سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جمعه 91/4/30

حلول ماه رمضان که تجلی گاه شکفتن غنچه های قرآن در باغ دلهاست ، بر مؤمنان خداجو و خداجویان مؤمن مبارک.
با حلول ماه رمضان ، شیرینی سحرهای مناجات رنگ میگیرد و محبّت و قرب در دلهای خشکیده بشر جوانه میزند.
ماه رمضان، ماه رهایی از فرش و پیوند با عرش است که میتوان در فضای ملکوتی آن تکثیر شد و  به        " نورعلی نور " رسید.
رمضان ، فصل وصال عاشق به معشوق است.
در فصل نورانی رمضان میشود به کانون روشنی از نور رسید و در لابه لای گلهای توحید و در خانه همیشه روشن خورشید ، خداوند را بیش از پیش احساس کرد.
کتاب رمضان ، دستاورد نقره ای روح انسان است که در پرتو تلاش و مجاهدت های نفس از سحر های 

 " ابو حمزه " تا شبهای " افتتاح " سپیده باران میشویم.

 


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 1:32 عصر | نظر

دوشنبه 91/4/26

سلام " پندلتون" عزیزم

فضا فضای عاشقی ست و جان می دهد برای قدم زدن. ای کاش هوا خوب بود و ما پابه پای هم به تپه های اطراف دانشگاه مان می رفتیم تا برایت از اتفاقات گوناگونی که برای من و دوستانم به وجود آمده می گفتم اما حیف که من از دیدار تو محرومم و تو با آن درشکه رینگ اسپرتت داری توی اتوبانها ویراژ می دهی!

بابا لنگ دراز من

از فضای دانشگاه و وضعیت خوابگاه ها و خانه های دانشجویی، از اتاقهایی که به جای بوی درس بوی قلیان دوسیب می دهند و مخ هایی که با انواع مواد مخدر سوت می شوند و از شرط بندی و ورق بازی بارها برایت نوشته ام، اما اینبار اتفاقات جدیدی برای دوستانم روی داده که دوست دارم برایت تعریف کنم.

پدر جان، وضعیت دانشگاه ما (بخوانید همه دانشگاهها!) هر روز بدتر از دیروز می شود و کسی هم گوشش بدهکار نیست. الان که دارم برایت نامه می نویسم بحث ازدواج های سوری همکلاسی ها داغ داغ است و کار به جایی رسیده که هم اتاقی ام "سالی" 24 ساعته مشغول sms بازی با " کاکرو یوگا " دروازه بان تیم امید است و احتمالا در مورد مهمانی هفته بعد باهم قرار می گذارند.

دوست پولدارم "جولیا" که پدرش بعد از قبولی در دانشگاه برایش یک درشکه آپشن دار چهار اسبه خریده بود برای خودش لپ تاپ خریده و دائما در حال چت کردن با "گارونی" یکی از"بچه های مدرسه والت" است. البته همه از انتخاب "جولیا" در عجبند چون "گارونی" پول ندارد و مجبور است در کافی نت با "جولیا" چت کند!

نمی دانم چرا بچه ها از این رو به آن رو شده اند و بعضی ها زیر بار هیچ قید و بندی نمی روند. اینجا در دانشگاه شبها شبهای عشق و عاشقی ست و خوابگاه ها به تلفنخانه و خانه های داشجویی به محلی برای پارتی های آنچنانی تبدیل شده است و بچه ها که همینجوری هم دنبال درس و مشق نبودند ،حالا با وضعیت به وجود آمده بدتر هم شده اند.

نمونه اش همین دوست دیگرم"حنا" که تا چند وقت پیش در مزرعه پدرش کار می کرد. پدر"حنا" بعد از رد شدن اتوبان از کنار مزرعه اش کلی پولدار شد و به دانشگاه ما آمد. "حنا" هر روز یکی از پسرهای دانشگاه را به کافی شاپ می برد تا بالاخره یکی را برای خودش دست و پا کند! البته به خاطر شهرستانی بودنش هیچ کس او را تحویل نمی گیرد اما "خانم سارا" به او قول داد که اگر این وضع ادامه پیدا کرد "کاشیرو" فوتبالیست همیشه ذخیره تیم شاهین را برای او درست کند.

همین هفته گذشته نیز تعدادی عکس شخصی از پارتی شبانه خوابگاه دانشجویان پخش شد که خیلی ضایع شد. بچه ها می گفتند کار کار "پرین" دانشجوی رشته عکاسی دانشگاه ماست که برای یک ترم اینجا مهمان بود. او قبل از رفتن، عکسها را در اختیار "برادران دالتون" صاحب یکی از کافی شاپ های معروف تهران قرار داد و آنها هم برای سوء استفاده عکسها را در دانشگاه پخش کردند.

بابا لنگ دراز من، دیروز یکی از بچه ها می گفت"لوسین" یکی از پسرهای دانشکده علوم انسانی بعد از مصرف شیشه قصد داشت خودش را از بالای دانشکده به پایین پرتاب کند که ماموران حراست به او اجازه این کار را ندادند. دلیل این خودکشی این بود که "لوسین"و "آنت" قبل از ورود به دانشگاه صیغه محرمیت خوانده بودند اما بعد از ورود به دانشگاه او به "لوسین" خیانت کرد و دوست دختر "پینوکیو" شد. بچه ها می گفتند احتمالا "پینوکیو" در خصوص قضیه شکستن پای "دنی" به "آنت" دروغ گفته و او هم همه چیز را باور کرد . "لوسین" هم بعد از این خودکشی نافرجام با "هایدی" دخترک کوه نشینی که جغرافیا می خواند دوست شد!

اما اتفاق عجیبی که چند روز پیش برایم رخ داد این بود که دوست خوبم "آن شرلی" که در دفتر فرهنگ دانشگاه کار می کند و به خاطر موهای قرمزش در دانشگاه تابلو شده با یکی از پسرهای دانشگاه به نام "واکاشی زوما" در پارک جمشیدیه قرار دوستی گذاشت و از او پول قرض کرد و ‌به یکی از آرایشگاههای های زنانه رفت و موهایش را رنگ شرابی ریخت تا بچه ها به خاطر موهای قرمز اش بیشتر از این او را مسخره نکنند!

 

بیچاره "آنه" دیروز در خوابگاه مشغول درس خواندن بود که دو نفر به اسم "تِسُکه و کایکو" از طرف "کارآگاه کجد" مسئول حراست دانشگاه آمدند و با نشان دادن برگه ای که در آن نوشته بود «علامت مخصوص کمیته انظباطی» ، قصد داشتند او را با خود به کمیته ببردند که من به آنها اجازه ندادم و آنها هم هر دوی ما را به کمیته بردند و قرار شد برای یک ترم محروم از تحصیل بشویم اما بعد از مدتی با ضمانت "پدر پسر شجاع" آزاد شدیم! من نمیدانم چرا وقتی این همه گند کاری هر روز در دانشگاه رخ میدهد کمیته انظباطی همه را بیخیال شد و به موهای رنگ شده آنه گیر داد؟

پدرجان، اینجا وضع به حدی خراب است که من نمیتوانم همه اتفاقات را در این نامه بیان کنم اما کار به جایی رسیده که بچه های سالم و مذهبی دانشگاه هم تحت تاثیر قرار گرفتند. چند روز پیش وقتی"واکی بایاشی و تارو میساکی" را دیدم خشکم زد. آنها که از بچه مثبتهای تیم امید و دانشجوی ارشد تربیت بدنی هستند، ریششان را لنگری زدند و موهایشان را مثل جوجه تیغی کرده اند و با "بل" سگ باوفای "سباستین" دانشجوهای دیگر را می ترساندند.

خوشم آمد که "لوسیمی" همچنان ضایع شان کرد که از خجالت آب شدند. "لوسیمی" به "واکی بایاشی" گفته بود "وقتی یکی مثل نیکبخت الگوی تو باشه بیشتر از این نمیشه ازت انتظار داشت"!

همیشه حسرت می خورم که ای کاش همه بچه ها مثل "ای کیو سان" بودند . ای کیو بعد از آمدن به دانشگاه و دیدن وضع نابسامان آن با وامی که از اقای "ژنرال" گرفت، با "سایو جان" ازدواج کرد و بدون دغدغه درسش را خواند و پس از مدتی با بورسیه دانشگاه به خارج از کشور رفت و الان برای خودش صاحب زن و زندگی است. راستی تا یادم نرفته بگویم که"هری پاتر" مغز متفکر دانشگاه هم هفته پیش بعد از دریافت دعوت نامه از دانشگاه های معتبر خارجی فرار مغزها کرد و برای همیشه از کشور رفت!

به هر حال ببخشید پدر جان که وقت شما را گرفتم، من اصلا برای این نامه وقت زیادی نگذاشتم و از ترفندهای طنز هم برای خنداندن شما و خوانندگان استفاده نکردم چون به نظرم اصلا خنده ندارد! اینهمه خندیدید بسه دیگه! کجای این معضلات خنده دار است که شما فکر کردید من نامه ام طنز آلود است؟ اصلا همین که شما به این معضلات می خندید باعث شد که وضعیت اینطوری شد دیگه!

در کل من هدفم از نوشتن این نامه این بود که بخشی از وضعیت فرهنگی دانشجوها را برای شما بنویسم تا شما هم به دوستانت در شورای عالی انقلاب فرهنگی ، دفتر نهاد رهبری ، دفتر نشر فرهنگ اسلامی و ... انتقال بدهید که همه فکر و ذکر شان تغییر کتب علوم انسانی و انجام اردوهای بی ارزش و چاپ نشریه های کلیشه ای و دادن گزارشات الکی نباشد و به فکر چاره ای اساسی باشند همین.

به امید دیدار ، فرزند امروز و همسر آینده شما !! جودی آبت


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 2:1 صبح | نظر

پنج شنبه 91/4/15

فروغ بخش شب انتظار، آمدنی است               رفیق، آمدنی غمگسار آمدنی است 
به خاک کوچه دیدار، آب می پاشند               بخوان ترانه، بزن تار، یار آمدنی است 

امشب، کوچه های سامرا، چراغان میلاد کسی است که با آمدنش، حجت را بر زمینیان تمام می کند.

او می آید و فرشتگان مقرب، با کاسه هایی از آب و شکوفه، به چشم روشنی نرجس می آیند.

می آید و جهان به پیشوازش می شتابد با سبدهایی از یاس سپید.

طوفان ها فرو می نشینند و زمستان، خانه خراب نفس های اردیبهشتی اش به دوردست ترین کوه ها می گریزد.

ای موعود دل های خسته! تو می آیی و روزهای پیرمان، جوانی از سر می گیرند.

کجاوه بهار، فرود می آید در کوچه های پر درخت انتظار.

با تو خزانی نیست و خواب های آشفته باغ، به رؤیای سبز رویش بدل می شود.

نامت، سپیده ای است که دهان آسمان را متبرک می کند.

نگاهت، حماسی ترین چشم ها را به فروتنی وا می دارد.

بازگرد تا دیوار بلند انتظار، فرو بریزد، تا پنجره ها به سمت روشن ظهورت گشوده شوند و سینه سرخان غریب، بر بام عدالتت ترانه آشنایی سر دهند.

ای مسافر سال ها! بی تو لحظه هایمان در غبار فراموشی مدفون است.

بی حضورت، زندگی، تکراری است بیهوده که تیغ های رخوت بر تاروپودمان می زند.

بادهای وحشی، بر پیکر نازک شکوفه هامان فرود می آیند و به خاکشان می ریزند.

تو در کجای زمان پنهان شده ای که ثانیه هامان به جست وجویت از پا افتاده اند؟ باز آی که صبر از کف داده و رنجور، کوچه های انتظارت را به مویه نشسته ایم.


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 7:20 صبح | نظر

پنج شنبه 91/4/8

«محمد رویانیان در جواب اعتراض مدیران عامل و مسئولان برخی باشگاهها مبنی بر هزینه مبالغ هنگفت در خرید بازیکن و هدیه دادن اتومبیل‌های گران قیمت به آنها در هنگام بستن قرارداد گفت: ماشین چیزی نیست که به بازیکنان بدهم تا آنها با پرسپولیس قرارداد ببندند اگر پول داشته باشم هواپیما هم به آنها می دهم.

همچنین وی گفت: بازیکنان با پرسپولیس قرارداد می بندند چون رویانیان خوش تیپ است، خوب حرف می زند و در ضمن جذبه دارد و بازیکنان او را دوست دارند رویانیان شخصیت دارد و وقتی بازیکنان او را می بینند عاشقش می شوند و سپس با پرسپولیس قرارداد می بندند.»

***

در همین راستا مکالمه تلفنی یک عدد مدیرعامل لیگ برتری با یک بازیکن در آستانه عقد قرارداد را منتشر می کنیم:

مدیرعامل: سلام کریم جون، میای تو تیم ما؟

بازیکن: نه نمیام!

مدیرعامل: اگر بهت یک میلیارد و نیم بدم؟

بازیکن: نه نمیام!

مدیرعامل: اگر بهت یه ماشین بالای سیصد میلیونی بدم؟

بازیکن: نه نمیام!

مدیرعامل: دیگه داری دندون گردی میکنی ها، جهنم و ضرر! یه پوستر از خودم میدم بچسبونی به دیوار اتاقت!

بازیکن: راست میگی؟ بگو به خدا!

مدیرعامل: باور کن... یه عکس از خودم دارم که از توش کلی جذبه زده بیرون!

بازیکن: همونکه بخاطرش کلی بازیکن ها دوستت دارند؟

مدیرعامل: بعله... پس چی؟!

بازیکن: باشه میام، فقط باید قول بدی اون پوسترت رو به کس دیگه ای ندی ها؛ نگهش دار تا من بیام؛ باشه؟!

مدیرعامل: باشه بابا، تو هم چقدر سیریشی، خوش تیپ ندیدی مگه؟ من از این پوسترها زیاد دارم، بدو بیا!

بازیکن: یه چیز دیگه بگم؟

مدیرعامل: چیه کارت سوخت می خوای؟

بازیکن: نه بابا... کارت سوخت رو می خوام بذارم سر قبرم؟ میگم شما که انقدر خوب حرف میزنی «که وقتی بازیکنان تو را می بینند عاشقت می شوند» میشه یه سی دی از صدات رو هم به من بدی؟ قول میدم عوضش خوب بازی کنم و برات کلی گل بزنم!

مدیرعامل: دیگه روت رو زیاد نکن دیگه... نخیر نمیشه؛ اون رو گذاشتم باهاش کریس رونالدو و مسی رو جذب کنم!

*

در همان راستا که در بالا گفته شد یکی از مسافران پرواز تهران- مشهد بخشی از صدای کاپیتان پرواز را برایمان ارسال کرده است که در زیر متن پیاده شده آنرا می خوانید:

کاپیتان: با سلام و خیر مقدم خدمت شما مسافران محترم. مقصد ما مشهد است و با توجه به شرایط آب و هوایی پیش‌بینی می‌کنیم که 75 دقیقه بعد در فرودگاه مشهد فرود بیاییم. پیشاپیش آرزوی قبولی زیارات شما را داشته و از شما التما....

بعله، من همان کاپیتان قبلی هستم. همین الان به بنده اطلاع دادند مدیرعاملی که پیش از این به بازیکنانش در هنگام عقد قرارداد ماشین هدیه می داد، پولدار شده است و اقدام به هدیه دادن هواپیما کرده است. با توجه به اینکه این هواپیما نیز به یکی از بازیکنان هدیه داده شده است، صاحب جدید هواپیما دستور داده اند سر هواپیما را بچرخانیم سمت کیش! از این رو آرزوی قبولی زیارت را پس گرفته و بجایش برایتان سواحلی نیلگون با انواع مخلفات را آرزومندیم. به جای ما هم حال کنید! صاحب جدید هواپیما گفته اند هر کس ناراحت است می تواند همین الان پیاده شود!


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 11:39 صبح | نظر

پنج شنبه 91/4/1

توی ده شلمرود ... یارانه رو کالا بود

انرژی های ارزون ... حروم میشد چه آسون

برق براه ، آب براه ... انرژیه ناب براه

حسنی ِ مو بلنده ... پشت وانت با دنده

بنزین می سوزوند، این هوا ... انگار می خواست بره فضا

لامپ 200 تو دستشویی ... پودر می ریخت تو رختشویی

روزی 200 تا نون لواش ... می داد به مرغ و خروساش

شیر خونه اش چکه می کرد ... اما درستش نمی کرد

نشسته بود تو ایوون ... می خورد پنیر و ریحون

 

باباش میگفت ... حسنی نکن بلا میاد ... قبض خونه ات بالا میاد

اسرافه بچه جونم ... بند اومده زبونم

می خوای لامپ و عوض کنم؟ نه نمی خوام نه نمی خوام

شیر آب و درست کنم؟ نه نمی خوام نه نمی خوام

 

حسنی با داد و بیداد ... دویید پیش کل مراد

گفت باباجون ، یارانه هست غم ندارم ... غصه و ماتم ندارم

مستم و شاد و خندون ... یه حبه قند تو قندون

دولت مگه پولش کمه ... نفت داره، یه عالمه

ذخیره های ارزی ... با گمرکات مرزی

پسته و فرش و خاویار ... صادرات هر نوع بار

همش میشه یارانه ... مصرف میشه روزانه

منم تو این کار زار ... صبح تا به شب تو بازار

خرج می کنم حسابی ... بدون حساب کتابی 

  

حسنی قصه ما ... بود توی آسمون ها

که یه هویی یه مرد اومد ... یه مرد پر خبر اومد

شیپور ها رو صدا داد ... دو دو رو دودو د ندا داد

آی خونه دار آی بچه دار ... آهای فقیر و مایه دار

از برق و گاز مجانی ... آب و مواد لبنی

از نون لواش و بربری ... تا پودر و مایع ظرفشویی

بنزین و نفت ارزون ... شیشلیک و مرغ بریون

نهاده های دامی ... رب گوجه فرنگی

روغن و قند و نبات ... مرکبات ، حبوبات

قیمتاشون شد آزاد ... تا کشور بشه آباد

یارانه ها تموم شد ... هر چی دادیم حروم شد

به قول مشتی اکبر ... هرچی پول داری ببر

 

اوضاع قاطی پاتی شد ... یه جور تله پاتی شد

حسنی دویید پیش باباش ... گفت بابا فکر چاره باش

پولهای من تموم شد ... خرج اتینا مون شد

باباش سرش دست کشید ... براش یه نقشه ای چید

نقشه رو داد به دستش ... راه اسراف و بستش

 

حسنی از اون روز به بعد ... مصرفش رو درست کرد

وانت رو داد سمند خرید ... سمند و داد یه وَن خرید

فهمید که لامپ دویست ... جاش توی دستشویی نیست

گوشت و مرغ و لبنیات ... با انواع حبوبات

سیب زمینی و پیاز ... خرید در حد نیاز

با لامپهای کم مصرف ... قیمت برقش پس رفت

 

خلاصه بگم آقا جون ... جونم بگه براتون

حسنی قصه ما ... راه و تشخیص داد از چاه

مثل بابا برقی شد ... عاشق ترقی شد

دیگه از اون روز به بعد ... هرجا که بود داد میزد

با مصرف بهینه ... زندگی دل نشینه


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 3:38 صبح | نظر

درباره ما
منوی اصلی
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آمار و امکانات

پیوندهای روزانه
لینک دوستان
آخرین مطالب ارسالی
طراح قالب

Get Flash Code