به نام دوستی که ما را دوست دارد و چون دوست دارد، میخواهد پناهگاه امنی برای ما باشد و همواره آغوش برای ما گشوده تا ما جایی برای پناه بردن داشته باشیم.
نترس، میدانم ترس تو را احاطه کرده و از هر سو که میروی، خودش را به تو میرساند و هر جا که هستی، سایهاش را بر سر تو میاندازد.
میدانم از ترس فراری هستی و میخواهی به آرامش دست یابی، آرامشی جاودان و پایدار، آرامشی که قرنهاست بشر در پی آن، از این کوی به آن کوی دوان است تا آن را بیابد و خود را به خوش بختی برساند.
می دانم ترس داری از ترس، و نمیخواهی در ترس بمیری و با ترس هم آغوش باشی و ترس همراهت باشد و از ترس سخن بگویی و ترس نامت تو را به زبان آورد و ترس تو را ترسو بنامد.
میدانم. حالا که تو ترس را دوست نداری، برو سوی کسی که ترس نامش را از ترس نمیتواند بر زبان آورد و نمیخواهد کسی نام او را بر زبان آورد.
بتاز سوی کوی دوست، دوستی که تنها از خدا میترسد و ترس بشر را درمان میکند، دوستی که نمیخواهد آدم از آدم بهراسد و آدم از اهریمن بترسد
و تنها این را میخواهد، خدا از خدا بترسد، ترسی که او را بارور سازد، نه این که بسوزاند، ترسی که او را بزرگ کند، نه این که کوچک سازد.
دوستی که ما را دوست دارد و چون دوست دارد، میخواهد پناهگاه امنی برای ما باشد و همواره آغوش برای ما گشوده تا ما جایی برای پناه بردن داشته باشیم.
دوستی که دوستیاش پایدار است و دوستانه ما را دعوت میکند و خالصانه تا پایان دوستی میماند و اگر دوستی ما با او آسیب دید، باز هم در انتظار میماند، بلکه سوی او برویم،
دوستی که نمیرنجاند به آسانی و نمینازد به دوستیاش، دوستی که میبخشد و تقاضایی ندارد، جز نیک بختی ما.
دوستی که میخواهد بر شمار دوستهایش بیفزاید و نمیخواهد هیچ دوستی را از دست بدهد و اگر دوستی بخواهد برود میگذارد به راهی که برگزیده برود،
ولی تا دنیا دنیاست، چشم انتظارش میماند تا باز گردیم و نمیخواهد ما برویم، چرا که بهتر از هر کس میداند هر گاه برویم، یعنی این که گرفتار دامان اهریمن شده ایم و خودمان را در اختیار او قرار دادهایم تا فنا شویم و تباه گردیم.