پینوکیو که تازه به سن بلوغ رسیده بود برای ترکاندن جوش روی دماغش رفت جلوی آینه. همین که خواست دست ببرد تا جوش را بترکاند پدر ژپتو سررسید و گفت: پسرجان! مگه صد بار نگفتم اون جوشهارو نترکون جاشون میمونه! بازم که حرف گوش نکردی! پینوکیو گفت: فقط میخواستم بشمارم ببینم چند تا جوش دارم! وگرنه اصلاً چندشم میشه بترکونمشون!
پدر ژپتو از اتاق رفت و پینوکیو دست برد تا جوش روی نوک دماغش را بترکاند که دید دماغش کلاً از کادر خارج شده و دیگر دستش به نوک دماغش نمیرسد!
او که حالا علاوه بر جوشهای متعدد با مشکل درازی مفرط دماغ نیز روبهرو شده بود یک سلفی با دماغش گرفت و برای گربه نره و روباه مکار فرستاد و زیرش نوشت: دستم به پاچه شلوارتون، به دادم برسین که دماغم از کادر زده بیرون!
گربه نره و روباه مکار که سابقهی همکاری با گریمور کاخ سفید را داشتند خیلی زود با یک کرم جادویی به کمک پینوکیو آمدند، پینوکیو اول کمی ترسید که کرم را به دماغش بمالد چون روی جلدش نوشته بود عوارض مصرف: زوال عقل، رنگ موی غیرطبیعی و… ساخت اسرائیل. گربه نره وقتی دید پینوکیو دست دست میکند گفت: خیالت راحت! گریمور کاخ سفید هر روز قبل از اینکه ترامپ دهنشو باز کنه ازین کرم میماله به دماغش!
روباه مکار گفت: حالا درسته رنگ موهاش هویجی شده و هر کی میبینتش یکم به سلامتیش شک میکنه ولی عوضش همه جا دماغش تو کادره! تازه پوستشم دیگه جوش نمیزنه!
از آن روز مدت زیادی نگذشته است حالا دماغ پینوکیو مثل روز اول شده و حتی دیگر جوش هم نمیزند اما روز به روز رنگ موهایش به هویجی نزدیکتر میشود که البته اشکال ندارد، چون قرار شده گربه نره و روباه مکار از کاخ ریاض برایش رنگ مو بیاورند!
بنسلمان (یک مشت سکه طلا را از صندوق برمیدارد و آنها را با فاصله، روی دیگر سکهها رها میکند): میشنوید؟
دونالد ترامپ (گوشی تلفن را محکمتر به گوشش میچسباند): انگار صدای پوله!
بنسلمان: دُرُس شنیدین؛ صدای پوله؛ طلای ناب.
ترامپ (آب دهانش را از زور ذوق میبلعد): گفتی طلای ناب؟
میگوید و چشمهایش سیاهی میرود. او کُشته مُرده پول است. هر جا که بوی پول به دماغش برسد، سینهخیز هم که شده، خودش را به آنجا میرساند و زوزه «اَنا شریک» سرمیدهد.
بنسلمان درمییابد که آب، چک و چانه و گل و گردن رئیسجمهوری امریکا را خیس کرده است. او باوجودیکه نصف سن ترامپ را دارد، امّا گاه دست روی نقطهضعف رئیسجمهور پیر امریکا میگذارد و او را به رقص وامیدارد. البته بنیامین نتانیاهو را نباید ازیاد برد. او هم بازیگردانی است که وقتی حوصلهاش سرمیرود، ترامپ را وارد سِنِ نمایش می کند. نخستوزیر اسرائیل بارها باخودش گفته است: «چه خوب شد که ترامپ رو واسه رئیسجمهوری انتخاب و بعدش برندهاش کردیم. سرگرمی خوبیه!»
بنسلمان: صداشونو دوس دارین؟
ترامپ: خودشونو بیشتر دوس دارم!
بنسلمان: اینا مال شوما میشن اگه…
ترامپ (باهیجان): اگه چی…. ها؟ اگه چی؟
(بنسلمان عمداً سکوت میکند. میخواهد خوب دل این پیرِ پولپرست را آب کند و آتش هوس او را تیزتر.)
ترامپ: دِ بگو دیگه! اگه چی؟ چی میخوای؟ تو فقط لب تر کن؛ قربون طلاها و پولات!
بنسلمان: میخوام از برجام خارج شی!
ترامپ(پشت گوشش را میخاراند. ابرِ تعجب، تمام صورت زرد و نارنجیرنگش را میپوشاند): برجام؟!…. این دیگه چه کوفتیه؟!
بنسلمان (زیر لب چند تا بد و بیراه به او میدهد. با خودش میگوید:«خاک تو سر کشوری کنن که یه همچین ببویی رئیسجمهورشه!». سرفهای میکند و بلند میگوید): برجام دیگه! برنامه هستهای ایران.
ترامپ: آهان! برجام! خُب؛ گفتی چیکارش کنم؟
بنسلمان: نمیخواهید کاریش کنین. فقط ازش خارج شین.
ترامپ (باز با لحنی پُر از تعجب و شگفتی): از کجاش خارج شم؟!
بنسلمان (چیزی نمانده گریهاش بگیرد. لابد اگر کمی جرأت داشت، فحشدان ترامپ را پُر میکرد و بعد گوشی را گوشهای پرت میکرد): کافیه برین پشت تیلیویزیون و بگین که امریکا از برجام خارج شد.
ترامپ (با کمی تردید): یعنی با همین چن کلمه، صاحب اون همه پول و طلا میشم؟
بنسلمان: البته!
ترامپ (خوشحال و سرزنده): تو جون بخوا شازده! اینکه چیزی نیس.
بنسلمان: تازه؛ یه دسلاف هم از بنیامین خواهی گرفت.
ترامپ (ذوقزده): مرگ من؟
بنسلمان: جون شوما!
ترامپ: خُب؛ حالا که بنی هم اینو میخواد، حرفی نیس. همین حالا میرم جلو دوربین و میگم ما خارج شدیم از… چیچی؟
بنسلمان (بیحوصله. شمشیر بهش میزدی خونش درنمیآمد): برجام!
ترامپ: آره، برجام!… میگم شازده! اگه پولات زیادی میکنه، بگو تا بگم از جاهای دیگه هم خارج شیم! هیچ تعارف نکن! میدونی که من اصلن اهل تعارف و این قرتی بازیها نیستم.
بنسلمان: یه خواهش ازتون داشتم.
ترامپ: هوم!
بنسلمان: اینکه دیگه به ما نگین «گاو شیرده»!
ترامپ (غشغش با صدای بلند میخندد): راسش شازده! نگفتنش یهجورهایی سخته. مث این میمونه که یه تیکه استخون بره لای دندونات و نخواهی اونو بیرون بیاری.
بنسلمان: خُب؛ لااقل جلو جمع و تو روزنومهها و تلویزیون نگین. بین خودمون هر چی میخواین بگین؛ ولی تو جمع…
ترامپ (بالحنی که نشان میدهد نخندد): باشه… باشه! البته قول نمیدم؛ ولی سعی خودمو میکنم. (امّا اینجا خندهاش را ول میدهد. اعصاب بنسلمان درهم میریزد. امّا وعده ترامپ مبنیبر خروج امریکا از برجام، تهِ دلش را غلغلک میدهد. با لبخندی مرموز، نگاه تشنهاش را به تخت پادشاهی پدرش میدوزد.)
اولین مظنونی که به سراغش رفته ایم و از توی داستان ها به اتاق بازجویی کشانده ایم، فردی است به نام «کوکب خانم» که قهرمان قصه ای با همین عنوان بوده و به پاکیزگی و خوش سلیقه بودن مشهور است.
او در بازجویی های اولیه مدعی شد، دفتر تالیف کتب درسی دوره ابتدایی در نقل قصه زندگی اش دست به تحریفات گسترده ای زده است که یک نمونه از آن تغییر نامش از «پارمیدا» به «کوکب» بوده است.
او ضمن تکذیب گاوداری، دوشیدن و تبدیل شیر تازه به لبنیات محلی، گفت: ” من شیر پاستوریزه کم چرب هم که میخورم پوستم کهیر میزنه!” کوکب خانم در ادامه به شدت از عباس و خانواده اش انتقاد کرد و گفت: سر زده بلند شدن اومدن، غذایی که از بهترین رستوران شهر سفارش داده بودم رو کوفت کردن، رفتن پشت سر مون صفحه گذاشتن که تخم مرغ گذاشتیم جلو شون! آبرو برامون نذاشتن”
بعد از مطرح شدن اسم عباس، جهت روشن شدن ابعاد ماجرا و مشخص شدن صحت و سقم اظهارات مضنونه! کوکب، عباس و خانواده اش به اتاق بازجویی احضار شدند.
عباس با رد توامان ادعای کوکب و دفتر تالیف کتابهای دوره ابتدایی سرزده رفتن شان به خانه کوکب را تکذیب کرد و مدعی شد همسرش از دو روز قبل خبر رفتن شان را به کوکب اعلام کرده و اسکرین شات های چت شان به تاریخ دو روز و 4 ساعت قبل از مهمانی موجود می باشد. وی با شاهد گرفتن همسرش برای تایید حرف هایش گفت: “مگه نه خانوم؟!” و هسرش با تایید حرف های او گفت: “آره بابا زنیت یه پذیرایی رو نداره به دروغ میگه سرزده اومدن، حالا گفتن نداره آقای کاراگاه! ولی همون نیمروش هم ته گرفته بود”
کوکب بعد از شنیدن حرف های عباس و همسرش از کوره در رفت و با لنگه دمپایی پای چپ به سمت آنها حمله کرد که این حمله با اقدام متقابل همسر عباس پاسخ داده شد و به خاطر گیس و گیس کشی پیش آمده بازجویی ناتمام رها شد و قید روشنگری بیشتر پیرامون این قصه را زدیم.
با تایید محسن هاشمی، نام بزرگراه و تونل نیایش به نام آیت الله هاشمی رفسنجانی تغییر پیدا میکند.
هنوز خانواده هاشمی در شورای شهر مستقر نشدند، احتمالا با استقرار آنها در شورای شهر، اگر بخوایم توی تهران آدرس بدیم، اینطوری میشه:
میفتی توی بزرگراه هاشمی، بعد از تونل هاشمی، یه بیلبورد هست روش از قول آقای هاشمی یه جمله در اهمیت رعایت اصول ایمنی در هنگام شنا نوشته، بعد از اون یه دور برگردون هست، اون رو میپیچی، صد متر جلوتر زده شهرک هاشمی. توی شهرک مجتمعها به اسم کتابهای خاطرات آقای هاشمیه. مجتمع عبور از بحران رو پیدا کن، باید بری بلوک هاشمی 3، جلوش یه آبسردکن هست که روش نوشته وقف مرحوم مغفور آقای هاشمی، اونجا زنگ سوم رو بزن. اگر جواب ندادن کلید رو از سرایدار بگیر، اسمش رو نمیدونم ولی بهش میگن آقای هاشمی...
متوجه شدی هاشمی جان؟!
آزاد نامداری: یکی اون پنجره رو ببنده باد میاد!
امیر تتلو: همه تتلیتیها صدای باد در بیارن ویسش رو بفرستن...
سوشا مکانی: کسی با باب اسفنجی شوخی کنه با من طرفه ها! آدم قحطه صدای باب رو در بیارن؟
امیر تتلو: گفتم باد نابغه، نه باب...
محمدعلی آهنگران: گاهی وقتها همه اختلافات ما بخاطر خوب گوش نکردنه... اگر بهتر به حرفهای همدیگه گوش بدیم میبینیم که دیگه اختلافی باقی نمیمونه...
آزاده نامداری: ولی داره باد میاد ها...
احمد خمینی: من و باد همین الان یهویی...(کپشن میزند زیر عکسش)
امیر جعفری: بابا دیگه چی میخواید؟ داره باد میاد دیگه... خوبه دیگه...
سوشا مکانی: آخ اخ... من لباس باب اسفنجیم رو شستهم پهن کردم روی بند... باد نبره یه وقت...
مهناز افشار: بگذار باد ببرد
همه خاطرات من و تو را
وقتی که
تمام عشقمان را
یک بسته شیر خشک
به باد داد
محمدعلی آهنگران: لایک بانو
احمد خمینی: اسم کوچولو رو بالاخره چی گذاشتید بانو؟
مهناز افشار: اسم گذاشتن روی بچه اولین ظلم در حق اونه. صبر میکنیم بزرگ بشه خودش اسمش رو انتخاب کنه!
امیر جعفری: رعیت همینه دیگه... همیشه دنبال یه اسم بوده... آفرین مهناز
بروبکس آفسیال: پس تا بزرگ بشه چی صداش میکنید؟
امیر تتلو: نیوفولدر... هار هار هار...
بروبکس آفسیال: یک کلوم هم از خواننده دوزاری...
امیر تتلو: شرمنده جناب خواننده فاخر... سوسن خانم چطورن؟
Baran kosari joind the group
احمد خمینی: به به... باران هم اومد...
آزاده نامداری: بابا تو رو خدا یکی اون پنجره رو ببنده!
سوشا مکانی: حالا ما یه بار لباس انداختیم روی بند ها... باد و بارون اومد... اینم اسفنجه آب رو به خودش میگیره از شانس
محمدعلی آهنگران: بزرگواران، سرکار خانم باران کوثری رو فرمودن که تشریف آوردن نه آن باران را... خوش آمدید بانو...
بهاره رهنما: خوش اومدی باران جون... دوستان ما فردا یه برنامه آشغال جمع کنی از کوه داریم قراره اونجا هم یه جلسه داستان خوانی داشته باشم، خوشحال میشم تشریف بیارید.
محمدعلی آهنگران: چه نیکو... کدوم کوه؟
امیر تتلو: همون کوهی که آهو ناز داره... هار هار هار...
باران کوثری: این خواننده حامی حکومت الیگارشیک ضد زن اینجا چی کار میکنه؟ چطور میتونید تحملش کنید... من در اعتراض به حضور این هنرمندهایی که هنر رو خرج سیاست میکنن از این گروه لفت میدم...
احمد خمینی: احسنت خانم کوثری، من یک کاری با شما داشتم، ریپورت هم هستم نمیتونم پیام بدم...
باران کوثری: توی گروه هنر و سیاست در خدمتم! من دیگه باید لفت بدم... باید برم...
آزاده نامداری: در رو هم ببند پشت سرت عزیزم!