سلام " پندلتون" عزیزم
فضا فضای عاشقی ست و جان می دهد برای قدم زدن. ای کاش هوا خوب بود و ما پابه پای هم به تپه های اطراف دانشگاه مان می رفتیم تا برایت از اتفاقات گوناگونی که برای من و دوستانم به وجود آمده می گفتم اما حیف که من از دیدار تو محرومم و تو با آن درشکه رینگ اسپرتت داری توی اتوبانها ویراژ می دهی!
بابا لنگ دراز من
از فضای دانشگاه و وضعیت خوابگاه ها و خانه های دانشجویی، از اتاقهایی که به جای بوی درس بوی قلیان دوسیب می دهند و مخ هایی که با انواع مواد مخدر سوت می شوند و از شرط بندی و ورق بازی بارها برایت نوشته ام، اما اینبار اتفاقات جدیدی برای دوستانم روی داده که دوست دارم برایت تعریف کنم.
پدر جان، وضعیت دانشگاه ما (بخوانید همه دانشگاهها!) هر روز بدتر از دیروز می شود و کسی هم گوشش بدهکار نیست. الان که دارم برایت نامه می نویسم بحث ازدواج های سوری همکلاسی ها داغ داغ است و کار به جایی رسیده که هم اتاقی ام "سالی" 24 ساعته مشغول sms بازی با " کاکرو یوگا " دروازه بان تیم امید است و احتمالا در مورد مهمانی هفته بعد باهم قرار می گذارند.
دوست پولدارم "جولیا" که پدرش بعد از قبولی در دانشگاه برایش یک درشکه آپشن دار چهار اسبه خریده بود برای خودش لپ تاپ خریده و دائما در حال چت کردن با "گارونی" یکی از"بچه های مدرسه والت" است. البته همه از انتخاب "جولیا" در عجبند چون "گارونی" پول ندارد و مجبور است در کافی نت با "جولیا" چت کند!
نمی دانم چرا بچه ها از این رو به آن رو شده اند و بعضی ها زیر بار هیچ قید و بندی نمی روند. اینجا در دانشگاه شبها شبهای عشق و عاشقی ست و خوابگاه ها به تلفنخانه و خانه های داشجویی به محلی برای پارتی های آنچنانی تبدیل شده است و بچه ها که همینجوری هم دنبال درس و مشق نبودند ،حالا با وضعیت به وجود آمده بدتر هم شده اند.
نمونه اش همین دوست دیگرم"حنا" که تا چند وقت پیش در مزرعه پدرش کار می کرد. پدر"حنا" بعد از رد شدن اتوبان از کنار مزرعه اش کلی پولدار شد و به دانشگاه ما آمد. "حنا" هر روز یکی از پسرهای دانشگاه را به کافی شاپ می برد تا بالاخره یکی را برای خودش دست و پا کند! البته به خاطر شهرستانی بودنش هیچ کس او را تحویل نمی گیرد اما "خانم سارا" به او قول داد که اگر این وضع ادامه پیدا کرد "کاشیرو" فوتبالیست همیشه ذخیره تیم شاهین را برای او درست کند.
همین هفته گذشته نیز تعدادی عکس شخصی از پارتی شبانه خوابگاه دانشجویان پخش شد که خیلی ضایع شد. بچه ها می گفتند کار کار "پرین" دانشجوی رشته عکاسی دانشگاه ماست که برای یک ترم اینجا مهمان بود. او قبل از رفتن، عکسها را در اختیار "برادران دالتون" صاحب یکی از کافی شاپ های معروف تهران قرار داد و آنها هم برای سوء استفاده عکسها را در دانشگاه پخش کردند.
بابا لنگ دراز من، دیروز یکی از بچه ها می گفت"لوسین" یکی از پسرهای دانشکده علوم انسانی بعد از مصرف شیشه قصد داشت خودش را از بالای دانشکده به پایین پرتاب کند که ماموران حراست به او اجازه این کار را ندادند. دلیل این خودکشی این بود که "لوسین"و "آنت" قبل از ورود به دانشگاه صیغه محرمیت خوانده بودند اما بعد از ورود به دانشگاه او به "لوسین" خیانت کرد و دوست دختر "پینوکیو" شد. بچه ها می گفتند احتمالا "پینوکیو" در خصوص قضیه شکستن پای "دنی" به "آنت" دروغ گفته و او هم همه چیز را باور کرد . "لوسین" هم بعد از این خودکشی نافرجام با "هایدی" دخترک کوه نشینی که جغرافیا می خواند دوست شد!
اما اتفاق عجیبی که چند روز پیش برایم رخ داد این بود که دوست خوبم "آن شرلی" که در دفتر فرهنگ دانشگاه کار می کند و به خاطر موهای قرمزش در دانشگاه تابلو شده با یکی از پسرهای دانشگاه به نام "واکاشی زوما" در پارک جمشیدیه قرار دوستی گذاشت و از او پول قرض کرد و به یکی از آرایشگاههای های زنانه رفت و موهایش را رنگ شرابی ریخت تا بچه ها به خاطر موهای قرمز اش بیشتر از این او را مسخره نکنند!
بیچاره "آنه" دیروز در خوابگاه مشغول درس خواندن بود که دو نفر به اسم "تِسُکه و کایکو" از طرف "کارآگاه کجد" مسئول حراست دانشگاه آمدند و با نشان دادن برگه ای که در آن نوشته بود «علامت مخصوص کمیته انظباطی» ، قصد داشتند او را با خود به کمیته ببردند که من به آنها اجازه ندادم و آنها هم هر دوی ما را به کمیته بردند و قرار شد برای یک ترم محروم از تحصیل بشویم اما بعد از مدتی با ضمانت "پدر پسر شجاع" آزاد شدیم! من نمیدانم چرا وقتی این همه گند کاری هر روز در دانشگاه رخ میدهد کمیته انظباطی همه را بیخیال شد و به موهای رنگ شده آنه گیر داد؟
پدرجان، اینجا وضع به حدی خراب است که من نمیتوانم همه اتفاقات را در این نامه بیان کنم اما کار به جایی رسیده که بچه های سالم و مذهبی دانشگاه هم تحت تاثیر قرار گرفتند. چند روز پیش وقتی"واکی بایاشی و تارو میساکی" را دیدم خشکم زد. آنها که از بچه مثبتهای تیم امید و دانشجوی ارشد تربیت بدنی هستند، ریششان را لنگری زدند و موهایشان را مثل جوجه تیغی کرده اند و با "بل" سگ باوفای "سباستین" دانشجوهای دیگر را می ترساندند.
خوشم آمد که "لوسیمی" همچنان ضایع شان کرد که از خجالت آب شدند. "لوسیمی" به "واکی بایاشی" گفته بود "وقتی یکی مثل نیکبخت الگوی تو باشه بیشتر از این نمیشه ازت انتظار داشت"!
همیشه حسرت می خورم که ای کاش همه بچه ها مثل "ای کیو سان" بودند . ای کیو بعد از آمدن به دانشگاه و دیدن وضع نابسامان آن با وامی که از اقای "ژنرال" گرفت، با "سایو جان" ازدواج کرد و بدون دغدغه درسش را خواند و پس از مدتی با بورسیه دانشگاه به خارج از کشور رفت و الان برای خودش صاحب زن و زندگی است. راستی تا یادم نرفته بگویم که"هری پاتر" مغز متفکر دانشگاه هم هفته پیش بعد از دریافت دعوت نامه از دانشگاه های معتبر خارجی فرار مغزها کرد و برای همیشه از کشور رفت!
به هر حال ببخشید پدر جان که وقت شما را گرفتم، من اصلا برای این نامه وقت زیادی نگذاشتم و از ترفندهای طنز هم برای خنداندن شما و خوانندگان استفاده نکردم چون به نظرم اصلا خنده ندارد! اینهمه خندیدید بسه دیگه! کجای این معضلات خنده دار است که شما فکر کردید من نامه ام طنز آلود است؟ اصلا همین که شما به این معضلات می خندید باعث شد که وضعیت اینطوری شد دیگه!
در کل من هدفم از نوشتن این نامه این بود که بخشی از وضعیت فرهنگی دانشجوها را برای شما بنویسم تا شما هم به دوستانت در شورای عالی انقلاب فرهنگی ، دفتر نهاد رهبری ، دفتر نشر فرهنگ اسلامی و ... انتقال بدهید که همه فکر و ذکر شان تغییر کتب علوم انسانی و انجام اردوهای بی ارزش و چاپ نشریه های کلیشه ای و دادن گزارشات الکی نباشد و به فکر چاره ای اساسی باشند همین.
به امید دیدار ، فرزند امروز و همسر آینده شما !! جودی آبت