به دنبال "تسخیر سفارت انگلیس" که یک ماه و نیم پیش با شعار "عنجزه عنجزه عنجزه وعده" دانشجویان انقلابی انجام شد و بلافاصله توسط 73 درصد از سیاسیون داخلی که 27 درصدشان در فتنه 88 مردود شدند و 44 درصد همانهایی بودند که در تسخیر لانه جاسوسی آمریکا شرکت کردند و به فرض که آن 55 درصد بقیه را با 30 درصدی که حرف خود را پس گرفتند و 12 نفری که هنوز اظهار نظر نکردند جمع کنیم آخرش معلوم نمی شود از نظر مقامات این حرکت درست بود یا غلط! فلذا با توجه به اینکه عده ای منافق کور دل و عوامل استکبار با تشکیک در نفوذ جوانان ایرانی به سیستم "پهپاد" آمریکایی قصد سیاه نمایی دارند، این جانب ضمن رد همه شایعات رسما اعلام میدارم: اوهوکی، خواب دیدی خیر باشه، زیرا جوانان ما در سالهای اخیر ابتدا به سازمان سیا نفوذ کردند و شهرام امیری را آزاد نمودند و سپس به ریگی نفوذ کردند و یک هفته بعد بالای دار بردند و در حال حاضر نیز به "پهپاد" آمریکایی نفوذ کردیم و انشالله تا نفوذ کامل جوانان ما به قلب دشمن که صدای تالاپ تلوپ آن در سراسر مرزهای کشور قابل شنیدن است ادامه خواهیم داد. البته من هنوز نفهمیدم ما که به این راحتی می توانیم همه جای دشمنان مان نفوذ کنیم تا الان کجا بودیم و چرا زودتر از اینها به دشمنان نفوذ نکردیم؟! در همین راستا وزارت نفوذ و مسکن جهت تنویر افکار عمومی بخشهایی از بازجویی های صورت پذیرفته با راننده این "پهپاد" بدون سرنشین را منتشر نمودند که اگر دوست داشتید بخوانید، نخواندید هم بخوانید!
برگه اول، باشگاه ورزشی بنیادکار (محل نگه داری پهپاد)، 20 آذر 90
بازجو: سلام
RQ: علیک السلام و رحمه الله
بازجو: لطفا بفرمائید شما کی هستید و برای چی به خاک ما تجاوز کردید؟
RQ: بنده آرش کیوانی هستم اهل ایالت اوهایو آمریکا. تا آنجایی که بنده به یاد دارم من روی هوا بودم که شما به سیستم بنده نفوذ کردید و اصلا تنم به خاک کشور شما نخورده بود که بخواهم به آن تجاوز کنم! و از شما خواهش می کنم نور اینجا را بیشتر کنید تا من چهره شما را ببینم
بازجو: ولی ما اطلاعات کافی داریم که شما یک "پهپاد" فوق مدرن جاسوسی آمریکایی هستید و در عمق خاک ما وارد شدید و همین یعنی تجاوز به حریم کشور
RQ: ببینید الان حرف شما دوتا شد. شما ابتدا گفتید که به خاک تان تجاوز شده و الان می گویید که به حریم تان تجاوز شده! حتما در آینده هم می خواهید بقیه تجاوزات و مثلا مشکین شهر و جاهای دیگر را به بنده نسبت بدهید و من اصلا آنها را نمی پذیرم و این در گزارش آقای احمد شهید هم بود!
بازجو: گزارش احمد شهید که دو ماه قبل از دستگیری شما بود
RQ: خب ایشان نیروی خود ما بودند و بنده چندبار ایشان را در استخر دیدم و در مرحله آخر ایشان به من گفت که قرار است در آینده یک اتفاق بیافتد و من از آنجا فهمیدم
بازجو: لطفا نحوه جذب خود در سازمان سیا را از ابتدا تا الان برای ما توضیح بدهید و بگوئید چه آموزشهایی دیدید؟
RQ: بنده یک رستوران بزرگ در آمریکا دارم و آقای رامسفلد همیشه با دوستان شان به رستوران بنده می آمدند و مجانی غذا می خوردند تا اینکه یک روز ایشان بنده را به بچه های پنتاگون معرفی کردند و بعد از مدتی به من آموزش خلبانی دادند و بنده الان آمادگی دارم همه زمینهای شما را سم پاشی و کارهای دیگری بکنم
بازجو: ولی ما باخبریم که هواپیمای آر.کیو فقط و فقط تحت کنترل سازمان سیا است و پنتاگون این هواپیما را در اختیار ندارد!
RQ: بله درست گفتید. من ابتدا جذب پنتاگون شدم اما آنها حاضر به استخدام بنده نشدند و گفتند قراردادی یا ماده 37 کار کن که بنده نپذیرفتم تا اینکه در یک همایش موقع نهار من با آقای پانتا که قبلا در سیا بود رو به روی هم نشستیم و بنده به او لبخند زندم و ایشان هم به من چشمک زد و من سرم را تکان دادم و ایشان بعدا هماهنگ کرد و در سازمان سیا جذب شدم
بازجو: طبق اطلاعات من شما به دنبال جاسوسی و عکس برداری از نیروگاههای هسته ای ما بودید درسته؟
RQ: نه خیر بنده چند وقتی بود که در افغانستان یک شعبه رستوران دایر کردم و چون ایران خیلی کشور پهناوری است و شما مردمان خون گرمی دارید که دائما همدیگر را بغل می کنند و به هم لطف می کنند و یا مثلا گز شیراز را خیلی تعریفش را شنیدم و برای همین هوس کردم یک سفر به ایران بیایم و از نزدیک با مردم ایران صحبت کنم و یک شعبه هم در ایران دایر کنم. البته تا آنجایی که بنده اطلاع دارم در شرق ایران شما نیروگاه هسته ای ندارید که من بخواهم از آن عکس بگیرم
بازجو: پس شما صاحب یک رستوران هستید و به مردم ایران علاقه مند شدید و برای دایر نمودن رستوران به ایران وارد شدید؟
RQ: معلوم نیست شاید یک جور دیگری بود! الان دقیقا خاطرم نیست
بازجو در حالی که پس گردنش را می مالد به پهپاد خیره می شود و پهپاد هم به سقف و دیوارها نگاهی می اندازد و به روی خودش نمی آورد. در این لحظه بازجو پیش خودش می گوید"عجب آدم حرفه ای یه هرکاری می کنم مُقُر نمیاد ..."
برگه شماره 376، حوالی کرج، 21 اسفند 1392
بازجو: زود باش اعتراف کن
RQ: به چه چیزی باید اعتراف کنم؟
بازجو: به جرمهایی که انجام دادی
RQ: من جرمی انجام ندادم
بازجو: پس چرا اعتراف کردی؟
RQ: من که هنوز اعتراف نکردم
بازجو: پس قصد داری اعتراف کنی؟
RQ: نه! چه چیزی رو باید اعتراف کنم؟
بازجو: جرمهایی که انجام دادی..
RQ: من جرمی مرتکب نشدم
بازجو: پس چرا گفتی هنوز اعتراف نکردم؟ از منظر رفتار شناسی و آنالیز روحی فروید شما آماده اعتراف کردن بودید و همین الان اعتراف کردید که قصد داشتید اعتراف کنید! ما که بیکار نیستیم این همه در سیستم شما نفوذ کنیم و آخرش هم هیچی!
RQ: شما اول اتهامات مرا تفهیم کنید تا بعد من اعتراف کنم
بازجو: اسمت چیه؟
RQ: آرش کیوانی، بچه ها بهم میگن آر کیو170
بازجو: خب همین، دیدی اعتراف کردی؟
RQ: اما من که اعتراف نکردم
بازجو: پس برای چی دستگیر شدی؟
RQ: من که دستگیر نشدم
بازجو: پس چی شدی؟
RQ: هک شدم
بازجو: خب پس قبول داری که هک شدی؟
RQ: بله
بازجو: دیگه چی شدی؟
RQ: هیچی
بازجو: پس زود زیر این برگه رو امضا کن میخوام برم عروسی دیرم شد!
برگه 2012، رستوران گردان برج میلاد، اول شهریور 1399
بازجو: ببین من زن و بچه دارم، جون مادرت بیا اعتراف کن و از خر شیطون بیا پایین و کلک و بکن بره.. الان 19 ساله که هرکاریت کردیم حرف نمیزنی، خب بگو خودتو راحت کن دیگه؟
RQ: چی دوست داری بگم؟
بازجو: برای چی به خاک ما تجاوز.. نه نه به خاک ما وارد شدی؟ ماموریت اصلی ت چی بود؟
RQ: خب قربون آدم چیز فهم.. همون اول مثل بچه آدم میگفتید، منم این همه زا به راه نمیشدم و حرف میزدم
بازجو: یعنی الان میگی؟ خب بگو بگو
RQ: راستش من یه هواپیمای جاسوسی فوق مدرن بودم که برا جاسوسی اومدم به ایران و مشغول حرکت به سمت نیروگاه های هسته ای شما بودم که همکاران شما تو سیستم من دست بردن و منو نشوندن زمین
بازجو: خب خوبه همینطوری ادامه بده.. عکسی ، فیلمی ، بروشوری ، چیزی هم گرفتی؟
RQ: اوه تا دلت بخواد.. زیاد
بازجو: خب الان کجاست؟ حاضری بیشتر از این هم با ما همکاری کنی؟
RQ: اگه بیشتر همکاری کنم چی میشه؟
بازجو: بهت قول میدم مثل بقیه جاسوس ها میدیم بچه ها یه آچارکشی کنن و فیلر و تعویض روغن و یه دست پولیش نرم می کشیم روت و ولت میکنیم همونجایی که بودی!
RQ: جدی میگی؟
بازجو: آره به خدا.. حالا میگی اون عکس هایی که گرفتی کجاست؟
RQ: آخه اون عکسا بعد از 19 سال به چه درد تون می خوره؟
بازجو: تو بده .. به اونجاش کاری نداشته باش
RQ: خیلی خب . تو صندوق عقبه، زیر زاپاس یه جعبه آبی رنگه که توش یه جَک هست اونو بگیر و بزن تو سر خودت (خنده) ها ها ها
بازجو: منو دست میندازی بال دراز..
RQ: آره
بازجو: برا چی؟
RQ: چون اگه ولم کنین برم آمریکا اونا میدن اسقاطم کنن.. مگه مریضم؟ میمونم همینجا.. زبانم که خوب شده ، این همه هم بهم می رسید! مگه خرم برگردم..
و این بازجویی همچنان ادامه دارد...