دانه های برنج را که دانه دانه از روی پارچه ی سفید جمع می کند و ان ها را می ریزد کنار غذای هنوز خورده نشده تازه می فهمم کشیده شدن امتداد آن پارچه سفید از روی میز تا روی پاهایش، برای تمیز ماندن عبایش نیست؛ برای تمیز ماندن برنج هاست که از قاشق که می افتند، از خوردن نیفتند…
با یک دست و آن هم با دست چپ، غذا خوردن سخت است؛ گاهی برنج ها می ریزد دیگر…
تریبون مستضعفین- محسن بانژاد: سلام آقا رضای امیرخانی. حال من خوب است. حال شما چطور است؟ انشاءالله که خوب هستید. کوهنوردی و رفتن به دور دنیا البته اگر با دل خوش نباشد، زقوم میشود از گلو هم پایین برو نیست که نیست. من به عنوان یک آدم درجه ده سیاسی که در پوستین فرهنگ هم نیافتاده الحمدلله، یعنی مال این حرفها نیست، میخواهم دو کلوم با شما که استاد نویسندگی و صاحب چندین اثر پر فروش هستید و در عین جوانی پیراهنپارهکن قهار عرصه ادبیات داستانی متعهد، صحبت کنم. از در اخلاص و برادری. اجازه هست؟
آقارضای امیرخانی؛ نمیدانم هنوز بساط هیئت مدرسهتان برقرار است و هنوز شما مداحی میکنی یا سراسر به کوهنوردی و مسافرت میگذرد اما اگر هنوز در یکی از همین بساطهای سیدالشهداء و این دستگاه، اهل چای و دم و سینه هستی این حرفها را نه با عینک، بیعینک بخوان. ای به قربان آن تسبیح عموماً نیلوفریات. میخواهم به دور از ناخنکشیدن و هوار زدن چند کلمهای در ملأ عام با هم حرف بزنیم. بیعینک آقارضا. بیعینک.
شما در بحبوحهی تابستان 90 پاشدی با یک نشریهی آنطرفی، یعنی نشریهای که آن طرف خط است نه این طرف خط، نشریهای که مال ما بچه هیئتیها نیست، نشریهای که هوای ما بچههیئتیها را ندارد، یک نشریه متعلق به همین ایسمهای بومیشده با روغن و گلاسه، صحبتهایی کردهای که مربوط به تابستان پربحبوحهی 90 نیست – حالا لغت «پر» پیشوند بحبوحه بشود یا نشود – این صحبتها مال الان نیست آقارضای گل. این صحبتها را همان موقع که به بهانهی سیاسی نبودن ژست بیطرفی گرفتی و هاجروار به طواف عشق، هجرت من الخلق کردی باید میآمدی سینه سپر میکردی و میگفتی. اگر ادعای شهامت در گفتن شهادتین داری این صحبتها مال آن موقع است. میآمدی میدان هفت تیر، دقیقا همین 19 مردادی که من دارم این متن را مینویسم ساعت 12 شب، وقتی بچه بسیجیهای پاپتی خیابان پیروزی یعنی بچه محلهای ما، با موتور شخصی قسطی 125 ایستاده بودند توی کوچه پسکوچهها که امنیت تامین شود و از پشت بامها، گاهی البته به ندرت، میدانید که این مسائل در امت شهیدپرور ما کم است، موزاییک بر سرشان فرود میآمد و فریاد «الله و اکبر» مردم شهیدپرور آسمان را بر سر دیکتاتور خراب میکرد، سینه سپر میکردی و میگفتی. میدانی که به آقا میگفتند دیکتاتور. به خود خدا قسم خودم تا خود صبح در مورد تک تک مسائل مطروحه و مفاد بیانیه ایدئولوژیکت پایه بحث بودم. اصلا چرا صبح؟ تا فردا شب. یا پس فردا ظهرش که ایستگاه پلیس را آتش زدند. همان وسط در مورد دموکراسی ترکیه و انقلاب 57 حتی راجع به رمان کافکا و مدل کینز با هم حرف میزدیم.
آقارضای امیرخانی. این صحبتهایی که کردهای، و به عنوان یک کسی که بالای سایتش نوشته فرهنگ مادر است و سیاست بچه است و الخ و خودت را اهل فرهنگ میدانی، مال اهل سیاست است. فرق اهل سیاست با اهل فرهنگ در این است که اهل سیاست هنگام سخن سیاسی حرف روز میزند. اما اهل فرهنگ اگر انسانی باشد درجه یک که در پوستین سیاست نیافتاده باشد یا حرف سیاسی نمیزند یا لااقل حرفهای کهنه نمیزند. یا اگر میخواهد حرفهای کهنه بزند هنگام هنگامه ژست بیطرفی نمیگیرد. آقارضای امیرخانی، به امام حسین قسم این حرفها را بیکینه بخوان. کتابهای لامصبت را قطره قطره اشک ریختم تا تمام کردم دو دقیقه دل بده جای دوری نمیرود.
قطره قطره آب شدم تا بفهمم این ارمیای لعنتی آخرش چه کار میکند؟ که من هم همان را بکنم. که دیدم کاری نکرد و فقط مرد. زحمت کشید رفت زیر پای ملت له شد. قطره قطره آب شدم تا برسم به فصل آخر که این خمسهخمسهها ارمیا را نجات میدهد برگردد بهشت زهرا طرح بازسازی را تمام کند یا اینکه اسیر ارمیتا و آرتمیا و کمربند زن رقاصه و خشی و کوفت و زهرمار میماند؟ که دیدم به هیچ جا نرسید. قطره قطره آب شدم تا بفهمم آخرش این مهتاب گور به گوری با آن آبشار قهوهای و احیانا چانه ریز و لبان غنچه و نرگس مست به علی فتاح قسمت میشود یا اینکه داستان از فرط رئال در دامن پوچی میافتد و آخرش/اولش بوی گوشت سوختهی یک پیر دوشیزه و یک بیوه است که میزند توی دماغ علی فتاح و من خواننده؟ همین؟ که درویش مصطفی توی خیابانها راه برود و بچهها با کلاه پاسبان بیحیا بازی کنند؟ همین؟ قطره قطره آب شدم تا فهمیدم دستت خالیست آقارضا. دستت خالیست. به ولای علی دست همهمان خالیست.
حالا نه اینکه چون حرفهای سیاسی زدی که خلاف آمد میل ما بود ببندیمت به دم گاری و کتابهایت را بسوزانیم و سر در دروازه قزوین آویزانت کنیم نه برادر من. نه عزیز من. غرض دارم. به خدا غرضی دارم که دوست دارم بدانی.
آقارضای عزیز. ای که در وصف قلمت کودکانه مینوشتم و مثل دختربچهها دکلمه میکردم که: «او مرا پدریست جوان و تنومند که دست در گردنش حلقه میکنم و او میتازد و موهای من در باد میرقصد و کودکانه میخندم و او هم میخندند و وه که چه شکوهی دارد قلم این نویسنده جوان». آقارضای عزیز. من و شما فقط و فقط نویسندهایم. فقط و فقط نویسندهایم. ما روشنفکر نیستیم آقارضا. ما بچههای هیئتیم. ما بچههای هیئت بروی عشق گریه و سینهچاک سینهزدنیم. حالا گیرم که من عمری با حاج منصور مشکل دارم که چرا حرف بیربط سیاسی میزند. عوضم نمیکند که. بچه هیئتیام. حاجی بسم الله بگوید برای من مقتل است که ان قلوب المخبتین الیک والهه. تو را به حضرت عباس جز این است؟
آقارضای عزیز. کل کلام امشبم همین است: با ما باش. بیشتر با ما باش. با همین فلافلخورهای 125 سوارشوی اتونکشیدهی مؤدبی که سرخ میشوند وقتی در این مرداد پربحبوحه در این تهران راه میروند. با ما باش آقا رضا. با ما باش که طعم تلخ غدر سیاسیون را هر روز میچشیم. باز نگاهمان به دهان آقا دوخته. از بس کله شقیم. مگر دست خودمان است؟ کجا برویم؟ ببین آقارضا دارم هیئتی حرف میزنم به مولا قسم. عینک به چشم نداشته باشی.
با ما نیستی آقارضا. د با ما نیستی. اگر با ما بودی این حرفها را نه بحبوحهی پر از مرداد 90 که همان تابستان 88 میآمدی مسجد لولاگر وسط آتش برای عموی من میگفتی. به جای دربند و درکه و من سیاسی نیستم. با ما بودی میآمدی حاج آقا مجتبی میشنیدی فریادهای این مرد را که میگفت حکومت اسلامی تحمیق نمیکند، تهدید نمیکند، تطمیع نمیکند. د با ما نیستی برادر من. یک سری حرف میزنی اصلا یک بار با یک بچه هیئتی این طرفی، یعنی این طرف آب، همین جایی که ما هستیم نشستی دو دو تا چهارتا کنی؟ یا همهاش با دوست ادب و اخلاقت بودی و از ما و درجهدو به بالاهای سیاسی در پوستین فرهنگ و هیئت افتاده دوری میجستی؟ که از فقر ما به لباست نچسبد؟ که ما راضی به ظلم بودیم مثلا؟
آقارضا. به خدا دلم میسوزد. دلم میسوزد رجا نیوز به تو فحش میدهد. نه اینکه رجانیوزیها هیئتی نباشند. بل اینکه رجانیوز نباید به تو فحش بدهد. میگیری داداش یا روضه را باز کنم؟ حالا بگو چرا فحش؟ د عزیز من خودت آمدهای به آدمی فحش میدهی که برای ما عزیز است. برای ما این طرف خطیها وحید جلیلی عزیز است. اتفاقا باید مصداقی بحث کرد / مثل خودت. وحید جلیلی اهل باند نیست. اهل قدرت نیست. اتفاقا اگر از نزدیک بشناسی اهل ادب است. اهل مایه گذاشتن است. و بیادعاست. خاصه اینکه مشهدی است. و میدانی مشهدیها کله شقاند. حالا نیامدهام بگویم وحید جلیلی امامزاده ایست که هتکش کردی. نه. میخواهم بگویم چرا به جایی برسیم که توی مداح بچه هیئتی بیایی به وحید جلیلی آدم پاکار اهل هیئت ما بچه هیئتیها، آن هم پشت سرمان، فحش دو سال پیش را بدهی؟ آن هم جلوی نامحرم. جز این است که با ما نیستی؟ با ما نیستی آقارضا.
د اگر با ما بودی من این حرفها را توی اینترنت نمیزدم. قبل از منبر حاج آقا مجتبی دم سینیهای چایی با هم گپ میزدیم. قبل از روضه حاج منصور بیرون مسجد ارگ تو کوچه کثیف فلافل میخوردیم و این حرفها را میزدیم. اگر با ما بودی توی شابدلعظیم با هم راه میرفتیم و تا خود صبح توی سر و کله هم میزدیم. اما توی برج عاجی آقارضا. اگر با ما بودی میزدم از این سر شهر تا خود حاج آقا مرتضی میآمدم که شاید نزدیکتر باشد. نمیدانم شاید اشکال از ما بچه هیئتیهاست. از همه ما بچه هیئتیها.
با ما بچه هیئتیها نیستی آقارضا. حرفت را نمیخوانیم آقارضا. ما چشممان به دهن آقاست. دعوای امروز ما فتنه 88 و موضع گیریهای عجیب مجید مجیدی و سیدمهدی شجاعی و هیلاری کلینتون نیست. دعوای امروز ما فرهنگ به باد رفتهای، اهن اهن، میباشد، که شما داعیهدارش باشی و سیدمهدی شجاعی، پدر من که اهل فرهنگ نیست باید یقه شما کبادهکشان یل میدان فرهنگ را گرفت. اگر همه تقصیرها گردن سهلتیهای از شکم مادر احمق درآمده نباشد، شما به عنوان مداحی که سه رمان پرفروش دارد بفرمایید چه پیامی برای دین گریزی جوانان دارید؟ لابد احمدینژاد!
آقارضا وقتت را گرفتم. انسداد سیاسی به ربنای شجریان نیست. انسداد سیاسی به خراب کردن روی آرای مردم است. انسداد سیاسی به ربنای شجریان نیست بلکه به عکس ندا روی تاکسیهای زرد نیویورک است. انسداد سیاسی یعنی سیلورمنهای طوفان کاترینا به فدای یک جسد نایافتهی مجهول الهویه به نام ترانه موسوی. انسداد سیاسی یعنی ترکیه برای سلفیهای غرب سوریه کمپ درست کنند که معاهدههای نظامی اردوغان با اسرائیل به سرانجام برسد و دادگاه ترور رفیق حریری سیدحسن نصرالله را به همراه سید علی خامنهای مجرم تشخیص داده بساط دشمنان اسرائیل را جمع کند. و ترکیه و عربستان و قطر بشوند محور مقاومت اسلامی در خاور میانه اسلام. انسداد سیاسی یعنی یک نویسندهی دست خالی دنبال معنا، بیاید حرفهای دو سال پیشش را که عموما فحش به بچه هیئتیهاست توی یک نشریه آن طرف خطی بزند. نشریهای که دلش برای حجاب و شریعت و قرآن نسوخته و چون هاشمی دیگر هاشمی نیست دلسوز دین و حتی حوزههای علمیه و علما شده است. محض رضای خدا لابد. «محض» «رضای» «خدا».
دعوای امروز ما دین گریزی رفقاست. دعوای امروز ما رفتن به افطاری اهل فامیل. که جدیدا دخترش دوست پسر پیدا کرده و تو نمیدانی باید به دوست پسرش سلام کنی یا بخوابانی زیر گوشش؟ دعوای امروز ما خیلی چیزهای دیگر . که مالِ حرام. که روابطِ حرام. که انسدادِ سیاسیِ حرام. که مجلسِ حرام، که دولتِ حرام، که وسایل نقلیه عمومیِ حرام، که دانشگاههای حرام، که پولشوییِ حرام، که تجاوزات دستهجمعیِ حرام، که دعوای خودیها و غدر بیخودیها. و این جملات فعل؟ ندارد که ندارد. دعوای امروز ما دعوای دو سال پیش نیست آقارضای امیرخانی. فعل؟ نداری که نداری.
دعوای امروز بچه هیئتیها هاشمی نیست. فتنه 88 نیست. سید مهدی شجاعی نیست. حتی مهدی هاشمی هم نیست. دعوای امروز بچه هیئتیها سوریه و ترکیه و یمن و غزه هم نیست. که اینها هست. اما اصل قصه اینها نیست برادر من. اصل قصه اینها نیست.
فاما باز هم سینه خودت را میزنی. من از اینترنت بدم میآید. از اینکه رضای امیرخانی عزیز، تیتر برای عصر ایران و آفتاب چاق کند و من اینجا هق هق و اهل دنیا قاه قاه، که این هم نویسندهی درخشان ادبیات داستانی متعهدشان، دلم میگیرد. بیا توی خودمان دعوا کنیم برادر.
با بالا گرفتن اعتراضهای مردمی در لندن و افزایش تدابیر امنیتی و پلیسی گمانه زنی ها برای شناسایی عامل یا عاملین اصلی این اتفاقها آغاز شده است.
به گزارش یه خبرنگار ما از لندن، پس از آنکه رسانه رسمی انگلیس و برخی چهره های سیاسی، معترضان را اغتشاشگر و غارتگر نامیدند، ناگهان همه ساکت شده و با حالتی عجیب به هم نگاه کردند که این نگاه ها حاوی این نکته بود: "تو هم به همون چیزی فکر میکنی که من فکر می کنم؟!"
پس از آنکه همه ناظران سیاسی مطمئن شدند دارند به یک چیز فکر می کنند، ترس تمام وجود آنها را فرا گرفته و از کرده خود پشیمان شدند و قول دادند تا در اسرع وقت به دادگاه مراجعه کرده و به اظهارات خود در مورد تهمتهایی که به فرزند یک خانواده محترم زده اند، پاسخ بگویند اما دادگاه اعلام کرد که تا پایان رسیدگی به اتهامهای کاوه اشتهاردی و مهرداد بذرپاش سرش شلوغ است.
یکی از این ناظران سیاسی که اعتقاد داشت آب که از سر گذشت چه 10 اینچ چه 10 فوت، به خبرنگار ما گفت: ما که دنیایمان خراب شد، بذار لااقل وجدانمان را دریابیم.
این ناظر سیاسی انگلیسی در تشریح این خراب شده گفت: اتفاقات اخیر در لندن نشان می دهد که این حوادث و اتفاقهای دو سال قبل ایران یک ریشه دارد.
وی با اشاره به صحبتهای محمود احمدی نژاد که سالها قبل گفته بود "وقتی یک نخ را می کشیم از ده جا صدا در می آید"، گفت: سر نخ این دو اتفاق در دست یک نفر است که ظاهراً نخ را محکم گرفته و ول کن نیست و حالا او دارد نخ را می کشد.
این ناظر سیاسی در پاسخ به خبرنگار ما که از او خواست جان کنده و حرف آخر را اول بزند، در حالی که آب دهان خود را قورت می داد، گفت: قطعا میان این اتفاقها و حضور یک آقازاده در لندن ارتباطهای وثیقی وجود دارد.
او در پایان و در بین پوزخند حضار و در حالی که می رفت تا یک طناب کلفت تهیه کند، گفت: البته امیدواریم که با توجه به موقتی بودن این حضور، این اتفاقها نیز موقتی باشد.
این موضع گیری ها موجب شد تا پلیس لندن تعدادی از کارشناسان بهداشت را به همراه گروه هایی از کاراگاهان مجرب برای بررسی ماشینهای لباسشویی در لندن بسیج کند.
به اعتقاد اسکاتلندیارد احتمال پولشویی برای تأمین مالی این اغتشاشها جدی است.
همچنین راسموسن دبیر کل ناتو از درخواست نخست وزیر انگلیس برای کمک به این کشور خبر داد. راسموسن اعلام کرد که براون از او خواسته است تا با متوقف کردن بمباران لیبی، نیروهای ناتو را آماده بمباران احتمالی شعبه یک دانشگاه بینالمللی! در انگلیس کند چرا که معتقد است باید ریشه فتنه را یکجا خواباند.
گفتنی است راسموسن ضمن دلداری دادن به براون اظهار امیدواری کرده است که با تسریع در تصویب اساسنامه جدید این دانشگاه، نیاز به چنین اقدامی بر طرف شود.
وزیر بهداشت انگلیس در بخشنامه ای فعالیت تمام ساندویچی های مستقر در 150 کیلومتری لندن را تا اطلاع ثانوی ممنوع کرده است و به سایر ساندویچی ها نیز دستور داده است که فقط می توانند فلافل با سس تند و سمبوسه نیم سوخته سرو کنند.
از طرف دیگر، MI6 با انتشار عمومی سندی محرمانه از دادگستری این کشور خواسته است تا با نمایندگان مجلس عوام و اعیان انگلیس که مدرکهای خود را از شعبه دانشگاه آزاد این کشور گرفته اند، برخورد شود چراکه احتمالا دلیل همراهی دانشجویان با این تظاهرات، اعتراض آنها به لوس شدن دکترا در مجلسین انگلیس باشد.
لیبی هم...
اما افشای ارتباط داشتن این آقازاده با اعتراضهای لندن موجب شد تا سایر ارتباطهای وی نیز افشا شود.
در این رابطه شخصی که اصرار داشت خود را معمر قذافی معرفی کند، در تماس با همان خبرنگار اطلاعات مهمی از ماجراهای لیبی داد.
این شخص که از پشت تلفن هم مشخص بود از مشکلات حاد عقلی رنج می برد، به ارتباط پسرش با آقازاده معروف اشاره کرد و گفت: از آنجا که آقازاده فراری شما یکبار برای دعوت من به ایران با پسرم سیف الاسلام ارتباط گرفته بود، بعید نیست که در بحران لیبی نیز نقش داشته باشد.
معمر که همانطور که گفتیم تابلو بود یه چیزیش هست، صحبتهای خود را اینچنین اصلاح کرد: بعید بود چیه آقا؟! من مطمئنم کار خود نالوطیشه.
خبرنگار ما که از نوع استدلالهای این فرد مطمئن شده بود او واقعا معمر قذافی است، از او پرسید آیا می توانید ادعاهای خود را ثابت کنید؟
معمر در جوابی قاطع که از شخصی چون او بعید بود، گفت: مثلاً شما که تونستید ثابت کنید، چی شد؟!
جهان در تکاپو
افشای گستره دخالتهای آقازاده در اغتشاشهای سراسر دنیا موجب شده است تا در تمام کشورهای دنیا ولوله ای به پا شود که نگو!
بر اساس گزارشهای رسیده، بشار اسد به دستگاههای امنیتی خود دستور داده است تا امکان ورود آقازاده را در 15 سال گذشته به سوریه بررسی کنند.
پادشاه بحرین به چند دلال بین المللی پیام داده است که به نامبرده اعلام کنند حکومت بحرین شدیداً علاقهمند است او بعد از اتمام مأموریتش در لندن برای سرکشی به یکی از دانشگاههای منامه به این کشور سفر کند.
اوباما آقازاده را به دست داشتن در تحریک جمهوری خواهان برای رأی ندادن به پیشنهاد اقتصادی او متهم کرده است.
چین از این آقازاده خواسته است تا به مناقشات تبت دامن نزد.
سیلویو برلوسکونی...
پسر جوان در دایره اجتماعی کلانتری جهاد مشهد گفت: سرتان را به درد نیاورم من و 2تن از دوستانم با پول تو جیبی که در اختیار داشتیم هر روز در خیابان ها به دنبال دختران و زنان بزک کرده ای راه می افتادیم که درصدد بودند جیب هایمان را خالی کنند.
حدود 2هفته قبل، یکی از دوستانم با آب و تاب برایم تعریف کرد که با دختری باکلاس آشنا شده است و ارتباط زیادی باهم دارند. دوستم با این حرف ها مرا نیز وسوسه کرد تا از آن دختر خانم سوءاستفاده کنم. او یک روز با آن دختر قرار گذاشت و مرا نیز در ویلای پدرش مخفی کرد طبق نقشه ای که در سر داشتیم قرار بود وقتی آن دختر جوان به داخل باغ آمد من نیز ...!
پسر جوان نفس عمیقی کشید و با حالتی تاسف بار افزود: داخل باغ منتظر دختر خانم بودیم که دوستم گوشی تلفن همراه خود را روشن کرد و گفت: از ارتباط خود با آن دختر فیلمبرداری کرده است. در این لحظه با لبخندی گوشی را از دست او قاپیدم تا آن تصویر کثیف را ببینم اما وقتی دقیق نگاه کردم متوجه شدم آن دختر جوان خواهر خودم است که ...! کنترل خودم را از دست دادم و بدون آن که چیزی بگویم با دوستم درگیر شدم.
من او را حسابی کتک زدم. دوستم نیز مقاومت می کرد و با میله ای که در دست داشت آن چنان ضربه ای به بدنم زد که استخوان دستم خرد شد و دچار مشکل جدی شدم. الان دست راستم از کار افتاده است و حس و حرکتی ندارد.
پسر جوان قطرات اشک را از روی صورتش پاک کرد و گفت: حالا می فهمم دخترانی که طعمه هوس های شیطانی من شده اند خانواده دارند و بی احترامی به ناموس مردم یعنی زیرپا گذاشتن ناموس خود آدم! من از تمام جوان ها خواهش می کنم غیرت داشته باشند و ایام جوانی خود را با گناه و معصیت آلوده و سیاه نکنند.
به اطلاعیه ای که هم اکنون به دست من رسید توجه فرمایید :
جهت ارتقای روحیه جوانان متعهد و پایبند به اصول غیر اخلاقی کشور عزیزمان و با توجه به بی حرمتی به خون پاک شهدا مجلسی دوره ای در پارک های شهر تهران به شرح زیر برگذار می شود :
برنامه ی دوره ای آب پاشی با هدف از بین بردن حریم های شخصی و عفت عمومی با حضور دختران و پسران آن هم در نهایت بد حجابی .
اوردن تفنگ اب پاش ظرف اب و هر چیزی که می شود به روی دوست دختر خود یا دوست دختران خود اب بریزید و با هر قطره دل هزاران خانواده شهید و ایثارگر را به لرزه بی اندازید که چرا وضع مملکت ما این شده است الزامیست
انواع شوخی های جلف زننده بی حرمتی و بی حیایی مجاز می باشد و باعث کسب شهرت و داغ کردن مجلس سبب شادی دل بعضی ها خواهد شد .
تمامی هماهنگی های لازم با شهرداری تهران جهت رقص و اواز و پخش اهنگ های مرتبط با برنامه همانند " چیک و چیک و چیک داره آب میرزه از دوش اب داره اب میریزه " از بلند گو های پارک انجام شده و خبری از پلیس مامور و گشت ارشاد نیست در صورت ورود این دوستان اقا زاده ها با پدرانشان تماس خواهند گرفت و مشکل را حل خواهند کرد .
هیچ کس حق اعتراض نداشته و باید سرش به کار های صد من یه غاز خود گرم باشد تا تهاجم فرهنگی به شکل زیر خاکی بنیان فرهنگ ما را نابود سازد .
وسایل ایاب و ذهاب جهت سهولت در رفت و امد و وسایل مورد نیاز برای قبل از برنامه در حین برنامه و بعد از برنامه در اختیار عزیزان قرار خواهد گرفت .
هر گونه حرمت شکنی بیشتر و بی عفتی فراتر و توهین به ارزش های اسلامی و انقلابی سبب افتخار مجریان پنهانی این جشن خواهد شد .
بی غیر تی مردان و بی عفتی زنان ارزوی ماست ...