سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یکشنبه 91/12/6

طبق قیمت مصوب سی هزار تومانی هم که حساب کنی هر دانه پسته تقریبا می‌افتد حول و حوش بیست سی تومان(باور نداری برو بشمار!)، بنابراین احتمال دارد شاهد چنین گفتگوهایی در ایام عید باشیم:

 

مرد میزبان: خیلی خوش اومدید... قدم روی چشم ما گذاشتید.

مرد میهمان: خواهش میکنم... وظیفه بود.

مرد میزبان: اختیار دارید، ما باید خدمت می‌رسیدیم... سهمیه آجیل‌تون رو که دم در تقدیمتون کردن؟ گرفتید دیگه؟

بله، دستتون درد نکنه. پنج تا بادوم بود، هفت تا فندق، چهار تا بادوم زمینی، یه شکلات و البته سه تا پسته بود که این آخری دیگه ما رو شرمنده کرد!

مرد میزبان: اختیار دارید بابا... ما هر چی داریم برای میهمونامونه، فقط حواستون باشه رفتنی داغی پسته‌ها رو تحویل بدید!

مرد میهمان: جان... یعنی چی؟

مرد میزبان: داغی پسته‌ها دیگه... رفتنی باید هر کدومتون شش تا پوست پسته تحویل بدید. البته اگر تعاونی سر کوچه کارت ملی‌مون رو گرو نگرفته بود جسارت نمی‌کردم!

مرد میهمان: البته هرچی شما بفرمایید اما آخه واسه چی؟

مرد میزبان: گفتن باید پوست پسته‌ها رو تحویل بدیم تا مطمئن بشن اونا رو احتکار نکردیم!

مرد میهمان: عجب!

مرد میزبان: بله... حالا بگذریم. از اون تخم طالبی‌های خشک شده میل بفرمایید. اونا کار عیاله، آمار نداره... میل بفرمایید.

(چند دقیقه بعد)

 

بچه میهمان: بابا... بابا... پسته‌هام ریخت تو جوب... بابا...

مرد میهمان: وای... حواست کجا بود پس؟!

مرد میزبان: وای بدبخت شدم... داغی پسته‌ها!

بچه میهمان: من پسته میخوام بابا... پسته می‌خوام...

مرد میهمان: واقعا شرمنده‌تم داداش جون، یعنی حالا چی‌میشه؟!

مرد میزبان(در حالی که دارد لهجه و نوع حرف زدنش تغییر می‌کند): ای بابا... ما که از آب از سرمون گذشت... چه شیش تا پوست پسته چه سه هزار میلیارد! ما دیگه الان یه پا مفسد اقتصادی هستیم!

بچه میهمان: من پسته میخوام بابا... پسته می‌خوام...

مرد میهمان: خاک بر سرم... حالا چی کار کنیم؟

مرد میزبان: ولش کن بابا... اون رو من یه کاریش میکنم... فعلا یه جور این بچه‌ات رو ساکت کن کله‌مون رو خورد.

بچه میهمان: من پسته میخوام بابا...

مرد میزبان: دِ خفه‌ش کن دیگه... الان انقدر پسته پسته میکنه همساده‌ها فکر میکونن خبریه!

مرد میهمان: آخه چطوری... من که چیزی به فکرم نمی‌رسه.

مرد میزبان: خب... خب صبر کن ببینم... هی بچه، بیا اینجا بینم!

بچه میزبان: جونم باااا...

مرد میزبان: زکی... پدرسوخته تو چرا حرف زدنت عوض شد؟!

بچه میزبان: آقا رو... نا سلامتی ما هم الان برا خودمون یه پا آقازاده هستیم دیگه! فک کردی قصه پوست پسته‌ها رو نشنیدم؟!

مرد میزبان: تو شیکر خوردی با هفت جد و آبادت! اصلا ولش کن... بگو بینم پسته‌هات رو داری یا تو هم ریختی تو جوق آب؟!

بچه میزبان: نه قربونت... دو تاشون رو خوردم، یکیش مونده!

مرد میزبان: خب پس جفتتون گوش بدید. برید یه گوشه مثل بچه آدم همون یه دونه پسته رو با هم کوفت کنید و صداتون هم در نیاد!

بچه میهمان: با هم... آخه چطوری؟ فقط یکیه که!

مرد میزبان: خب چنقذه خنگی... یکیتون پسته رو لیس بزنه، شوریش که تموم شد، بده اون یکی بخوره دیگه!

بچه میزبان: بابا خجالت بکشید! این گدا بازی‌ها چیه؟... هوی بچه! این یه دو نه پسته هم واسه خودت؛ خودت هم بلیسش، هم شوریش که تموم شد بخورش!

مرد میزبان: اِ...اِ...اِ... کجا میری چش سفید.

بچه میزبان: پسته‌ها مال شما... من یه آقازاده‌ام، دارم میرم ساندویچ بخورم؛ الآنه که آبجی همشون رو تنهایی بخوره!

ارسال شده توسط کمیل در ساعت 2:50 صبح | نظر

درباره ما
منوی اصلی
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آمار و امکانات

پیوندهای روزانه
لینک دوستان
آخرین مطالب ارسالی
طراح قالب

Get Flash Code