یک بنده خدایی احساس میکرده است که ساعت یک بامداد می تواند بخوابد اما یکی از همسایهها این کار را به مصلحت نمی دانسته است بنابراین شروع کرده است به نواختن ساز و آواز و بزن و بکوب. آن بنده خدا از آنجا که خیلی پررو بوده است زنگ زده به 110 که آقا بیایید به این یارو حالی کنید که چند سال است مردم ساعت یک شب می خوابند! اما این برادران هم چندان به این رسم اعتقاد نداشته اند و خیلی که با اصرار او مواجه شده اند، از کلانتری محل زنگ زده اند که چرا انقدر به 110 زنگ میزنی و خب عروسی است دیگر، سر و صدا دارد و از این حرفها. اصل ماجرا را می توانید اینجا بخوانید.
اما در همین راستا تعدادی از مخاطبان ما از بلاد کفر تماس گرفته اند و ماجرای زیر را از وضعیت احترامی که مجالس بزن و بکوب شبانه در کشورشان دارد اعلام کرده اند تا ببینیم که در بلاد کفرستان چقدر اوضاع خرابتر است. باز هم تاکید می شود که این ماجرا همه در بلاد جور که آنجلینا جولی دارد و کریس رونالدو گوشواره می اندازد و آشغالها را بجای نه شب، یازده صبح می گذارند دم در، اتفاق افتاده است!
شاکی: آقای قاضی، من از شما می خواهم که به فریاد من برسید. داد من را از این ظالم بستانید. نگذارید حق من پایمال شود.
آقای قاضی: خونسردی خودتان را حفظ کنید آقا. ماجرا را شرح دهید.
شاکی: آقای قاضی ما دیشب مثل هر شب مجلس ساز و آواز داشتیم. عروسی هم نبود، مناسبت خاصی هم نداشتیم. یعنی هرچقدر گشتیم دیدیم دیگر ماسبتی نمانده که به بهانه آن بزنیم و بکوبیم. بنابراین تصمیم گرفتیم این یکبار را در راه رضای خدا خوش باشیم و هیچ چشمداشتی از کسی نداشته باشیم. بنابراین مشغول بزن و بکوب شدیم. البته از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان از خوردنی جات و کشیدنی جات هم تا جایی که در توانما بود دریغ نکردیم.
آقای قاضی: لطفا بروید سر اصل موضوع. شکایتتان چیست؟
شاکی: بله، چشم. راستش همه شکایت من از این است که با اینکه مراسم ما تا ساعت سه بامداد طول کشید اما هیچ اثری از این آقا در مراسم دیده نشد. انگار نه انگار که در همسایگی ایشان یک مجلس لهو و لعب برپا بوده است. ما هرچه صدا را بیشتر کردیم که شاید این آقا بخودش بیاید اما دریغ از اعتنا! تازه برخی خبرها از این حکایت دارد که این آقا در آن ساعت خواب بوده است...
(صدای همهمه در دادگاه می پیچد و حضار با پچپچ و به نشانه تاسف سرشان را به اطراف تکان می دهند! شاکی به حضار نگاه می کند و بعد با اعتماد بنفس ادامه میدهد:)
حالا من از شما می خواهم که این بی حرمتی صورت گرفته به من و مجلس فسادی که برپا کرده بودم را نادیده نگیرید و این مرد بی شرم و حیا را به سزای اعمالش برسانید!
آقای قاضی: خب. وکیل مدافع متهم آخرین دفاعیاتش را ایراد کند.
وکیل مدافع متهم: در ابتدا لازم می دانم اعلام کنم که من به نوبه خودم از این اقدام موکل خود اعلام انزجار کرده و به جای او از جامعه بشریت عذر می خواهم. لازم است تذکر دهم که بنده وکیل تسخیری این فرد هستم وگرنه هرگز حاضر نمیشدم که از این جرثومه فساد و تباهی که بی اعتنا به مجلس بزم همسایه، گرفته و تخت خوابیده است دفاع کنم و پول حاصل از این دفاع را ببرم سر سفره زن و بچه ام!
(اسم خواب که می آید دوباره صدای همهمه در دادگاه می پیچد و حضار با پچپچ و به نشانه تاسف سرشان را به اطراف تکان می دهند!(البته اینبار از اینور به آنور!!) وکیل مدافع به موکل خود نگاه میکند و بعد با تنفر تفی بر زمین می اندازد و ادامه میدهد:)
با این حال بنده از شما می خواهم که موکل بنده را ببخشید. هرچند که اگر خودم هم جای شما بودم او را به اشد مجازات می رساندم! بالاخره می دانیم که جرم کمی نیست صدای دوپس دوپس همسایه را شنیدن و سر راحت بر بالین گذاشتن! طبق نظریه پزشک قانونی موکل بنده چهار روز بوده که نتوانسته بخوابد و بنابراین اگر در آن لحظات نمی خوابیده قطعا می مرده است. با این حال شما هر جور که می توانید با این آدم معلوم الحال برخورد کنید.
آقای قاضی: باشد. متهم هم اگر حرفی دارد بگوید.
متهم: من شرمنده ام. نفهمیدم چطور خواب بر من غلبه کرد. خدا لعنت کند پیشینیان ما را که شبها می خوابیده اند و این رسم زشت را برای ما به یادگار گذاشتند! من اگر میدانستم چنین مجلس لهو و لعبی در چند قدمی خانه ما بر پاست می مردم و پلک بر هم نمی گذاشتم. من مادر مرده بخاطر توهینی که شده است از همه رقاصها، مطربها و سایر دوستان و آشنایان که از راههای دور و نزدیک خود را به این مجلس فساد رسانده و قری به کمر انداخته بودند معذرت می خواهم. مرا عفو کنید. به شرفم قسم می خورم که دیگر سه نصف شب نخوابیده و بی حرمتی و توهینی به مجالس شبانه پر سر و صدا روا ندارم!
(گفتنی است بعد از این مکالمات، دادگاه تمام شده و حکم این مرد ملعون اعلام شده است. باز هم تاکید می شود که این قضیه در دیار کفر اتفاق افتاده و به جون مادرم اگر ربطی به ما داشته باشد!)