داستان اصلی : روزی شتری و خری در راه رسیدن به پایتخت عزم سفر کردند. بعد از یک روز پیاده روی به جنگلی بزرگ و پربار رسیدند. شتر که به خاطر داشتن قد بلند بیشتر از خر می فهمید به او اشاره کرد که ای خر، آگاه باش که وقتی وارد جنگل شدیم هیچ سر وصدایی از تو بلند نشود که عرعر کردن تو همانا و دستگیر شدن و بارکشیدن از ما همانا. خر نگاه حق به جانبی به شتر کرد و گفت من خودم همه چیز را میدانم نیازی به تذکر نبود! اما به محض ورود به جنگل خر شروع کرد به آواز خوانی!. شتر دانا رو به خر کرد و با عجز و التماس از او خواست که خفه بشود اما خر که تازه رقصش هم آمده بود گفت "خواندنم گرفته و رقصم آمده، حاضرم به خاطر تو نرقصم اما آوازم را نمی توانم قطع کنم". القصه خر خوانی همانا و دستگیر شدن و ماه ها بارکشیدن همانا.
یک روز یکی از بچه محل های خر که داشت از آنجا رد می شد خر را دید و او را شناخت و همانجا وساطت کرد و آنها آزاد شدند. شتر و خر هم بعد از آزادی دستشان را گرفتند و مثل اسب دویدند تا به رودخانه ای عمیق رسیدند که رد شدن از آن رودخانه برای خر بسیار سخت بود اما شتر به خاطر قد بلندش می توانست از آنجا عبور کند. شتر که به واسطه دوست خر آزاد شده بود به او پیشنهاد داد که روی پشتش سوار بشود اما از او قول گرفت که اینبار دیگر حرکت اضافه نکند. خر هم قول داد و سوار شتر شد. شتر به سختی وارد آب شد و با سختی بیشتری طی مسیر می کرد که ناگهان خر شروع کرد به رقصیدن. شتر بیچاره که تعادلش را از دست داده بود از خر خواست که آرام بگیر اما خر نادان گفت " دست خودم نیست! رقصیدنم گرفته و نمی توانم جلوی خودم را بگیرم" القصه رقصیدن خر همانا و غرق شدن این دو همانا. چشم آخر بین تواند دید راست را چشم اول بین غرور است و خطاست
هاشمی: یکی از حوادثی که مهدی ما تعریف می کرد این بود که تو سفر لندن یه خر و یه شتر با اینا هم سفر شدن که خره هیچی حالیش نبود و تو هواپیما هی عرعر میکرد و به تذکرات شتر گوش نمیداد تا اینکه سر مهماندار اومد و یه تذکر کتبی با درج در پرونده بهش داد و به همین خاطر خر و شتر مجبور شدن به خاطر این کارشون تو مسیر از مهمانها پذیرایی کنن. البته شتر این وسط بی گناه بود و من تو نامه ای که به خلبان نوشتم گفتم که این شتر بی تقصیره اما ...
به هر حال با وساطت مهدی ما این دوتا آزاد شدن اما خره مثل اینکه حالیش نمیشد و شروع کرد به رقصیدن تا اینکه خلبان مجبور شد این دوتا رو از هواپیما بندازه بیرون. البته این توضیح رو بدم که مهدی ما فقط برای گرفتن دکترا داشت می رفت لندن و خیالش از پرونده اش راحت بود. القصه خلبان دستور داد که در هواپیما باز بشه و اینا پرتاب بشن بیرون که در باز شدن همانا و سقوط هواپیما همانا.
پسرم دلخوشی بابا همیشه به همین لندن و مدرک تو بوده ...
احمدی نژاد: قضیه مال موقعیه که بنده تو سفر به نیویورک بودم و یه روز به ما خبر دادن که یه شتر و یه خر از باغ وحش فرار کردن و دارن به سمت شهر میان و ما هم همه اکیپ ها رو فرستادیم تا جمع شون کنن و اونها هم تو سه سوت این دوتا رو پیدا کردن. بعدش ما رفتیم تو جمع مردم و گفتیم کی خسته اس همه گفتن «نیویورک» و من همونجا گفتم که هرکی بخواد از باغ وحش فرار کنه ما با چاقوی زنجان دستش رو از بازو قطع می کنیم
بعد از مدتی یک پیام به ما دادن که اگه شتر و خر رو آزاد نکنی موساد شما رو ترور می کنه و ما هم گفتیم اون ممه رو لولو برد! اما فقط به خاطر اینکه اون دوتا حیوون بی آزاری بودن ولشون کردیم رفتن اما بعد از مدتی شنیدیم که هردوتا تو رودخونه آزادی خودشون رو غرق کردن و ما بعدها با خبر شدیم به خاطر اینکه بهشون یارانه تعلق نمی گرفت خودکشی کردن. ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند حدود 2 میلیون از مردم مام بیکارند
علی مطهری: داشتم تعریف علی مطهری رو می نوشتم که خودش زنگ زد و به من گفت «خفه شو بتمرگ، بتمرگ پفیوز» منم که بچه مثبت، ناراحت شدم و از علی مطهری شکایت کردم اما اون تو دادگاه گفت که حال خوبی نداشته و منم بخشیدمش. آینه گر قامت تو کرد راست (اقای مطهری!) خود شکن آئینه شکستن خطاست.
کروبی: عرض کنم خدمت شما که ننجون ما تعریف می کرد که یه خری و یه شتری داشتن می رفتن پیک نیک که یادشون میره کبریت با خودشون ببرن و چون زیاد وقت نداشتن سر روشن کردن پیک نیک دعواشون میشه! بعد نیروهای امنیتی اینا رو دستگیر می کنن و طبق آخرین خبری که من دارم تو زندان به اینا تجاوز میشه. بنده به سازمان یونسکو و بانک جهانی و اینا نامه نوشتم و سندش رو دادم این علی ما برد براشون
هه هه هه ...
هیچی اینا بعد از نامه نگاری ما آزاد شدن و معلوم شد که این حرف ما سند داشت. اما یه دفعه یه روز خونه ما زنگ زدن که بیا از یونسکو آمدن برا تطبیق اصل و کپی سند. ما هم رفتیم و دیدیم که بله این علی ما سونوگرافی یکی از این فامیلهای ما ر اشتباهی برد برای اونا و هیچی دیگه نیروهای امنیتی هم اون دوتا حیوون رو اعدام کردن که من سندش رو تا چند روز دیگه بهتون میدم!
چشم چشم دو ابرو دماغ و دهن یه گردو...
حسن عباسی: ما امروزه تو داستانهای استراتژیک هالیوودی میبینیم که از حیوانات هم استفاده های میلیتاریستی میشه. مثلا تو همین فیلم (shotor and khar) که من تا الان 78 سیزنش رو دیدم ما مبیبینم که کارگردان «ادوارد گالاس» تو این فیلم با خر کردن «تام کروز» نشون میده که خربودن تو هالیوود چه ارزشی داره و بازی کردن در نقش شتر هم واقعا برازنده «جین شارپ» هست چون با اون همه نفهمیش صد و هفتاد هشتاد تا بند در مورد جنگ نرم نوشته.
البته وقتی تو این فیلم خر میره رو دوش شتر کلا پیام فیلم عوض میشه و فیلم از حالت اکشن میرسه به حالت فیلمهای هندی. البته من فکر می کنم رقص «تام کروز» رو دوش «جین شارپ» امکان دارشت بیننده رو دچار «رقص ذهنی» کنه اما وقتی غرق شدن داستان غم انگیز میشه و... به هر حال آخر این فیلم مثل فیلمهای ایرانی نبود و هر دوتا قهرمان داستان مُردن، پس این فیلم نمیتونه ارزش خاص و پیام آموزنده ای داشته باشه. تا سیه روی شود هر آنکه خر باشد!
میر حسین موسوی: به نظر من داستان شتر و خر از چیز ترین داستانهای ایرانیه که حتما توش تقلب شده و اون شتر بود که تو جنگل چیز کرد نه خر. داستان اصلی اینطوریه که شتر و خر به جنگل که میرسن یه چیزی از پشت می خوره تو سر شتر و شتر به خر میگه تو بودی و خر هم میگه من نبودم و همین باعث میشه دعوا بالا بگیره و اونا دستگیر بشن. من تو ملاقاتی که با خانواده یکی از این زندانی ها داشتم گفتم که هم شتر و هم خر مریض هستن و هرچه زودتر باید آزاد بشن و من نمیدونم چی شد قوه قضائیه به حرف من گوش داد و این کار رو کرد.
اما ای کاش این کار رو نمی کرد چون شتر و خر بعد از آزادی تصمیم گرفتن از طریق دریاچه خزر فرار کنن و به روسیه پناهنده بشن که غرق شدن و مردن . از اون روز تا الان کروبی و خاتمی با هم چیز شدن همه تقصیر ها رو می ندازن گردن همدیگه و ما هر کاری می کنیم با هم آشتی نمی کنن.
رنگی تر از آنم که به خود چیز بگیرم من شیشه نبودم که با چیز بمیرم.
مشایی: مکتب ایرانی یه مکتبیه که توش داستانهای آموزنده زیادی وجود داره یکیش همین داستان شتر و خر. قضیه از این قراره که یه شتر با فضل و کرامات زیاد با یه خری که عین گوسفند بود میرن تو جنگل اما از اون جایی که خر مکتب نرفته بود و سواد مواد نداشت هی عرعر کرد تا شتر با فضل و کرامت هم به عرعر اون سوخت و شد بارکش بیابون و این معنیش اینه که اگه فرد با فضل و کرامت و مکتب رفته ای یه خری که عین گوسفند می مونه و بی موقع دهنش رو باز میکنه هم کلام و هم سفر بشه آخر عاقبتش اینه که همون خره که عین گوسفند می مون باعث میشه هر دوتا شون تو دریا غرق بشن!
فقط انگل ها به جهل و تعصب توده ها دامن می زنند...