سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جمعه 90/11/7

تمام تلاش‌تان را بکنید و تا جایی که امکان دارد، سعی کنید تا شاید بتوانید جای خالی را با کلمات مناسب پر کنید:

سوال: «..... جزو سه دستگاه برتر در زمینه مهار فتنه انتخاب شد!»

1)     وزارت اطلاعات

2)     دستگاه قضایی

.

.

.

997) مرکز بررسی های استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت

998) دانشگاه آزاد

999)شهرداری تهران

1000) سازمان جاسوسی آمریکا

چون بخشی از پاسخ‎ها بعلت کیفیت پایین دستگاه تکثیر چاپ نشده است ما جواب را اعلام کرده و ارائه پاسخ تشریحی را به جناب آقای رضا عبداللهی نماینده آقای قالیباف در جبهه متحد اصولگرایی دایورت می‌کنیم:

پاسخ: گزینه 999

پاسخ تشریحی: آقای عبداللهی در جلسه پرسش و پاسخ جبهه موسوم به 7+8 در دارالقرآن‌الکریم زنجان: «نخستین کسی که کلمه فتنه را برای اتفاقات پس از انتخابات به کار برد، قالیباف بود که متاسفانه این موضوع در کشور باز نشد! وی با بیان اینکه یکی از دستگاه‌هایی که در موضوع فتنه به خوبی عمل کرد، شهرداری تهران بود، افزود: شهرداری جز سه دستگاه برتر در زمینه مهار فتنه انتخاب شد.»

به سوالات زیر هم خودتان پاسخ دهید:

چرا این موضوع در کشور باز نشد؟ اصولاً چیزی را که در ندارد، چطور می‏شود باز کرد؟ آیا چون می‏شود پروژه(!) «رفع آب‏گرفتگی در معابر» را افتتاح کرد، پس می‏شود این را هم باز کرد؟! هم اکنون و باتوجه به نوسانات قیمت ارز در بازار آزاد تهران، حیا سیخی چند است؟!


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 1:57 عصر | نظر

پنج شنبه 90/11/6

حتما شنیده اید که معلمی از شاگردش پرسید: اگر بال‎های یک پروانه را کندیم و به او گفتیم بپر و بپرید، چه نتیجه ای می‏گیریم؟ شاگرد هم جواب داد: نتیجه می‏گیریم اگر بال‌های پروانه را بکنیم، او کر می‌شود!

حالا نمی‎دانم این سکه و ارز چه مرگ‎شان است که هرقدر آقای بهمنی به آنها می‎گوید پایین بیایید، اصلاً گوش نمی‏دهند؟! آخر پررویی هم حدی دارد؛ این بنده خدا چند ماه است در نهایت ادب و احترام محکوم می‏کند، وعده می دهد، تهدید می کند، صف تولید می‎کند اما این سکه و ارز بی ادب اصلاً گوش نمی دهند! من اگر جای آنها بودم از خجالت آب می شدم و تا زیر 1000 تومن هم می آمدم... والّا!


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 1:28 صبح | نظر

سه شنبه 90/11/4

همان‌طور که استحضار دارید جناب آقای عماد افروغ در برنامه پارک ملت سخنانی گفت که باعث اعتراض شد و حتی خود ایشان هم اعتراض نمود، البته به اعتراض کنندگان. جناب دکتر افروغ در همین راستا توضیح نامه ای اعتراضی منتشر کرد و با ادبیاتی روشنفکرانه منتقدین را نواخت. از آنجا که این نامه فصل نوینی در ادبیات روشنفکری این مرز و بوم گشوده است، جمعی از روشنفکران هم سلک آقای افروغ نتوانستند خوشحالی خود را از این نامه مخفی کرده و لذا تقدیر نامه ای برای آقای افروغ فرستاده اند.

در زیر ابتداءاً چند سطر مشعشع از نامه آقای افروغ و در ادامه نامه روشنفکران به ایشان را ملاحظه می‎کنید:

توضیح نامه آقای افروغ:

...فرصت را مغتنم می‌شمرم و با غسل شهادت، عین گفت‌و‌گوی حضوری خود در برنامه پارک ملت به منظور استفاده از تحلیل‌ها و نقدهای عالمانه و به منظور جلوگیری از سوء استفاده برخی از فتنه جویان، متحجران و سنگ اندیشان، متوهمان و دوستداران هیجانات کاذب و کاسبان و کرکسان فتنه...

 

تقدیرنامه روشنفکران از آقای افروغ:

داش عماد سلام

جیگرت رو سیخ سیخ که نومه اعتراضیت دل همه برو بچز رو خونک کرد. اصلاًً انگار یه آفتافه آب خونک ریختن رو دل رفقا. خوب زدی خوار و مادر معترضین رو یکی کردی، خشت... همشون رو پرچم کردی لوطی. بابا دمت گرم. دم علی مطهری هم گرم که با اون پف...! گفتنش پشت تریبون مجلس این راه رو باز کرد و پیش پای همه روشنفرکا قرار داد!

با این ادبیاتت روح ملکم خان تو قبر داره بندری میزنه جون داداش. اسی کفتار سلام میرسونه میگه اون کرکس رو خوب آمدی. از بچه ها بپرس؛ اصلا نومت رو که خوندم گفتم انگار یکی از این بچه های زیر تیغی نوشته، از خود بند، با زیر شلوار و رکابی! به بچه ها سپردم کل محل رو چراغ بزنن واسه این شاهکارت. حقا که روشنفرکی داداش!

قربان تو

جمعی از نوچه ها و لنگ اندازات تو مجمع روشنفکران مقیم چاله میدون


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 10:47 عصر | نظر

دوشنبه 90/11/3

emam reza mashhad

صَلّی الله عَلیکَ یا أبَا الحَسن...


این سرزمین مدت هاست انتظارت را می کشد؛ لحظه شماری می کند برای حضورت.


بهانه ها دست به دست هم می دهند تا تو قدم در راه بگذاری، راهی بی بازگشت.


و اینک که جام زهر را نوشیدی با اقتدای به جدّ بزرگوارت امام حسن(ع)، یک بار دیگر اسلام را از تزویر منافقانه نجات بخشیدی... باید می آمدی؛ برای افشای هرچه بیشتر تصویر ریاگونه مأمون، و برای ارائه اسلام زلال به مردمان عجم! و این یاران سال ها بود که منتظرت بودند.


باید می آمدی تا باران احسانت بر این سرزمین جاری گردد، تا آهوان، سرگردانی و بی پناهی خود را بر مدار مهربانی تو آورند.


باید می آمدی تا زمین خراسان به یمن قدومت بوی بهشت را استشمام کند و بارگاه نورانی و ملکوتی ات، قطعه ای از فردوس برین!


... و آمدی؛ آن گاه که کجاوه ات ایستاد، هزاران هزار مشتاق با چشمانی بارانی می نگریستند و دل به سویت سپردند تا آوای ملکوتی رضا چونان زلال جویبار در گوش جانشان جاری شود. لب باز کردی و نوایت جان ها را نوازش داد و ... قلم ها به حرکت درآمد.


... کَلِمَةُ لاَ إلَه إلاَّ اللهِ حِصْنی، فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أمِنَ مِنْ عَذَابِی؛ و نگاه کردی همه آنان را که کلامت را شنیدند و بر صفحات کاغذ سپردند تا تاریخ همیشه آن را به یاد داشته باشد. نگاهشان کردی، زلال و عمیق تا نه تنها کاغذها که جان ها کلامت را برای تاریخ بیان کنند.


کجاوه حرکت کرد و دل های مشتاقان به دنبالش!... کاش می ماندی، کاش میهمان همیشه ما می شدی، کاش...، اما نه این جا مقصد تو نیست، خاکی دیگر مشتاقانه تو را انتظار می کشد که وعده الهی حتمی است.


یک اشارت و دوباره کجاوه می ایستد و تو از درون کجاوه مشتاقانت را می نگری... بِشَرطِها و شُروطِه... دوباره سکوت! آخر این دل ها باید آن قدر مشتاق باشند و آماده که هر یک کلمه ات را چونان قطره های درّ از کامت بربایند...


وَأنَا مِنْ شُروطِهَ... و کجاوه حرکت می کند و این بار می رود به سوی سرزمین موعود؛ همان سرزمین غرق در فتنه و ازدحام کینه توزان! می روی تا امام مهربانی باشی برای آن جا که می خواهند ظلمت کده اش کنند مأمونیان!


تو از نیشابور به توس می روی، اما کلامت به سراسر تاریخ می رود و امامت را فریاد می زند. تو به توس می آیی تا پنجره فولادت آهو بره ی دل هایمان را از غربت و اسیری درآورد و کلامت به سراسر تاریخ می رود، تا از ولایت عشق سیرابمان سازد.


تو به توس می آیی تا برای همیشه بمانی و نقاره ات آوایی باشد برای آرامش دل هایی که آمده اند تا پیوند بخورند و از حبس گناه به درآیند.


آمده ای تا همیشه بمانی و میزبانان با گرده ای خمیده از شرم غفلت و آلودگی، اما سینه ای مالامال از یقین با نوای یَا مُعینَ الضُّعَفاء وَالفُقَر در مکتب تو درس عشق بیاموزند.


آمده ای تا همیشه بمانی و بوی کوچه های مدینه را با خود به این جا آوری، بوی عطر کوچه های بنی هاشم را!


و تو خوب می دانستی چگونه شکستن حصار دل هایمان را. تو آمدی تا یک گنبد طلا با صدها کبوتر قبله دل های لرزان مشتاق باشد و نجات دهنده دل های در دام تمایلات پلیدی اسیر شده! این دست های محتاج، پهنه کرامت تو را استغاثه می کنند: یَا سَرِیعَ الرّض.


رضای اهل بیت:، امام رؤوف مهربان! تو که دل هایمان به کمند عشقت گرفتار آمده!


برایمان دعا کن! دعا کن تا خدا پاداش ما را به تناسب کردارمان ندهد، دعا کن خدا به واسطه محبت شما به ما رحم کند و پای سرنوشتمان با خط سبز سیادت، بنویسد عاقبت به خیر!


کـبـوتـران حـرم تـا شـتـاب می گیرند تـمـام ثانـیـه هـا التـهاب مـی گـیـرنـد


و زیــر سـایه دســتــان آسـمـانـی تـو رواق هــــای حـرم آفـتـاب می گیرند


کبوترانه تو را درک می کند خورشید و کاسه ها هـمگی از تو آب می گیرند


تـمـام آیـنـه ها محـو مـی شـود در تـو دخیل های ضریحت جواب می گیرند


و ای کاش روزی تمام دخیل های دل هایمان جواب بگیرد، روزی که ما چشم شفاعت به تو داریم یا ثامن الحجج!


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 11:15 عصر | نظر

یکشنبه 90/11/2

امشب دوباره چه شده است که سایه خسته شانه هایت که بی صدا می لرزد، بر قبور قبرستان بقیع افتاده است! چه گریه غریبانه ای!

پس از آن شب اندوهناک، که مادرت را به آغوش خاک های من سپردند، همه غربت عالم در بقیع جمع شد و من کم کم عادت کردم به گریه های بی صدای بچه های فاطمه علیهاالسلام که جز در دل شب نمی توانستند در وقت دیگر به زیارت قبر بی نام و نشان مادر بیایند.

هنوز جای پای بی تابی های کودکانه حسین علیه السلام و چادر بلند خواهر کوچکت، که بر خاک ها کشیده می شد، بر صفحه دل من باقی مانده است!

از اندوه قَلَندر همیشه بیدار شب های دلتنگ شهر هم که دیگر نمی توان سخنی گفت، که با بقیع الفتی دیرینه داشت!

اما آمدن تو به بقیع، خود مرثیه ای دیگر بود که سوگوارِ خویش را می طلبید!

هر کس دیگری هم نمی دانست، من خوب می دانستم که طولی نخواهد کشید، تو، بغض کودکانه ات را پشت دیوارهای بقیع جا می گذاری و با جگر شرحه شرحه، میهمان دایمی من خواهی شد! ولی امشب، تو با همه شب های تلخ عمرت فرق داری! گویی این چشم ها، جز اشک، حرف دیگری نیز برای گفتن دارند؛ حرفی از جنس خون جگر و طشت و لب های کبود! چه قدر زود پیر و شکسته شدی حسن جان!

غم نخل های خونین فدک، موهایت را به سپیدی کشاند، یا داغ چادر خاکی مادر، در کوچه های بی کسی؟ امشب که آمدی، سایه ات خمیده تر از خودت بود!

مثل کودکی ات، کنار قبر ناپیدای فاطمه علیهاالسلام نشستی و زانوانت را در بغل گرفتی و آن قدر بی صدا زیارت نامه عشق خواندی و گریستی، که حتی سکوت دل من هم شکست!

سرت را بالا آوردی و از پشت مژگان بارانی ات، نگاهی به حرم جدّت که از دور نمایان بود، کردی و بعد، بقیع را از نظر گذراندی و تابوت غریبانه خویش را به چشم دیدی که از حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به سمت بقیع، با تیرهای جفا، مشایعت می شد.

آن نقطه که نگاهت را بر خود ثابت نگه داشته، همان مزاری است که حسین علیه السلام ، با دستان خویش، برایت خواهد کند و همان جایی است که عباس علیه السلام ، تیرهای خونین را از تابوتت بیرون خواهد کشید!

فقط خدا می داند که بر حسین علیه السلام چه خواهد گذشت، وقتی با دیدن کفن خونینت، زخم کهنه دلش سر باز می کند و داغ سینه مجروح مادرت تازه می شود.

عباس علیه السلام هم اگر زیر بازوی حسین علیه السلام را بگیرد، باز هم کمرش در مصیبت تو خواهد شکست و قامتش خواهد خمید! مرثیه خوانی او را از هم اینک می شنوی که با تو زمزمه می کند:

«أأَدْهُنُ رَأسی اَطَیِّبُ مَحاسِنی و رأسک مَعْفُورٌ و أنت سَلیب / فَلَیْسَ حَریبا مَن اُصیبَ بمالِهِ و لکنَّ مَن دارءَ اَخاهُ حَریب».

«آیا موی سرم را روغن زنم و محاسنم را با عطر، خوشبو کنم، در حالی که سرت را روی خاک می نگرم و تو را هم چون درخت شاخ و برگ ریخته می بینم/ غارت زده، آن کسی نیست که مالش را ربوده باشند، غارت زده کسی است که برادرش را در خاک بپوشاند.» و بی آن که بخواهی، صحنه ای از کربلا، پیش چشمت می آید که پس از ده سال عزای دل، محاسن حسین علیه السلام ، به بوی خون گلوی علی اصغر علیه السلام ،

معطر و خضاب می شود و ناخودآگاه دوباره زیر لب با خود نجوا می کنی «لا یوم کَیَومک یا اباعبداللّه » حسن جان! برخیز که تأخیر نابهنگام امشب تو، دریای دل زینب علیهاالسلام را به توفان بی قراری می کشاند. او نیز می داند که شب های بقیع، پس از آمدن تو، بیش از پیش، غریب خواهد شد، اما همین یک امشب را در خلوت دل او باش تا برای آخرین بار، تو روضه گوشواره شکسته مادر را بخوانی و او با تو هم گریه شود!

اما غریبم! بقیع را ببخش که نه چراغی دارد تا بر مزار خاموشت بیفروزد و نه می تواند سوگواران داغت را در خود پذیرا شود، تا زایر بی کسی هایت شوند؛ که اگر بقیع را شمع و زایری می بخشیدند، قبر بی نام و نشان مادرت، سزاوارتر بود برای زیارت و روشنایی!

اما گویا بر پیشانی تقدیر بقیع، خطوط غربت، نقش بسته و داغ مظلومیت!

بقیع، از هم اینک، چشم انتظار وارث اندوه فاطمه علیهاالسلام است!


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 1:15 صبح | نظر

<      1   2   3      >
درباره ما
منوی اصلی
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آمار و امکانات

پیوندهای روزانه
لینک دوستان
آخرین مطالب ارسالی
طراح قالب

Get Flash Code