سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پنج شنبه 91/4/1

توی ده شلمرود ... یارانه رو کالا بود

انرژی های ارزون ... حروم میشد چه آسون

برق براه ، آب براه ... انرژیه ناب براه

حسنی ِ مو بلنده ... پشت وانت با دنده

بنزین می سوزوند، این هوا ... انگار می خواست بره فضا

لامپ 200 تو دستشویی ... پودر می ریخت تو رختشویی

روزی 200 تا نون لواش ... می داد به مرغ و خروساش

شیر خونه اش چکه می کرد ... اما درستش نمی کرد

نشسته بود تو ایوون ... می خورد پنیر و ریحون

 

باباش میگفت ... حسنی نکن بلا میاد ... قبض خونه ات بالا میاد

اسرافه بچه جونم ... بند اومده زبونم

می خوای لامپ و عوض کنم؟ نه نمی خوام نه نمی خوام

شیر آب و درست کنم؟ نه نمی خوام نه نمی خوام

 

حسنی با داد و بیداد ... دویید پیش کل مراد

گفت باباجون ، یارانه هست غم ندارم ... غصه و ماتم ندارم

مستم و شاد و خندون ... یه حبه قند تو قندون

دولت مگه پولش کمه ... نفت داره، یه عالمه

ذخیره های ارزی ... با گمرکات مرزی

پسته و فرش و خاویار ... صادرات هر نوع بار

همش میشه یارانه ... مصرف میشه روزانه

منم تو این کار زار ... صبح تا به شب تو بازار

خرج می کنم حسابی ... بدون حساب کتابی 

  

حسنی قصه ما ... بود توی آسمون ها

که یه هویی یه مرد اومد ... یه مرد پر خبر اومد

شیپور ها رو صدا داد ... دو دو رو دودو د ندا داد

آی خونه دار آی بچه دار ... آهای فقیر و مایه دار

از برق و گاز مجانی ... آب و مواد لبنی

از نون لواش و بربری ... تا پودر و مایع ظرفشویی

بنزین و نفت ارزون ... شیشلیک و مرغ بریون

نهاده های دامی ... رب گوجه فرنگی

روغن و قند و نبات ... مرکبات ، حبوبات

قیمتاشون شد آزاد ... تا کشور بشه آباد

یارانه ها تموم شد ... هر چی دادیم حروم شد

به قول مشتی اکبر ... هرچی پول داری ببر

 

اوضاع قاطی پاتی شد ... یه جور تله پاتی شد

حسنی دویید پیش باباش ... گفت بابا فکر چاره باش

پولهای من تموم شد ... خرج اتینا مون شد

باباش سرش دست کشید ... براش یه نقشه ای چید

نقشه رو داد به دستش ... راه اسراف و بستش

 

حسنی از اون روز به بعد ... مصرفش رو درست کرد

وانت رو داد سمند خرید ... سمند و داد یه وَن خرید

فهمید که لامپ دویست ... جاش توی دستشویی نیست

گوشت و مرغ و لبنیات ... با انواع حبوبات

سیب زمینی و پیاز ... خرید در حد نیاز

با لامپهای کم مصرف ... قیمت برقش پس رفت

 

خلاصه بگم آقا جون ... جونم بگه براتون

حسنی قصه ما ... راه و تشخیص داد از چاه

مثل بابا برقی شد ... عاشق ترقی شد

دیگه از اون روز به بعد ... هرجا که بود داد میزد

با مصرف بهینه ... زندگی دل نشینه


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 3:38 صبح | نظر

درباره ما
منوی اصلی
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آمار و امکانات

پیوندهای روزانه
لینک دوستان
آخرین مطالب ارسالی
طراح قالب

Get Flash Code