سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوشنبه 92/12/26

بعد از اینکه صادق زیباکلام در مناظره با حجت الاسلام خسروپناه آمریکا را در شلیک به هواپیمای مسافربری ایران و تلاش برای کودتا که منجر به واقعه طبس شد، تبرئه کرد(اینجا)، جمعی از آگاهان که تازه فهمیدند تا حالا بی‌خود لقب آگاه را یدک می‌کشیدند و دوزار چیز حالی‌شان نیست، از آقای زیباکلام خواستند که ضمن مناظره با آبراهام لینکلن آنها را بیش از پیش درباره همه چیز آگاه کند و از این جهل مرکب دربیاورد.

آقای زیباکلام که اخیرا مناظره با یک جوان بیست و خورده‌ای ساله را هم پذیرفته بود، در حالی که نمی‌توانست خوشحالی خود را برای مناظره مخفی کند گفت: «باشه... کی... کجا؟» و آبراهام لینکلن هم با آغوش باز پذیرفت چون اعتقاد داشت اینجوری شاد برای لحظه‌ای از عذاب عالم برزخ نجات پیدا کند.

این شد که حالا شما می‌توانید بخشی از آن مناظره را در ادامه بخوانید:

 

 

مجری: سلام عرض می‌کنم خدمت همه حضار مخصوصاً دو میهمان عزیز، آقای صادق زیباکلام از ایران و آقای آبراهام لینکلن از آمریکا. از آقای زیباکلام می‌خواهم که شروع کننده مناظره باشند.

زیباکلام: بله. من هم سلام عرض میکنم خدمت همه مخصوصاً آبراهام عزیز. عرض کنم که اگر حاکمان فعلی آمریکا هم جلوی من نشسته بودند من خیلی ازشون انتقاد نمی‌کردم، چه برسد به این آبراهام خان که خب حتماً جز حقوق بشر، آزادی، پیشرفت، جامعه مدنی، جریان آزاد اطلاعات و... هدفی در دوران ریاست جمهوری خود بر آمریکا نداشته.

لینکلن: تازه برده داری را هم لغو کردم!

زیباکلام: احسنت... آفرین... ای خدا کنه با رضاخان عزیز و مقتدر و خدوم و پاک دست و میهن پرست محشور بشی!

لینکلن: اتفاقا شدیم! دو سه تا اتاق اونورتر داره عذاب میشه بنده خدا؛ خیلی هم بهش سخت میگیرن!

زیباکلام: یعنی آدم شماها رو که از نزدیک میبینه تازه میفهمه چرا همیشه یه ندایی از درونش می‌گفته آمریکایی‌ها رو دوست داشته باش!

لینکلن: اتفاقا ما هم همه مردم رو دوست داریم. اصلاً آمریکا کشور دوست داشتنی‌هاست. ما با هیچ کس دشمنی نداریم و راضی به کشتن هیچ انسانی نیستیم.

زیباکلام: فدات بشم الهی آبراهام جون. اتفاقا من چند روز پیش هم تو مناظره با یه نفر «معدودِ کم سوادِ از جای خاصی تغذیه شو» گفتم که آمریکایی‌ها عمراً از روی قصد هواپیمای مسافربری ما رو زده باشن. موشکه دیگه، یهو در میره میاد میخوره به هواپیما!

لینکلن: آفرین... البته همچین یهوی یهو هم نبوده!

زیباکلام: چرا آقا! الان اینهمه ساله آمریکایی‌ها در مورد قضیه تحقیق کردن، بالاخره اگر کاپیتان راجرز مقصر بود می‌گفتن دیگه...

لینکلن: حالا شما خیلی به این قضیه گیر نده، ولش کن!

زیباکلام: نه آقا! ولش کن یعنی چی؟! بخاطر دویست و خورده‌ای زن و بچه بیگناه الان بیست ساله دارن به آمریکا فحش میدن؛ اینکه نمیشه، تا کی می‌خوان به این ابرقدرت ظلم کنن و کسی هم صداش در نیاد؟!

لینکلن: والّا چه عرض کنم؟ می‌خوای صندلی‌هامون رو عوض کنیم تو جای من بشینی، من جای تو؟!

زیباکلام: واسه چی؟

لینکلن: هیچی، همینجوری گفتم!

زیباکلام: من تو همون مناظره هم گفتم که تو قضیه طبس هم که آبان 58 اتفاق افتاد آمریکا قصد کودتا نداشت؟!

لینکلن: جداً... پس قصدمون چی بود؟!

زیباکلام: نمیدونم، ولی میدونم شما اصلاً عقب افتاده نیستید و اگر قصد کودتا داشتید، آبان 57 کودتا می‌کردید.

لینکلن: اما خب آبان 57 که هنوز انقلاب پیروز نشده بود! واسه چی باید کودتا می‌کردیم؟!!

زیباکلام: دیگه من نمی‌دونم. من فقط میدونم شماها عقب افتاده نیستید. ما عقب افتاده هستیم که فحش میدیم به شما!

لینکلن: میگم جداً بیا جاهامون رو عوض کنیم!

زیباکلام: چه گیری دادی آبراهام جون، نشستیم دیگه!

لینکلن: آخه من معذبم!

زیباکلام: خدا نکنه، چرا فدات شم؟!

لینکلن: آخه احساس می‌کنم جای یه آمریکایی تمام عیار رو غصب کردم! فکر کنم تو شایسته‌تر باشی برای اینکه از طرف آمریکا تو این مناظره صحبت کنی!!! دلم به حال مردم ایران سوخت!


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 5:16 عصر | نظر

چهارشنبه 92/12/21

یکی از هفته نامه‌های تازه روزنامه شده رفته با یکی از زنان ثروتمند تازه عضو شورای شهر شده، مصاحبه کرده و اون بنده خدا هم در کمال تواضع گفته که شوهرش چقدر ماشین دوست داره و بنز و لکسوس و پرادو و... داره اما خودش از این ماشینای زمخت خوشش نمیاد و خونه 500 متری تو نیاوران داره و ریسک 6 میلیاردی تو صادرات سنگ آهن به چین داره و... خلاصه کلی از این حرفهای زنانه زده برای مردمی که تو صف سبد کالا هستند! از اون طرف هم عضو دیگر شورای شهر کنسرت موسیقی برگزار میکنه و رئیس دانشگاه آزاد فلان جا میشه و دیگری که ورزشکاره و رئیس شورا هم که رفته بوده سر فیلم شهر موشها و گفته بوده من رو رییس شورای شهرتون کنید و...

یعنی مردم تهران ترکوندن با این شورای شهر انتخاب?کردنشون؛ موافقید؟ حالا در همین راستا قصد داریم بخشی از گفتگوهای رد و بدل شده در یکی از جلسات علنی شورای شهر رو بصورت گزینش شده برای شما نقل کنیم:
رییس جلسه: خب موشها... ببخشید، شرمنده، دوستان! جلسه رو آغاز کنیم که خیلی کار داریم!
عضو شماره یک: آقا خسته شدیم انقدر جلسه پشت جلسه، یه استراحت دو سه هفته‌ای بدید بریم مسافرت آخه.
عضو شماره دو: اگه صبح به صبح چارتا دمبل بزنی اینجوری جونت در نمیاد نفله!
رییس جلسه: دوستان مودب باشید.
عضو شماره دو: چی گفتی؟
رئیس جلسه: هیچی به خدا، عرض کردم اگر صلاح می‌دونید کمی مراعات رسانه‌ها رو بکنید وگرنه من که خودم کرتم مشتی!
عضو شماره دو: آهان... دمت قیژ!
منشی جلسه: دستور جلسه امروز بررسی قانون جامع شهرسازی تهران، بند سوم، مربوط به مشخصات فنی لازم برای ساختمان سازی است.
عضو شماره سه: آقا تو رو خدا هر قانونی میذارید بذارید، فقط الزام کنید که سقف و دیوار خونه‌ها آکوستویک باشه که بشه دو تا کنسرت برگزار کرد، صدا میپیچه نمیشه یه چه‌چه بزنیم بدمصب!
عضو شماره چهار: حالا من با دیوارها کاری ندارم، اما تصویب کنید حداقل ارتقاع سقفها هفت هشت متر باشه، آدم دلش میگیره تو این خونه‌های پونصد متری با سقفای سه چهار متری!
عضو شماره 15 1: آقایون تو حرفهاتون مراعات مردم جنوب شهر رو هم بکنید.
عضو شماره پنج: بابا خدای اونا هم بزرگه، نگران نباشید!
عضو شماره چهار: آفرین، منم موافقم، خدا هم باید بزرگ باشه، خدای کوچیک چیه آدم دلش میگیره!
عضو شماره دو: آدم باید دمبل بزنه تا دلش نگیره!
عضو شماره چهار: ایششش... دمبل چیه؟ آدم عرق میکنه بو بد میده! ورزش هم فقط ماشین سواری! انقدر با کلاسه... تازه شوهر من کلی هم ماشین داره! فوتینا!!!
عضو شماره دو: هی شوعر شوعر میکنه واسه من ضعیفه! شووعرت کجاس تا یه اشکل گربه بزنم بهش تا دو هفته نتونه بره دست به آب!
عضو شماره چهار: اوا... آقای رییس با این تهدیدها مقابله کنید خو.اهش میکنم، وگرنه من مجبور میشم با یکی از ماشینای زمخت شوهرم جلسه رو ترک کنم ها!
عضو شماره سه: آقایون، خانوما! یک کم صداتون رو بیارید پایین لطفاً، این دستگاهی که شما دارید توش می‌خونید اصلاً مناسب یه جلسه رسمی نیست، مثل اینکه اینجا رو با یه کنسرت زیرزمینی اشتباه گرفتید.
عضو شماره یک: آره بابا... چرتمون هم پاره شد!
رییس جلسه: بله دوستان، لطفاً بپردازیم به بحث اصلی.
منشی جلسه: اگر دوستان در مورد طرح گفته شده نظری ندارند رأی گیری کنیم، اگر نظری دارند که جلسه فوق العاده بذاریم.
عضو شماره سه: نه بابا... نظر نداریم که، رأی گیری کنید بریم پی کارمون کنسرت داریم امشب!
منشی جلسه: خب دوستان رای بدن... خب تصویب شد!
عضو شماره چهار: تازه من کلی هم پول دارم... گدا!
عضو شماره دو: چی؟... با من بودی؟ وایسا ضعیفه! مگه من دستم به اون شووعرت نرسه!

 


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 12:33 صبح | نظر

یکشنبه 92/12/18
http://p30note.persiangig.com/document/P30note.com%20-%20Proxy.gif


مادر عروس: بعله... خیلی خوش آمدید...
زن داداش داماد: بله دیگه... از هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است.
مادر عروس: بله خوش‌تر است!
زن داداش داماد: بعله با اجازه بزرگ‌ترها بریم سر اصل بحث.
پدر عروس: خواهش می‌کنم، بفرمایید!
زن داداش داماد: پس لطف می‌کنید رمزwifiتون رو بگید؟
پدر عروس: خواهش می‌کنم، کیانوش!... کیانوش!.. اون رمز چی بود؟
کیانوش(برادر عروس): بیست و دو نسرین ضد دبلیو آسمان آلفا ایکس بزرگ کامبیز!
زن داداش داماد: خیلی ممنون، ببخشیدها! ولی تو این دوره زمونه دیگه اینترنت جزو زندگی همه شده.
مادر عروس: بله دیگه...
پدر عروس: خب ببخشید! آقا داماد چه کاره هستن؟
پدر داماد: راستش ایشون...
مادر داماد: وا! غلامی! بذار خودش بگه، مگه پسرم زبون نداره؟
پدر داماد با خنده‌ای که حاکی از کنف شدن دارد: بله خب خودش بگه بهتره...
همه بر می‌گردند و داماد را نگاه می‌کنند و در انتظار سخن گفتن او می‌مانند، ولی داماد حرفی نمی‌زند.
پدر داماد: هوی پسر... هوی!
داماد همچنان به کار خودش مشغول است. پدر داماد دستش را دراز می‌کند و پس‌گردنی محکمی به پسرش می‌زند. داماد سراسیمه سر بلند می‌کند.
داماد: بله... چی شده؟
مادر داماد: آقا پرسیدند شغل شما چیه؟
داماد: من... بله.... خب.. راستش.. من...
صدایی از موبایل داماد بلد می‌شود.
داماد: ببخشید یه لحظه من ببینم این چی میگه!
چند دقیقه بعد داماد بلند می‌زند زیر خنده!
مادر داماد: وا! چی شد مادر؟
داماد: عجب آدم کولیه این آتوسا! چه جک‌هایی تعریف می‌کنه پدر سوخته!
پدر عروس: آتوسا دیگه کی تشریف دارند؟
داماد: یکی از فرندامه، یعنی تو کل گروه یه دونه‌س لا مصب! خیلی کوله!
مادر داماد برای عوض کردن بحث وارد می‌شود.
مادر داماد: بله خب... بگذریم... این عروس خوشگل ما نمی‌خواد چایی بیاره، گلومون خشک شد بخدا.
مادر عروس: بله.... نسرین... نسرین جان، مادر یه سینی چای بیار.
چند دقیقه می‌گذرد و خبری از چای نمی‎شود.
مادر عروس: نسرین خانوم.. دختر گلم! چای بیار مادر جان.
باز هم خبری نمی‌شود. مادر عروس گوشی موبایلش را از روی میز برمی‌دارد و در حین زدن دکمه‌های آن می‌گوید.
مادر عروس: فکر کنم حواسش نیست. الان می‌رم تو ویچت می‌گم بیاره!
چند دقیقه بعد نسرین با سینی چای در حالی که سینی را در یک دست گرفته و با دست دیگر در حال ور رفتن با موبایلش است، سر می‌رسد.
مادر عروس: مادر جون، نریزه یه وقت؟ دو دستی بگیر خب.
عروس ایشه‌ای می‌پراند و سینی را می‌دهد دست کیانوش.
عروس: کیانوش بگیر این چایی رو بچرخون بخورن ببینم این کامبیز دوباره چه مرگشه؟!
مادر داماد: چشمم روشن... کامبیز دیگه کیه؟
کیانوش: همسایه‌مونه... پسر خوبیه... خیلی چشم پاکه!
زن داداش داماد: آره... ایناهاش... منم تو ویچت پیداش کردم... خیلی باحاله!
برادر داماد چپ چپ به زنش نگاه می‌کند.
زن داداش داماد: خب تو ویچت هست، به من چه!
صدای دینگی از گوشی مادر داماد بلند می‌شود. او با غیظ گوشی را در می‌آورد و چند دقیقه بعد رو می‌کند به کیانوش.
مادر داماد: پسرم فیلترشکن داری؟!
کیانوش: بله، بلوتوثتون رو روشن کنید.
مادر داماد: قربون دستت پسرم... بچه‌های گروه روش پخت یه غذای تایلندی رو می‌خوان، باید برم از یه سایت تایلندی بردارم. تایلند هم که می‌دونید نه که چیزه! معمولاً سایتاش فیلتره!
مادر عروس: چه جالب، اسم گروهتون چیه خانوم جون؟
مادر داماد: میترا آشپزی!
مادر عروس: تو رو خدا! اتفاقاً من هم عضوم، ندیدم شما رو اون تو...
مادر داماد: آخه من با اسم خودم نیستم، اکانتم فیکه!
مادر عروس: چه جالب، با چه اسمی هستید؟
مادر داماد: سوزی!
پدر عروس که داشت چایی را سر می‌کشید یک دفعه سرفه کرده و کلی چای می‌پاشد روی میز! کیانوش می‌دود و محکم می‌زند پشت پدرش تا سرفه هایش قطع شود.
پدر عروس: سوزی؟!
مادر داماد: شاهین؟!
مادر عروس جیغ می‌کشد!

ارسال شده توسط کمیل در ساعت 2:10 صبح | نظر

چهارشنبه 92/12/14

قبل از انتخابات: شما خوبی، خانواده خوبن؟ فداتون بشم، قربون این ملت سرافراز و عزیز برم، چقدر شما ماهید، چقدر شما گلید، من خاک پای شمام، من نوکر شمام، شما اصلا بیا بزن تو گوش من... بیا بزن... جون من بیا بزن، نه آقا تا نزنی اصلا از جام تکون نمیخورم، بیا بزن...

 

دو ماه بعد: خدایا از استبداد رای و بستن دهان منتقدان به تو پناه میبرم.

 

هشت ماه بعد: منتقدان ژنو یک عده معدود کم سواد هستند.

 

یک سال بعد: یه عده آدم بو گندو‌ی پیف پیفو دارن از ما انتقاد میکنن.

 

دو سال بعد: هوی... دهنت رو ببند عوضی! میدونی از کی داری انتقاد میکنی؟!

 

دو سال و نیم بعد: تو (...) میخوری انتقاد میکنی، مگه اینجا خونه باباته الدنگ؟! فکر کردی چون حقوقدانم جوابت رو نمیدم؟

 

سه سال بعد: من دهن تو رو سرویس میکنم...

 

سه سال و 11 ماه بعد: هر کی به من انتقاد کرده مادر فلانه! با توام... آره با توام ازگل عوضی! 

 

سه سال و 11 ماه و 28 روز بعد: من فداتون بشم! قربونتون برم، ملت نجیب و عزیز ایران... حال و احوال دهنتون چطوره؟!...


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 9:47 عصر | نظر

شنبه 92/12/10

http://1.sedavasima.ir/wp-content/uploads/2012/12/shahidi_b.jpg

 

جشنواره فیلم فجر خیلی مهم است. اصلاً انقدر مهم است که نگو. اصلاًتر مگر می‌شود آنهمه آدم خوش تیپ یک جایی جمع شوند و آنجا مهم نباشد؟! اما امسال اختتامیه این جشنواره علاوه بر خوش‌تیپ بودن حاضران، به دلایل دیگر هم مهم بود. آمدن دولت تدبیر و امید(فرشته) و بیرون رفتن دولت سابق(دیو!) که با بیرون رفتن خود باعث شده بود فرشته درآید موجب شد تا خیلی از حاضران در افشانی بکنند. این درافشانی‌ها به?قدری سیاسی بود که از وسط?های مراسم برخی افراد ترسیدند که نکند اشتباه آمده و در یک میتینگ سیاسی نشسته‌اند و خودشان هم خبر ندارند. حالا بگذریم که از افراد کاملا هنری که در مراسم بودند مانند همسر و دختر آقای هاشمی رفسنجانی!

در همین راستا پیشنهاد می‌شود از سال بعد کنگره مرکزی حزب اعتدال و توسعه و اختتامیه جشنواره فیلم فجر بصورت همزمان برگزار شود تا هم در هزینه‌ها صرفه‌جویی شود و هم در عقده گشایی دوستان صرفه جویی صورت گیرد.
 در این صورت احتمالاً گزارش رسانه‌ها از آن اختتامیه-کنگره به شرح زیر خواهد بود:

مجری: خب... خیلی خوشحالم که در این جمع هنری سیاسی مجری گری می‌کنم. شما هم خوشحالید؟
جمعیت:  ببععععله!
مجری: خودم می‌دونستم! اصلاً مگه میشه یه همچین دولتی سر کار باشه و ما خوشحال نباشیم؟ دولت از این خوشحال‌تر داریم؟ نه داریم؟ ملت... داریم؟
جمعیت:   ننننخخخخیییر.
مجری: خب دیگه لوس بازی بسه! با از بین رفتن دولت قبلی، سیاست از سینما کلاً بیرون رفت و الان سینما اصلاً توسط مسئولان سیاسی مدیریت نمیشه. به همین دلیل خواهشمندم از رئیس گروه مشاوران حلقه استراتژیک معاون سیاسی ریاست جمهوری تا برای سخنرانی پشت تریبون قرار بگیرند.
رئیس گروه مشاوران حلقه استراتژیک معاون سیاسی ریاست جمهوری: بنده خیلی خوشحالم که در جمع شما هنر دوستانِ سیاست‌بیزار! صحبت می‌کنم. من در اینجا به همین جمله بسنده می‌کنم که سینما خیلی مهم است. همین. بیش از این چیزی ندارم که بگویم. همین هم از سرتان زیاد است. بروید حالش را ببرید مطرب‌ها!
مجری: چقدر آدم کولی بودند این آقای مسئول! آدم عشق می‌کند از این مسئولین هنر دوست هنر فهم هنر شناس! شما هم کیف می‌کنید ملت؟!
جمعیت :  بببععععلللله!
مجری: باید هم کیف کنید. بعد از اون دولت نکبتی مگه جرأت دارید کیف نکنید؟! جرأت دارید ملت؟ اگر جرأت دارید بگید تا اسمتون رو بدم به یک آشنا که مشاور غیرامنیتی رئیس جمهور است!
جمعیت: نه... نداریم!
مجری: آفرین به شما هنرمندان که پیام 24 خرداد رو خیلی خوب دریافت کردید! اما در مورد جایزه‌های سینمایی. من اسامی بخش اول برگزیدگان رو پشت سر هم دیگه می‌خونم و خودشون سریع بیان بالا سیمرغشون رو از روی میز بردارن و برن پایین. هر کدوم هم قبل از پایین رفتن باید یه کنایه‌ای چیزی به دولت قبل یا نظام بندازن. اگر هم کسی سیمرغش رو به رئیس جمهور تقدیم کنه که دو امتیاز مثبت داره و بیرون سالن باهاش نقداً حساب میشه. ولی کنایه رو فراموش نکنن. اصلاً مگه اختتامیه بدون کنایه میشه؟ میشه ملت؟ داریم؟
جمعیت؟ نه... نداریم!
مجری: آفرین به شما ملت فهیم که می‌دونید چی داریم و چی نداریم. خب به علت ضیق وقت و البته اهمیت هنر مجبوریم سیمرغ?ها رو از همینجا پرت کنیم تو بغل برگزیدگان تا برسیم به اصل برنامه کاملاً هنری امشب. از آنجا که میدونید هنر خیلی چیز خوبی‌ست در اختتامیه جشنواره فیلم فجر برای شورای سیاستگذاری حزب اعتدال و توسعه هم رأی گیری خواهد شد. واجدین شرایط رأی?گیری رأی های خودشون رو به گلدان?ها بندازن.
راستی همین الان به من گفتن که یکی از کارگردان?ها جای یکی از چهره‌های سیاسی نشسته. با کمال احترام به ساحت هنر خدمت آن کارگردان عزیز عرض میکنم که پاشو مردک جلمبر بی‌سواد از جای خاصی تغذیه شو! پاشو ببینم! خجالت نمیکشی جای آقای (...) نشستی؟! پاشو یه لنگه پا وایسا ببینم! دستاتم بگیر بالا. یالّا!
جمعیت: یالّا... یالّا...
مجری: همین الان خبردار شدم که بخاطر این جسارت که ساحت هنر به ساحت سیاست کرد همه مسئولان سیاسی و دولتی جلسه را ترک کرده و 11 تا سخنرانی بعدی ما که قرار بود توسط اینها انجام شود رفته روی هوا. من هم در همینجا به نشانه اعتراض تریبون را ترک کرده و شما را به آقایی که آشنا هستند و اصلاً سوابق امنیتی نداشته و از بیخ فرهنگی هستند می‌سپارم. باشد که رستگار شوید!


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 1:50 صبح | نظر

   1   2      >
درباره ما
منوی اصلی
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آمار و امکانات

پیوندهای روزانه
لینک دوستان
آخرین مطالب ارسالی
طراح قالب

Get Flash Code