر ساندویچ به همایش هم علاقه دارند که این ناشی از وجوه علمی و آکادمیک ایشان است. بنابراین می توان با برگزاری یک همایش در دادگاه (و یا برگزاری دادگاه در یک همایش) ایشان را در برابر کار انجام شده قرار داد، چرا که ایشان نشان داده اند به هیچ وجه نمی توانند جلوی امیال دانش طلبانه خود را گرفته و از یک همایش علمی و ترجیحا سیاسی بگذرند.

اگر به تاریخ رجوع کنیم می بینیم که اصولا چنین راهکارهایی در سایر موارد منتسب به این دودمان عظیم الشان نیز روی داده است و برای مثال جناب موسویان نیز هنگامی که هنوز اتهامات‎شان در دست بررسی بود، در یک همایش که مجمع تشخیص برگزار کرده بود، شرکت جسته و حتی تنها دو سه صندلی با جناب مجمع فاصله داشتند.

لباس عزا

این راهکار با توجه به ماهای محرم و صفر شدنی‎تر است. فائزه خانم قبلا نشان داده اند که علاقه خاصی به خرید لباس عزا دارند و برای نمونه یک‎بار که به طور اتفاقی تعدادی از آشوبگران دور او حضور پیدا کرده بودند و بعد بازداشت شدند، ایشان گفتند که برای خرید روسری مشکی برای ختم فامیل مرحوم‎شان به آنجا رفته بودند! بنابراین این‎بار هم اگر بشنوند جایی لباس عزا ارائه می کنند، حتما با هر مشقتی شده، خود را به آنجا خواهند رساند.


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 12:29 عصر | نظر

چهارشنبه 90/10/7

چندی پیش رسانه‌های دولتی انگلیس از حراج لباس زیر ملکه انگلیس و جوراب‌های ملکه ویکتوریا خبر دادند. ملکه الیزابت دوم یکی از "زیرشلواری‌های" خود را به قیمت 15500 دلار در یک حراجی به فروش رساند. بی بی سی حتی به توصیف این زیر شلواری "الیزابت الکساندرا مری ویندسور" هم پرداخته و نوشته است: اندازه این زیرشلواری که از پارچه ابریشم تهیه شده است، بسیار بزرگ است و گفته می‌شود به دوران کهنسالی ملکه تعلق دارد.

همچنین دو جفت جوراب ملکه ویکتوریا نیز در این حراجی به فروش رسید که قیمت پرداخت شده برای یک جفت از آن 7990 دلار اعلام شده است»

ما همین جا ضمن ابراز نگرانی از روند درآمدزایی دولت انگلستان از همه ملت‌های جهان برای کمک در بهبود وضعیت اقتصادی این کشور درخواست کمک می کنیم. آی ملت‌ها به داد خاندان پادشاهی بریتانیا برسید... منتظر چه هستید؟ کار به زیرشلواری ملکه رسیده است! فوق فوقش ملکه دو سه تا شلوار روی هم پوشیده باشد اما بالاخره که چی؟ حتماً باید نوبت به خود ملکه برسد تا...


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 8:46 صبح | نظر

دوشنبه 90/10/5

پسرم! گروهی، اگر احترامشان کنی تو را نادان می دانند و اگر بی محلیشان کنی از گزندشان بی امانی. پس در احترام، اندازه نگهدار.

پسرم! سخت ترین کار عالم محکوم کردن یک احمق است. پس خون خودت را کثیف نکن. ضمنا چرچیل هیچگونه نسبتی با طایفه ما ندارد. بچه هایش یکوقت ادعای ارث نکنند.

پسرم! با کسی که شکمش را بیشتر از کتاب هایش دوست دارد، دوستی مکن.

پسرم! دوستانت را با یک لیوان آب خوردن امتحان کن! آب را به دستشان بده تا بنوشند! بعد بگو تا دروغ بگویند! اگر عین آب خوردن دروغ گفتند از آنان بپرهیز ...

پسرم! در پیاده رو که راه می روی، از کنار برو. ملت می خواهند از کنارت رد شوند.

پسرم! اگر کسانی از سر نادانی به تو خندیدند، تو برای شفایشان گریه کن.

پسرم! خود را وابسته به هیچ دسته ای مدان. چون پس فردا گندش درمی آید و حالا خر بیار و معرکه بارکن.

پسرم! اگر به ناچار به جریانی متمایل شدی، جایی برای نفس کشیدن خود و رقیبت بگذار. نه او را چنان به زمین بکوب و نه خود را چنان بالاببر. دیرزمانی نیست که جایتان عوض شود.

پسرم! در تاکسی با تلفن همراه بلندبلند صحبت نکن.

هان ای پسر! اهل هنر را احترام کن. اما مواضع سیاسی ات را با کسی مسنج و کسی را به خاطر مواضعش مرنجان.

پسرم! هیچ گاه دنبال به کرسی نشاندن حرفت مباش و همه جا سر هر صحبتی را بازمکن. بگذار تو را نادان بدانند.

پسرم! اگر برای دختر یا پسری پیش تو برای تحقیق آمدند و تو چیزی می دانستی رک و راست بگو هر آنچه که می دانی. به فکر بدبختی دختر و پسر مردم باش.

پسرم! اخبار را از منابع مختلف بگیر. جمع بندی اش با خودت. مخاطب دائمی یک رسانه بودن آدم را به حماقت می کشاند.

پسرم! پیش از استخدام در اداره های دولتی، آی سی دی ال را و حداقل پاور پوینت را فرا بگیر.

پسرم! اگر در اداره ای استخدام شدی هرچه دستمال از جیب هایت داری دور بریز. آب بینی ات را با پیراهن تمیز کنی بهتر است تا کسی دستمال در دستت ببیند.

پسرم! اساتید را محترم بشمار! اگر توانستی دستشان را ببوس اگر نه، خود دانی.

پسرم! در ضمن، به هر کسی بی خودی لقب استاد عنایت مکن. استاد باید خودش بیاید، زورکی که نیست.

پسرم! از فیلم های تکراری رنجیده خاطر مشو! حتما حکمتی در آن است.

پسرم! بلوتوث تلفن همراهت را خاموش نگهدار، مگر در مواقع ضروری.

هان ای پسر! اگر کسی گفت اسفندیار را می شناسی خودت را به نفهمی بزن.

پسرم! هر روز از همکارانت در اداره عمیقا خداحافظی کن. کسی نمی داند آیا فردا در همان اداره باشی یا نه. اداره در همان شهر باشد یا نه. شهر در … ولش کن پسرم.

پسرم! دانشگاه کسی را آدم نمی کند. علم را از دانشگاه بیاموز، ادب را از مادرت.

پسرم! می دانم الان داری حسرت دیدار مرا می خوری. یالله بلند شو دست مادرت را ببوس بعد بیا بقیه وصیت را بخوان.

پسرم! پیامک های عیدنوروزت را همین الان بفرست چون آینده نگری خوب چیزیه.

هان ای پسر! خواستی در مملکت خودمان درس بخوانی بخوان. خواستی فرنگ بروی برو. اما اگر ماندی از فرنگ بد نگو، اگر رفتی از مملکتت.

پسرم! گوجه را از نارمک بخر، شنیده ام ارزان است.

پسرم! هیچ گاه از دانشگاه های هاروارد، ماساچوست و بوستون مدرک نگیر. برایت حرف در میارن. مگه آزاد رودهن چشه؟

پسرم! نامزد انتخابات شدی، اول یا داماد لُرها شو یا تُرک ها که تو را در انتخابات تنها نگذارند.

هان ای پسر! خسته شدی؟ … از ساعت چند داری وصیت می خونی؟ … کی خسته است؟ … خودت نقطه چین ها رو پر کن.

پسرم! شماره حساب هدفمندی یارانه ها، رمزگذاری شده در صندوقچه مرحوم آقابزرگ توی اتاق پشتی است.

پسرم! شهر ما خانه ما! … نه نه نه! نمی خواد عزیزم. شهرشون خونه خودشون. اول اتاقت رو از این ریخت در بیار.

هان ای پسر! به اقوام و ملل جهان هرگز حسادت مکن چون عنقریب است که تو هم جهانی شوی.

فرزندم! هیچ کس تنها نیست.

پسرم! راه تو را می خواند. اما تو باور مکن.


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 3:39 عصر | نظر

<      1   2   3   4      >
درباره ما
منوی اصلی
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آمار و امکانات

پیوندهای روزانه
لینک دوستان
آخرین مطالب ارسالی
طراح قالب

Get Flash Code