سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چهارشنبه 90/8/18

تقدیم به کسی که ملتش را تنها گذاشت...
و در آتش شیطان دمید

سه تارت را زمین بگذار
که من بیزارم از آواز این ناساز ناهنجار
زبان در حنجرت گشته به کام دشمنان مذهب و میهن
من اما پیش ِ این اهریمن ِ سر تا به پا آهن
نخواهم سر فرود آورد تا دامن

دلم لبریز از مهر است با تو . حیف اما تو نمی دانی
تو ای با دشمنانم دوست
تو ای از ایل من ، ای از تبارِ من
زبانِ میزبانِ اهرمن خویت
زبان خشم و خونریزی‌ست
زبان قهرِ چنگیزی‌ست
بیا در خانه و بنشین کنار من ،

بگردان حنجرت را جانب دشمن ، بگو با او :

(بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید)
که شاید . . . باز هم شاید

فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید

بگو با او :

که (ای خونخوار ِ ناسیراب از خون ِ هزاران کودک افغان و ایرانی)

تو از آواز زیبای من و تارم چه میدانی ؟

(غزل های مرا و شعر حافظ از چه می خوانی ؟)

نمی دانم چه خواهد گفت او با تو . . . تو میدانی ؟

برادر گر که می‌خوانی مرا ، بنشین برادروار

بگو با من چرا این گونه می بینم :
"سه تارت را به دست اهرمن ، دستت به دوش او برادروار"

به زیر گوش آنانی (که هردم نزد آنانی) چرا یک دم نمی خوانی :

(تفنگت را زمین بگذار )
تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
(این دیو انسان‌کُش برون آید)
تو می دانی "چه می دانم من از آیین انسانی"
همان هایی که میدانی :

اگر جان را خدا داده است
چرا باید که فرزندان شیطان بازبستانند؟
چه می خوانی تو با این لهجه ی غفلت، برادر جان ؟!

هر آن کس گفت با تو، کز من آیی و ستانی، این تفنگم را

بدان بی شک

که می خواهد برادرها و یاران تو را در دم

به خاک و خون بغلتاند
تو که المنت لله چنین حق گوی و حق جویی
و حق با توست
بدان حق را – برادرجان -
به زرق این زبان ‌نافهمِ ِ آدمخوار
نباید جُست...

و اما این تفنگی کاین چنین از زشتی اش خواندی

و با من زانکه من آیین انسانی نمی دانم، چنان الفاظ می راندی :

برادر جان تو خود بودی و می دانی که من در کار خود بودم

به دور از آتش و آهن، به کشت و کار، در گلزار خود بودم

ولی یک باره دنیا و زمین و آسمان، دریای آتش شد

تمام میهنم سر تا به پا، سوگ سیاوش شد

تفنگ و تیر و توپ و موشک و خمپاره و اژدر

اجل وار از چپ و از راست، گاه از پای، گاه از سر

مرا و کودکان بی گناهم را

تو را و حنجر پرسوز و آهت را

به قربانگاه خشم خویش، می سوزاند

و جان ِ ما و یاران را از آن ِ خویشتن می خواند

و من گفتم - همان گونه که می گویی - :

اگر جان را خدا داده ست

چرا باید تو بستانی ؟

و در عین گریز و نفرت از کشتار و خونریزی

تفنگی ساختم از آتش و آهن، که می بینی !

که شب ها تا سحر بیدار

بدارد چشم در چشمان ِ این اهریمن خونخوار

که گر خواهد بجنبد بار دیگر، کور سازد چشم هیزش را

ببرد پنجه و چنگال تیزش را

کنون اما برادر جان

تو گر خود سینه ات را پیش او داری سپر، آیا نباید گفت :

" تو از آیین انسانی چه میدانی ؟ "

که با یک این چنین شیطان آدمخوار، دمخواری ؟

چگونه باورت دارم که این سان باورش داری ؟

نشسته با چنین دیوی، فراز تلی از نعش هزاران کودک غزه

و با آن لحن شورانگیز و با مزه

برایم شعر می خوانی : ((تفنگت را زمین بگذار)) ! ؟

تفنگم را برادرجان اگر یک دم به روی خاک بگذارم

زمینِ میهنت را دیو خواهد خورد

و ذره ذره خاکش را به باد خشم خواهد برد.

تفنگ من برادر جان چه می دانی برای چیست ؟

برای جاودانه ماندن میهن

برای آن که دیگر بار اهریمن

اگر خواهد خلیج فارس را سازد به خون کودکانم سرخ

حسابش را به تیغ تیر بسپارم

به چنگالش رد شمشیر بگذارم

کنون اما برادر جان

تو گر خود سینه ات را پیش او داری سپر، آیا نباید گفت :

" تو از آیین انسانی چه میدانی که با این دیو آدمخوار دمخواری ؟ "

مبادا جادویت کرده ست و " نیمه خواب و هشیاری " ؟

که این سان محفلش با ساز ِحنجرگرم می داری !
اگر خوابی اگر هشیار

اگر این بار شد افکار خواب‌آلوده‌ات بیدار
تو سازت را زمین بگذار . . .

صدایت را ز چنگال سیاه اهرمن پس گیر دیگر بار

و دست دوستی از دوش خون آلوده اش بردار

و گر مردی

به زیر گوش آنانی (که اینک نزد آنانی)

بخوان یک دم :

تفنگت را زمین بگذار
تفنگت را زمین بگذار...
تفنگت را زمین بگذار


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 10:8 صبح | نظر

دوشنبه 90/8/16

روزنامه شرق در گزارشی در مورد اشتغال در ایران با زیر سؤال بردن آمار دولت در زمینه اشتغال نوشت: «امروز دیگر برای پیدا کردن بیکاران نیازی نیست پی افراد بی‌سواد یا دیپلمه باشید، چراکه خیلی راحت می‌توان از یک جامعه هدف 100 نفری حداقل 50، 60نفر کار‌شناس (لیسانس) بیکار، 10 الی 15 نفر کار‌شناس ارشد، یکی، دو نفر دکترا و دست آخر 20 تا 30 فرد کم‌سواد (زیر دیپلم) پیدا کرد.»

جدای از اینکه وضعیت آماری که دولت می دهد، چگونه است، نکته ای که در همین چند خط جلب توجه می­کند، این است که طبق گمانه زنی روزنامه شرق، از هر صد نفر جامعه هدف تصادفی، بیش از صد نفر بیکارند! این مسئله اگرچه کمی عجیب است اما می توان برای آن دلایل علمی پیدا کرد چون مگر امکان دارد روزنامه شرق که متعلق به طیف روشنفکر با سواد و همه چیز دان است، اشتباه کرده باشد.

احتمالا برخی از این افراد در دو یا سه شیفت بیکار هستند! شاید هم بیکاری دکترها ضریب دو و سه می‌خورد. شاید هم سایت طرفدار آقای قالیباف که این خبر را با تیتر "آمار دولت در مورد بیکاری دروغ است" کار کرده، حواسش نبوده که آدم هرقدر هم که از دست یکی عصبانی باشد، یا همان یکی مد نظر دماغش را سوزانده باشد، نباید هر چیزی را بنویسد که!


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 2:19 عصر | نظر

شنبه 90/8/14

«هم‌وطنان عزیز برای نشان دادن اعتراض خود به اقدام غیرقانونی حبس خانگی آقایان موسوی و کروبی و خانم رهنورد و نیز محکومیت احکام غیرقانونی و غیرعادلانه علیه فعالان سیاسی، انتخاباتی، مطبوعاتی، فرهنگی و هنری و اعلام هم بستگی با همه زندانیان سیاسی و عقیدتی در کنار فعالیت های دیگر، اولین دوشنبه هر ماه را روزه بگیرند و یا دست به اعتصاب غذا بزنند.»

من چه چیزی باید بگویم، نه واقعا من چی باید اضافه کنم به این پیشنهاد آقای تاج‎زاده که از دل سیاه‌چال‌های جمهوری اسلامی و در حالی که هیچ ارتباطی با بیرون نداشته و زنش از طریق کبوتر نامه­بر از او با خبر شده و همچنین سرش تا گردن در توالت فرنگی بوده و با یک دست سیم اتو را در پریز برق کرده بوده تا برق تهران در ساعات اوج مصرف قطع شود و مراقب بوده در برابر قلقلک های دژخیمان رژیم نخندد تا همچنان همراهی‌اش با راهپیمایی سکوت برقرار باشد و به موقع از درازگوش تراوا بپرد بیرون و... (بیاید یه بار دیگه با هم برگردیم به ابتدای پاراگراف تا ببینیم با چه فعلی باید این جمله رو تموم کنیم!) ابراز شده است؟ یعنی آیا این پیشنهاد برای طنز شدن نیاز به چیز دیگری دارد؟ حاشا و کلّا!


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 10:55 صبح | نظر

چهارشنبه 90/8/11

جناب آقای رییس دادگستری شهرستان ساوه در گفت‌وگو با یک خبرگزاری توضیحات مبسوطی درباره انواع مزاحمت‌های خیابانی و مجازات های تعبیه شده برای آنها داده اند.

ایشان در قسمتی از این گفت‌وگو درباره متلک های خیابانی فرموده اند که طبق قانون، حبس از دو تا شش ماه و تا 74 ضربه شلاق جزای این عمل قبیح است.

واضح و مبرهن است که برای اعمال مجازات ابتدا باید خاطی را گرفت. ایضاً واضح و مبرهن است که برای این مهم، غالبا مردم باید به یک‌جا زنگ بزنند تا آنها بیایند و خاطی را بگیرند. البته برای این امر تمهیداتی لازم است. مثلا وقتی یک نفر را روز روشن چاقو می‎زنند و مردم فقط با موبایل‌شان فیلم می‌گیرند، وقتی نیروی انتظامی با تاخیر سر صحنه ها حاضر می‌شود و... شاید باید بیشتر برای انجام این امور، اقدامات لازم را انجام داد.

بگذریم... در زیر گفت‌وگویی که بین یک خانمی که مورد متلک واقع شده با یکی (مثلاً شما فرض کنید یکی از نیروهای صد و خورده‌ای) را می‌خوانیم. همچنان واضح و مبرهن است که این گفت‌وگو خیالی است، اگرچه در صورت آگاه شدن بانوان از بند قانونی فوق، ممکن است که واقعی شود؛ الله و اعلم. (هر چند خط یک‌بار گوینده متن مشخص شده تا نخ از دست‌تان خارج نشود) 

-         الو...

-         سلام. بفرمایید.

-         آقا اینجا یکی به من متلک انداخت.

-         بله، امرتون رو بفرمایید.

-         وا... خب همین دیگه... یکی به من متلک انداخت.

-         این رو یه بار فرمودید. امرتون چیه؟

-         یعنی چی امرتون چیه... خب بیاید دیگه. مگه متلک انداختن جرم نیست؟

-         چرا ولی اگه قرار باشه ما برای هر متلک یه اکیپ بفرستیم که نیرو کم میاریم.

-         پس من چی کار کنیم؟

-         شما سعی کنید همیشه از کنار یه پاسگاه پلیس یا گشت نیروی انتظامی رد شید تا اگه بهتون متلک انداختن همکاران ما در صحنه حاضر باشند.

-         وا... الان چی کار کنم؟ اینجا که پاسگاه نیست.

-         با اون آقایون تشریف ببرید نزدیک یک پاسگاه پلیس و بعد به اون‌ها بگید دوباره به شما متلک بندازن تا همکارهای ما بتونن سر صحنه حاضر باشند!

-         یعنی چی، اینجا چند تا پسر وایسادن دارن به من متلک می اندازن شما هم هیچ کار نمی کنید؟!

-         شما که گفتید یک نفر متلک انداخت.

-         خب یکی شون انداخت اما چند نفر هستند. خفه شو بیشورِ کثافت...

-         بله؟

-         نه با شما نبودم. دوباره متلک انداخت جوابش رو دادم.

-         خب اگه خودتون می‌تونید جواب‎شون رو بدید، دیگه چرا با ما تماس گرفتید؟

خانم: آخه اینها چند نفرند!

-         آها. بهشون بفرمایید متلک نندازن، این کارها از یه پسر خوب باشخصیت بعیده.

-         اما اینها که یه پسر خوب باشخصیت نیستن!

-         حالا شما بگید شاید گول خوردن و دیگه ننداختن.

-         این آقاهه میگه متلک نندازین این کارها از یه پسر خوب باشخصیت بعیده.

-         وا... بی ادب!

-         چی شد خانم؟

-         یه چیزی گفت.

-         چی گفت؟

-         ولش کنید. اِ... ببینید باز انداخت.

-         چی رو؟

-         متلک رو.

-         بهش بگید میام ها!

-         اوهوی... این آقاهه میگه میام ها!

-         وای...

-         چی شد؟

-         یه چیزی گفت که مضمونش اینه که تشریف بیارید!

-         بهش بگید وایسه تا من بچه ها رو بفرستم.

خانم: اگه راست میگید وایسید.... اِ... دارن میرن.

-         بگید نرن.

-         نرید... دارن میرن.

-         بگید نرن.

-         نرید... رفتن که!

-         خیلی دور شدن؟

-         نه... دارن میرن.

-         هنوز صداتون بهشون می‌رسه.

-         نمیدونم... فکر نکنم.

-         اگه بدویید بهشون می‌رسید؟

-         فکر کنم برسم.

-         بدویید بهشون بگید نرن! نباید صحنه جرم رو ترک کنن!

-         می خواید مثل فیلم‎ها بگم تا اطلاع ثانوی از تهران هم خارج نشن؟!

-         نه؛ این در مرحله مقدماتی لازم نیست.

(چند لحظه سکوت)

-         (صدای نفس نفس زدن خانم)

-         چی شد؟

خانم: گفتم.

-         پس وایسادن.

-         نه... گوش نکردن؛ رفتن.

-         هنوز دارن متلک می اندازن؟

-         من چه می‌دونم از این فاصله؟

-         می‎تونید برید ببینید دارن می اندازن یا نه؟

-         وای... باشه.

(چند لحظه سکوت)

-         (صدای نفس نفس زدن خانم)

-         چی شد خانم؟

-         داشتن می‎نداختن اما به یکی دیگه.

-         یعنی به شما ننداختن؟

-         نه... حواس‎شون به من نبود. به یه خانم دیگه داشتن مینداختن.

-         می تونید برید اون خانم رو بیارید.

-         وا... برای چی؟

-         خب ایشون باید حرف‌های شما رو تایید کنه.

-         باشه صبر کنید.

-         فقط بهشون بگید نباید از صحنه جرم خارج بشن!

(چند لحظه سکوت)

-         (صدای نفس نفس زدن دوتا خانم) الو

-         شما کی هستید؟

-         من همونیم که به من متلک انداختن.

-         می‌دونم، هر روز تو این شهر به هزار تا خانم متلک می اندازن شما کدومشونید؟

خانم: چه می‎دونم والّا. نشمردم که!

-         نه. منظورم اینه که شما همون اولیه هستید یا دومیه.

-         من دومیه هستم. امرتون؟

-         من که کاری ندارم، به شما متلک انداختن!

-         مگه شما نگفتید که من بیام اینجا. این خانمه گفت با من کار دارید.

-         من کاری ندارم. اون خانمه گفت به شما متلک انداختن گفتم تشریف بیارید شکایت کنید.

-         از کی؟

-         از همونا که متلک انداختن.

-         به چه جرمی؟

-         متلک انداختن.

-         من از اون‎ها به جرم متلک انداختن شکایت کنم؟

-         آره دیگه.

-         (صدای قهقهه یک خانم به همراه صدای تعجب یک خانم دیگر)

-         یعنی چی؟ چرا می خندید؟

-         خب خنده هم داره دیگه. مگه متلک انداختن جرمه؟

-         بله. 74 ضربه هم شلاق داره. باید بیایم اون‎ها رو بگیریم.

-         بی خیال بابا. اگر این‌جور باشه باید اول من رو بگیرید.

-         به چه جرمی؟

خانم: متلک انداختن.

-         مگه متلک انداختن جرمه... نه یعنی منظورم اینه که مگه شما هم متلک می‌ندازید؟

-         ای... کم و بیش... یه لباس هم واسه کمرت بگیر ژیگول!

-         یعنی چی خانم؟!

-         با شما نبودم. یه پسری رد شد، شلوارش داشت میفتاد یه حالی بهش دادیم!

-         شما حق ندارید از جاتون تکون بخورید.

-         چرا؟

-         چون مرتکب جرم شدید.

-         حتما متلک انداختن؟!

-         درسته.

-         ببین عمویی! تو این شهر روزی هزار نفر، هزار بار به هم متلک میندازن. بیا همشون رو بگیر.

-         پس چی که میام.

-         راستی ببینم؛ من تیپم یه کم ناجوره، اگه بیاید به ما گیر میدید؟

-         اونجا بارون میاد؟

-         نه.

-         هوا گرمه؟

-         نه.

-         دمای هوا تقریبا چند درجه است؟

-         من چه میدونم... ولی خنکه. هوای باعشقیه.

-         خب اگر هوا خنک باشه نه... اما تابستون‌ها اینجوری نیاید بیرون.

-         چه جوری؟

-         همینجوری که الان اومدید دیگه.

-         مگه تو میبینی ناقلا.

-         نه ولی خودتون گفتید که...

(و این گفتگو ممکن است حالا حالاها ادامه داشته باشد)


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 11:4 صبح | نظر

دوشنبه 90/8/9

دادستانی تهران در اطلاعیه‌ای به بیانیه دانشجویان درباره تأخیر در دادگاه فائزه هاشمی پاسخ داد. در بخشی از این بیانیه که هم‎زمان درباره پرونده فائزه هاشمی و میثم نیلی توضیحاتی داده شده، آمده است: «پرونده اتهامی خانم فائزه هاشمی...» و بعد در ادامه درباره پرونده مدیرمسئول رجا آمده: «در خصوص متهم میثم نیلی نیز...»

البته اصولا آگاهان خیلی علاقه ندارند که در این گونه موارد گمانه زنی کنند چراکه معتقدند آن را که خبر شد خبری باز نیامد(!) اما با اصرار ما حاضر شدند کمی در باره دلیل استفاده کلمه «خانم» برای فائزه هاشمی و «متهم» برای میثم نیلی گمانه بزنند که خلاصه آن بدین شرح است:

احتمالا در متون قدیم کلمه "خانم" معادل کلمه متهم و یا کلمه متهم معادل "آقا" بوده است. یا اینکه چون فائزه هاشمی خانم است و احترام خانم‌ها واجب است، دادستانی رویش نشده برای ایشان از واژه منحوس متهم استفاده کند. البته آگاهان اعتقاد دارند که حتی استفاده از لفظ خانم هم برای فائزه هاشمی توهین است، چرا که وی انصافاً برای خودش یک پا مرد است و اگر پایش بیفتد، به تنهایی می تواند به اندازه ده مرد ساندویچ بخورد!


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 10:46 صبح | نظر

<      1   2   3      >
درباره ما
منوی اصلی
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آمار و امکانات

پیوندهای روزانه
لینک دوستان
آخرین مطالب ارسالی
طراح قالب

Get Flash Code