نام پدر: م.ش
ش.ش: 02021014
صادره از: تهران
ت.ت: 25/15/1452
رنگ مورد علاقه: راهراه بنفش و صورتی
غذای مورد علاقه: آبگوشت با پیاز زیاد از یک جای خاص
تحصیلات: بیسواد
رنگ چشم: قرمز تند
سایز پا: 46
سایز پیراهن: XXXXL
دور کمر: فعلاً 52 ولی با این سرعتی که پیش میره فردا رو نمیتونم دقیق بگم!
بسه یا همچنان توضیح بدم؟!
***
جناب رییس جمهور محترم فرمودهاند که منتقدان با شناسنامه از دولت انتقاد کنند. خیلی هم خوب! درستش هم همین است. اصلاً آدم که از زیر بوته عمل نیامده! حتما پدر و مادری، سابقه و پیشینهای، محله و همسایهای دارد دیگر. اصلش ما که خیلی خوشمان آمد. برای اینکه حسن نیتمان را هم نشان بدهیم آمدیم تا حضوری یک انتقاد کوچک از دولت بکنیم. دم در ورودی مسئول محترم بیخ گلویمان را گرفت که کجا؟ گفتیم که... اصلاً بگذارید همه آنچه بین بنده و مسئول محترم رد و بدل شده است را بنویسم تا خودتان بخوانید:
مسئول محترم: آهای! کجا سرت رو انداختی پایین داری میری تو! اون مرد که هر کس سرش رو مینداخت پایین میرفت پیشش رفته است!
بنده: شرمنده، راستش حواسم نبود، بابام گفت بشین پیام 24 خرداد رو درک کن ها؛ من هی پشت گوش انداختم!
مسئول محترم: خب حالا، فرمایش؟
بنده: اومدم یه انتقاد کوچکی از دولت بکنم و برم پی کارم.
مسئول محترم: شناسنامهات رو با خودت آوردی؟
بنده: بله، ایناهاش.
مسئول محترم: خیلی خب، برو هفت سری کپی از تمام صفحاتش بگیر بیا!
بنده: چشم.
(ما رفتیم و گرفتیم و آمدیم)
بنده: بفرمایید.
مسئول محترم: ببینم... ای بابا.. اینا رو از کجا گرفتی؟
بنده: همین کپی سر خیابون.
مسئول محترم: نه دیگه! هر کپی که قبول نیست! ما فقط با یه جا قرارداد داریم و کپیهای اونجا رو فقط قبول میکنیم. نه که یه وقت خدای نکرده فکر کنی خبریه ها؟! نه! فقط چون کارشون دقیق و درسته و تو مسائل حقوقی و قراردادها کارشون درسته!
بنده: باشه، چشم، حالا کجا هست؟
مسئول محترم: برو دفتر کپی و ثبت قرار داد «کرسنت» یه سری کپی بگیر و برابر اصل کن و بیا!
(ما رفتیم و گرفتیم و آمدیم)
بنده: بفرمایید اینم کپی برابر اصل با مهر دفتر «کرسنت»!
مسئول محترم: بده ببینم... آفرین.
بنده: حالا میتونم انتقادم رو بگم؟
مسئول محترم: ای بابا! چقدر عجله داری عزیزم؟ حالا باید بری تو سایت enteghadbashenasnsmeh.ir مشخصاتت رو ثبت کنی و بیای.
بنده: اونم به چشم.
(ما رفتیم و ثبت کردیم و آمدیم)
آقا بفرمایید اینم کد پیگیری.
مسئول محترم: بده ببینم... کجا ثبت کردی؟
بنده: همین کافینت سر خیابون.
مسئول محترم: نه دیگه، نشد! ما فقط با یه کافینت قرارداد داریم، باید بری اونجا و ثبت کنی! نه که خدای نکرده فکر کنی چیزی به ما ماسیده ها؛ نه جان تو! چون اونا کارشون درسته و تو سایت و فضای مجازی حرفشون حرفه، ما هم باهاشون قراررداد بستیم، همین!
بنده: عیبی نداره، بفرمایید کجا باید برم؟
مسئول محترم: آهان... تریف میبرید طرفای قیطریه، کافینت «جمهوریت»، یه آقا حمزه اونجا هست کارتون رو راه میندازه!
بنده: چشم.
(ما رفتیم و در آنجا هم ثبت کردیم و آمدیم)
بنده: بفرمایید. اینم کد پیگیری ثبت مشخصات با مهر کافینت «جمهوریت». راستی آقا حمزه سلام رسوند گفت چه خبر از داش مهدی!
مسئول محترم: غلط کرد مردک نفهم! بگو خودش سلام برسونه، چرا ما رو قاطی میکنه...
بنده: باشه حالا، چرا قاطی میکنی؟ ببین الان میتونم انتقادم رو بگم.
مسئول محترم: نخیر، هنوز چندتا مرحله مونده. باید بری چندتا آزمایش پزشکی و ژنتیکی بدی ببینیم اصلاً این اصل و نسبی که تو شناسنامه اومده درسته یا نه، از کجا معلوم اصلاً بچه سر راهی نباشی؛ هان؟
بنده: باشه چشم، حتما باز هم باید برم یه جای خاصی دیگه، تو این مورد با کی قرار داد بستید؟
مسئول محترم: آباریکلا پسر باهوش! خوشم به هوشت! ببین باید بری بیمارستان ]...[ نه که فکرکنی...
بنده: بله میدونم، چیزی به شما نمیماسه!
مسئول محترم: آفرین. حالا برو.
(ما رفتیم و آزمایش دادیم و آمدیم)
بنده: آقا اینم برگه آزمایش. ثابت شد ما اصل و نسبمون درسته یا نه؟!
مسئول محترم: بعععععله.
بنده: حالا انتقاد بکنیم؟
مسئول محترم: مگه سر آوردی پسر جون؟ حالا باید بری یه گواهی بیاری که در زمان دولت قبل حداقل هفده تا فحش به دولت داده باشی؟ وگرنه معلومه مغرضی و صلاحیت انتقاد نداری؟!
بنده: اصلاً بیخیال بابا. من فقط میخواستم به یکی از وزرا بگم زیپت بازه! دیدیش بهش بگو، خوبیت نداره میون مردم. خداحافظ!
یکی از مقولاتی که در جامعه ما دارای تنوع کارکرد و موارد استقاده بسیار است، کتاب است. البته در حالت طبیعی و معمول، این شی عجیب و غریب بیش از یک مورد استفاده، موارد مصرف دیگری ندارد اما در جامعه ما به دلیل استعدادهای ذاتی و توان بالقوه ایرانیان، این مقوله دارای انواع کارکرد و فواید بی شمار گردیده است. ما البته به اندازه وسع خودمان و ذهن بسته ای که داریم به تعداد قلیلی از این کارکردهای کتاب در جامعه ایران اشاره می کنیم.
نکته: تقدم و تاخر کارکردهای نامبرده دلیلی بر اهمیت داشتن یا نداشتن نمی باشد. با تشکر از شما خواننده فهیم!
کارکرد اول: یکی از کارکردهای مهم کتاب در جامعه ما، جنبه تزئینی و نمایشی کتاب است. به این ترتیب که وقتی تعداد کثیری از آن ها در یک کتاب خانه و در کنار هم قرار می گیرند ویوی(!) جالبی را با خود به همراه دارند. این جلوه ی زیبا زمانی بیشتر به چشم می خورد که کتاب های بیش از سه جلد یعنی چهار جلدی یا بیشتر در کنار هم قرار می گیرند. به خصوص که این کتاب ها برای این انتشاراتی های ژیگول هم باشد! روانشناسان کار کشته علت استفاده این گونه از کتاب را هنوز کشف نکرده اند اما گمانه زنی ها حاکی از آن است که افراد دارای تالاسمی مینور از کتاب این گونه استفاده می کنند!
کارکرد دوم: از دیگر موارد استفاده کتاب در جامعه ما، حفظ تعادل و پرستیژ افراد در تعاملات اجتماعی آنان است. به عبارت دیگر می توان گفت عده ای در جامعه ما وجود دارند که وقتی کتاب در دست می گیرند به لحاظ ظاهری، شخصیتی، هویتی و... تومنی 10 شاهی نسبت به زمانی که کتاب در دست شان نیست به قیمت شان اضافه می گردد. این گونه افراد همواره سعی دارند حداقل یک کتاب به هنگام مواجه با دیگران و یا حضور در سر قرار و یا جلسه با خود حمل کنند تا تعادل شان حفظ شود. پزشکان با مطالعه روی این افراد به این نتیجه رسیده اند که این گونه افراد از بیماری قلنج رنج می برند!
کارکرد سوم: کارکرد بعدی کتاب در جامعه ما اشتغال زائی و کاهش نرخ بی کاری می باشد. جامعه ما به دلیل ظرفیت های بسیار بالائی که دارد قادر است از یک کتاب با قیمت 3000 تومان، چندین و چند خانوار را به نان و نوا برساند. یک کتاب خوب و با برکت اگر بخواهد از مجرای طبیعی جامعه ما به دست مصرف کننده برسد حداقل سه الی چهار خانوار پر جمعیت را نان می دهد.
کارکرد چهارم: یکی دیگر از موارد استفاده کتاب در کشور ما، قرار دادن لبوی داغ بر روی آن و ارائه آن به بچه های مظلوم مدرسه ای است که یک اسکناس پنجاه تومانی به عشق خوردن لبو از جیب مبارک پدر کش رفته اند. البته این مورد در زمان بیلبیلک میرزا اتفاق می افتاد و اکنون ظرف های یک بار مصرف این کارکرد مهم کتاب را از آن گرفته اند.
کارکرد پنجم: کارکرد دیگر کتاب این است که اگر کتاب نبود به طور طبیعی هفته ای هم به نام کتاب در کشور ما نام گذاری نمی شد و در نتیجه کار فرهنگی به این بهانه انجام نمی گرفت و لذا بودجه های عظیم فرهنگی این کشور مورد استفاده قرار نمی گرفت و همه ی این موارد دست در دست هم می داد و فرهنگ کشور را از پویائی باز می داشت!
.
.
.
کارکرد هزار و یکم: ما که ندیدیم اما مستندات تاریخی بر این دلالت دارند که یکی دیگر از موراد استفاده این شی عجیب و غریب، مطالعه کردن و خواندن ان است. البته صحت و سقم این ادعا هنوز اثبات نشده است و مشاهدات ما نیز می گوید آخرین فردی که کتاب را این گونه مورد استفاده قرار داده است توسط دایناسورها تکه پاره شده است و از آن به بعد کسی کتاب را این گونه مورد بی مهری قرار نداده است!
همزمان با اینکه چند میلیون ایرانی از دریافت یارانه 45 هزار تومانی انصراف دادند تا دولت با تمام قدرت به مردم خدمت کند، همسر رییس جمهور همراه با سایر زنان کابینه در کاخ سعدآباد جمع شدند و به تماشای رقص لزگی پرداختند!
از آنجا که برخی فکر میکردند این چیزها با بعضیچیزهای دیگر تناقض دارد، مسئولان امر را در جریان این تناقض گذاشتند. مسئولان امر هم در حالی که با شدت هرچه تمامتر سر خود را تکان میدادند اعلام کردند که به زودی مراسمی برای رفع این تناقض برگزار خواهند کرد. آنچه در ادامه میخوانید بخش از آن جلسه است.
تا گردن مسئولان امر بیش از این درد نگرفته برویم و شرح ماجرا را بخوانیم!
*
مسئول امر: خب آقایان و خانمها. ما اینجا جمع شدیم تا یک تناقض را برطرف کنیم. تناقض اینجاست که در شرایطی که دولت برای خیلی از کارهای مهم خود بودجه کافی ندارد، برخی از مردم با پررویی تمام از خیر 45 هزار تومان نمیگذرند! آیا وقت آن نشده که دست به دست هم دهیم و این تناقض را برطرف کنیم؟
حضار: شده... شده...
مسئول امر: من از همراهی شما ممنونم. خب برای شروع از گوش آقای وزیر صنعت شروع میکنیم. به هزار نفر احتیاج داریم که از یارانه شون انصراف بدن تا وزیر محترم صنعت و تجارت بتونه بره خارج و گوش مبارک رو عمل کنه؟ کیا انصراف میدن؟
حضار: بابا ایشون که هزار میلیارد سرمایه داره، گیر این یه قرون دوزارها نیست!
مسئول امر: بله. اتفاقا من هم با این مورد شروع کردم تا بر همگان مبرهن شود که ما چشممون به پول مردم نیست و در این کار خیر، فقیر و غنی برامون فرق ندارن!
حضار: به به...
مسئول امر: خب... بله... دوستانی که دستشون رو بردن بالا بیان بیرون و برن پیش اون آقا تا اسمشون رو ثبت کنه و دکمه انصراف رو بزنه.
مورد بعدی، برای استخر و سونای ساختمان ریاست جمهوریه. طبق برآوردها هفت میلیارد ناقابل هزینه داره بازسازی اون ساختمون. یعنی اگر 153846 نفر انصراف بدن پولش جوره. البته بگمها! یه خوردهای هم میمونه که خود دولت تقبل میکنه!
حضار: به به به این دولت که به فکر مردمه. تقبلش رو بخوریم!
مسئول امر: خب.. بله.. .خدا رو شکر که شما مردم انقدر فهیم هستید. بودجه جور شد.
مورد بعدی بودجه لازم برای میهمانی بانوان دولت در کاخ سعد آباد به صرف شام و شیرینی و رقص لزگی هست. همت کنید و چهار پنج هزار نفر دیگه هم انصراف بدید تا بودجه این مراسم هم جور بشه. آباریکلا... دست بجنبونید ببینم بابا!
حضار: به به... برای رقص لزگی انصراف ندیم، برای چی انصراف بدیم؟!
مسئول امر: قربون شما ملت فهیم برم من! خدا رو شکر بودجه این ضیافت هم جور شد!... البته... یه لحظه... بله... همین الان خبر دادن که یکی از حاضران در اون ضیافت میخواد به یکی از بانوان لزگیکار(!) شاباش بده اما کیف پولش رو جا گذاشته. 40 نفر دیگه هم به نیت شاباش رقص لزگی انصراف بدن تا این بنده خدا هم که انقدر تن و بدن رو تکون داده ناامید از این مهمونی نره! خیر ببنید، خدا هیچ وقت وسط رقص ناامیدتون نکنه! الهی هیچوقت پاتون وسط رقص پیچ نخوره! انصراف بده در راه خدا....