نیم قرن، از غروبِ اندوهناکِ رحلت پیامبر میگذرد. آن گاه که رسالت مصطفوی، چون زلال جاری فرات، بر دلها و اندیشهها جریان داشت، زمانی که مردان مرد در رکاب برگزیده خدا، دین او را یاری کردند، کسانی هم بودند که پشت پرده صَلاح ؛ تزویرمندانه سِلاح براندازی اسلام را تیز میکردند و مهیای فرصتی ویژه بودند، تا ضربه کینه توزانه خود را وارد سازند.
آنان درصدد کِدر ساختن آبشار زلال اسلام بودند و هنوز کفن پیامبر خشک نشده، آن کردند که نباید میکردند.
سران توطئه با هم نشستند دل و پهلوی عصمت را شکستند
آنان حرمت شکنی را از آن جا آغاز نمودند که سلامِستان هر روز پیامبر بود. از اهل خانهای که رسول خدا بر آنان درود میفرستاد که: «السلام علیکم یا اهل بیت النبوة»
عدالت علوی به بند ستم کشیده شد و فاطمه (علیهاالسلام) و علی (علیهالسلام) و حسن (علیهالسلام) در تنهایی بی وفایی زراندوزان، جام شهادت را نوشیدند.
و گذر روزها، تاریخ را از زمان زندگانی رسول خدا، دور و دورتر میکرد و سال 61 ه . ق فرا میرسد، سوّمین امام، روشنی دیدگان پیامبر، رسالت راهبری و پیشوایی مسلمین را بر دوش میکشد و از سویی، پس از مرگ معاویه، فرزندش یزید بر تخت خلافت تکیه میزند.
تا دیروز معاویه کینهاش را به دین با پرده تزویر و ریا میپوشاند و عوامفریبانه مردم را به پیروی از خود و مخالفت با برگزیدگان خدا و رسولش، فرا میخواند. و این عوامفریبیهای رذیلانه، روحیه دین مداری و اطاعت پذیری را در نهاد امّت اسلام به ورطه فراموشی و نابودی کشانده بود که آنچنان با روی کار آمدن فرزند معاویه، زمینه کاملاً فراهم بود، که یزید شمشیر هجمه را از رو بربندد.
در واقع تزویرهای پیشین، چونان موریانه، ایمان مردم را از درون خورده بود و تنها از اسلام برای آنان جز ظاهری و پوستهای باقی نگذاشته بود.
آنان چنان بر فرهنگ و اندیشه مردم کار کرده بودند که مردم بیش از اینکه به فکر حفظ دین و ارزشهای دینی باشند، در اندیشه شکم و جیب و مقامشان بودند و این شد که به راحتی بوزینگان بر کرسی خلافت «انسان کامل» تکیه میزدند و بالا و پایین میرفتند، و حق در کوچههای تنهایی مظلومانه رها شده بود.
یزید همه را به بیعت با خود فرا میخواند، حتی حسین بن علی (علیهالسلام) را!
اگر امام با او پیمان میبست، این بیعت «در باغ سبزی» میشد، برای یکّه تازیهای یزید، در مبارزه فرهنگی با اندیشه اسلامی و دینداری تا سرحدّ ظاهرگرایی تنزل مییافت.
امّا حسین (علیهالسلام)، پاره تن رسول خدا، تن به ذلّت بیعت نداد، و بقای دین را با خون پاک خود و یارانش امضا نمود.
امام حسین (علیهالسلام) اذان بیداری را بر مأذنه جهان سر داد و مرگ سرخ را سعادت دین مداران اعلام نمود که: «... لا اری المَوْت الا السعادة»
و با اندیشه شهادت طلبانه او بر فرهنگ سکولار یزیدی در طول تاریخ خط بطلان کشیده شد. و تفکّر عاشورایی، تاریخ را به اقامه نماز دینمداری با اقتدا بر نهضت سرخ محرّم فراخواند.
حسین (علیهالسلام) اذان الرحیل سرداد، امّا گویی در مردم، روح مرگ دمیده بودند.
برق شبتابگون سیم و زرهای بنی امیه، چشم حقیقت نگرشان را کور کرده بود. حتی حرکتهای محدود و مقطعی آنان نیز در مواجهه با وعده و وعیدهای شیطانی فرزندان امیّه، به سکوت و سکون کشیده میشد.
و کاش تنها سکوت و سکون بود، که زرق و برقهای ابیسفیانی آلِ شیطان، آنان را تا به حدی به رذیلت کشاند که بر فرزند رسول خدا شمشیر کشیدند و آب را بر آنان حرام دانستند و به حریم خاندان پیامبر جسارت کردند.
و تنها هفتاد و دو ستاره، در رکاب خورشید شمشیر زدند، و خونین پَر به شفق نشستند. هفتاد و دو دلباخته در مقابل دریایی از تاریکی ایستادند، تشنهکام از روشنای حق دفاع کردند، و به کهکشان سرخ شهادت پیوستند، و درجه افتخار دعای حسین را برای خود خریدند.
و ما، از ارتفاعات بلند ایمان و بالندگی، تابناکی این خیزش دینی ـ الهی را از پنجره قرنها و اعصار به تماشا نشستهایم. و صدای امام حسین (علیهالسلام) را با گوش جان میشنویم که به یاری خود، فرامان میخواند.
انگشت اشاره اباعبدالله به سمت آنانی است که عاشورا را به باور ایستادهاند و زمین و زمان را کربلا میدانند؛ به سمت من و تو، به سمت ما. به شرط آنکه به لهجه عشق سخن گوییم، و به تمامیت دلدادگی، ایمان بیاوریم، و به «شهادت» شهادت دهیم، آیات اطاعت از امام را تلاوت کنیم. و امروز حسینی بودن ما در اطاعت پذیریمان از ولی فقیه زمان، فرزند فاطمه، سیدعلی حسینی خامنهای، معنی میشود.
باید در پی او و همراهش زمینههای علمی، فکری، فرهنگی، اعتقادی و اقتصادی را به گونهای فراهم آوریم تا خورشید ظهور از افق آرزوهامان طلوع کند.
و ما دست در دستان علی گونه او پرچم رشادت را در صبح گاه ظهور در حالی که تمام عالم «خبردار» در مقابل این پیروزی عظیم صف کشیدهاند، تقدیم مولایمان حضرت ولی عصر (عج) نماییم. همان مولا و امامی که منتقم خون خورشید به شفق نشسته کربلاست.
زینب سید میرزایی
به میمنت و مبارکی، انشاالله به دل خوش. ما که بخیل نیستیم... خدا برای همه بسازه! آدم وقتی فکر میکنه یه خانواده دوباره دور هم جمع شدند در پوست خودش نمیگنجه. بالاخره آقازاده سابقا فراری به مام میهن بازگشتهاند و انشاالله به زودی زود جواب همه شایعه افکنان را خواهند داد. عجالتا متن اولین جلسه بازپرسی از ایشون رو در زیر بخوانید تا بعدا در جریان جلسات بعدی مشت محکم زدن در دهان شایعه افکنان قرار بگیرید. لازم نیست ذکر شود که تا حالا سابقه نداشته است یک رسانه بتواند به این سرعت متن بازپرسی از یک آقازاده (آنهم این آقازاده) را منتشر کند!
(ب مخفف بازپرس و م.ه.د.ی هم توالی چند حرف الفبای فارسی است که در اینجا از سر تصادف به برخی اشخاص اشاره دارد.)
ب: ضمن عرض خسته نباشید و آرزوی اقامتی خوش در کشور باستانی ایران، خودتان را معرفی کنید.
م.ه.د.ی: درست صحبت کن...
ب:لطفا در صورت صلاحدید خودتان را معرفی بفرمایید.
م.ه.د.ی: بنده پسر بابام هستم.
ب: دقیقتر معرفی بفرمایید.
م.ه.د.ی: بنده پسر دوم بابام هستم. بابای من یکی از استوانههایی که بار را تحمل میکنندِ انقلاب است.
ب: عرض کردم خودتان را معرفی کنید نه پدرتان را.
م.ه.د.ی: اگر پدرم را معرفی کنم بیشتر به روند دادگاه کمک میکند!
ب: چرا تا این مدت خودتان را به دادگاه معرفی نکردید؟
م.ه.د.ی: نکِشید.
ب: چی؟
م.ه.د.ی: عشقم.
ب: خب چرا حالا معرفی کردید؟
م.ه.د.ی: چون کشید.
ب: عشقتان؟
م.ه.د.ی: نه، دستگاه قضایی. به زور مرا کشید تا اینجا! البته فشار دانشجویان و طلاب هم بی تاثیر نبود که به وقتش در خدمتشان خواهم بود!
ب: آیا از اتهاماتتان آگاهی دارید؟
م.ه.د.ی: زیاد است، کدومشون رو میگی؟
ب:یکی یکی شروع کنیم. قضیه استات اویل...
م.ه.د.ی: اونکه قضیهاش رو حل کردیم.
ب: قضیهاش چی بود؟
م.ه.د.ی: یه نفر رشوه داده بود که به سزای اعمالش رسید و توسط دولت بلژیک تنبیه شد.
ب: به کی رشوه داده بود؟
م.ه.د.ی: اون دیگه مهم نیست. مهم اینه که اون بابا تنبیه بشه و دیگه رشوه نده چون تا کسی نباشه که رشوه بده دیگه رشوه گیری هم به وجود نمیاد!
ب: ولی میگن مثل اینکه شما اونی بودی که...
م.ه.د.ی:اذیت کنی بابام رو صدا میکنم ها...
ب: شما فقط به سوال جواب بده.
م.ه.د.ی: بابا...
ب: خوب اگر دوست نداری جواب نده. ظاهرا شما پولشویی هم انجام میدادید.
م.ه.د.ی: مگه نظافت بَده. تو قرآن داریم که النضافط من العیمان!
ب: ولی اون پولها که مال شما نبوده.
م.ه.د.ی: تو قران نگفته که فقط نظافت اموال خود آدم جزو ایمانه، گفته؟
ب: ظاهراً اون پولها موقع شستن هم کمی آب میرفته.
م.ه.د.ی: اون رو دیگه باید از رئیس بانک مرکزی بپرسید که پول بیکیفیت چاپ میکنه!
ب:این وسط نقش شما چیه؟
م.ه.د.ی: بابا...
ب:خب، آروم باش. اون پولها رو که میشستید چی کار میکردید؟
م.ه.د.ی: پهن میکردیم تا خشک بشه.
ب: کجا؟
م.ه.د.ی: روی بند. بعضی از افراد فرهنگی -که سابقه وزارت هم داشتند- بودند که شلوارشون روی چند تا بند خشک میشد. ما هم میانداختیم تا کنار اونها خشک بشه.
ب: در اغتشاشات بعد از انتخابات چه کار میکردید؟
م.ه.د.ی: ما فقط نظاره میکردیم.
ب: فقط؟
م.ه.د.ی: گاهی هم برای اینکه خوب ببینیم مجبور بودیم از نزدیک نظاره کنیم.
ب: فقط؟
م.ه.د.ی: بعضی وقتها هم چون نمیتونستیم در آن واحد چند جا ساندویچ بخوریم، تعدادی رو میفرستادیم تا در صورت نیاز بعضی چیزها رو ببینند و بیایند برای ما تعریف کنیم.
ب: فقط؟
م.ه.د.ی: گاهی اوقات اون چیزهایی که باید اونها تعریف میکردند اتفاق نمیافتاد، بنابراین اول اونها رو انجام میدادند تا وقتی برای ما تعریف میکنند خدایی نکرده دروغ نگفته باشند!
ب: فقط؟
م.ه.د.ی: بابا...
ب: در مورد سایت جمهوریت چه مطلبی دارید که بفرمایید.
م.ه.د.ی: اولاً به اون حمزه کرمی بگید که من ...
ب: مودب باشید لطفاً.
م.ه.د.ی: اولاً که بنده خودم معیار ادبم. دوماً که آقا نه و آقازاده.
ب: چه فرقی میکنه؟
م.ه.د.ی: خیلی فرق میکنه. چون خیلی کارها از آقایون بر نمیاد ولی از آقا زاده ها بر میاد!
ب: مثلِ؟
م.ه.د.ی: مثل ساندویچ خوردن تو میدون هفت تیر وسط اغتشاشات!
ب: برگردیم به همون موضوع حمزه کرمی... ببخشید موضوع سایت جمهوریت.
م.ه.د.ی: بله. ما در آنجا اطلاع رسانی میکردیم.
ب: ولی میگن مثل اینکه شما اونجا به نظام تهمت و افترا میزدید و تخریبش میکردید.
م.ه.د.ی: کی میگه؟
ب: برای حفظ دهنشون نمیتونم اسم ببرم!
م.ه.د.ی: به هر حال دروغه.
ب: مدرکی هم دارید؟
م.ه.د.ی: بابا...
ب: ممنون که لطف کردید و بنده رو به حضور پذیرفتید.
م.ه.د.ی: برو که حسابی خسته هستم. نمیذارن گرد سفر از تن آدم بشینه!
یک بنده خدایی احساس میکرده است که ساعت یک بامداد می تواند بخوابد اما یکی از همسایهها این کار را به مصلحت نمی دانسته است بنابراین شروع کرده است به نواختن ساز و آواز و بزن و بکوب. آن بنده خدا از آنجا که خیلی پررو بوده است زنگ زده به 110 که آقا بیایید به این یارو حالی کنید که چند سال است مردم ساعت یک شب می خوابند! اما این برادران هم چندان به این رسم اعتقاد نداشته اند و خیلی که با اصرار او مواجه شده اند، از کلانتری محل زنگ زده اند که چرا انقدر به 110 زنگ میزنی و خب عروسی است دیگر، سر و صدا دارد و از این حرفها. اصل ماجرا را می توانید اینجا بخوانید.
اما در همین راستا تعدادی از مخاطبان ما از بلاد کفر تماس گرفته اند و ماجرای زیر را از وضعیت احترامی که مجالس بزن و بکوب شبانه در کشورشان دارد اعلام کرده اند تا ببینیم که در بلاد کفرستان چقدر اوضاع خرابتر است. باز هم تاکید می شود که این ماجرا همه در بلاد جور که آنجلینا جولی دارد و کریس رونالدو گوشواره می اندازد و آشغالها را بجای نه شب، یازده صبح می گذارند دم در، اتفاق افتاده است!
شاکی: آقای قاضی، من از شما می خواهم که به فریاد من برسید. داد من را از این ظالم بستانید. نگذارید حق من پایمال شود.
آقای قاضی: خونسردی خودتان را حفظ کنید آقا. ماجرا را شرح دهید.
شاکی: آقای قاضی ما دیشب مثل هر شب مجلس ساز و آواز داشتیم. عروسی هم نبود، مناسبت خاصی هم نداشتیم. یعنی هرچقدر گشتیم دیدیم دیگر ماسبتی نمانده که به بهانه آن بزنیم و بکوبیم. بنابراین تصمیم گرفتیم این یکبار را در راه رضای خدا خوش باشیم و هیچ چشمداشتی از کسی نداشته باشیم. بنابراین مشغول بزن و بکوب شدیم. البته از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان از خوردنی جات و کشیدنی جات هم تا جایی که در توانما بود دریغ نکردیم.
آقای قاضی: لطفا بروید سر اصل موضوع. شکایتتان چیست؟
شاکی: بله، چشم. راستش همه شکایت من از این است که با اینکه مراسم ما تا ساعت سه بامداد طول کشید اما هیچ اثری از این آقا در مراسم دیده نشد. انگار نه انگار که در همسایگی ایشان یک مجلس لهو و لعب برپا بوده است. ما هرچه صدا را بیشتر کردیم که شاید این آقا بخودش بیاید اما دریغ از اعتنا! تازه برخی خبرها از این حکایت دارد که این آقا در آن ساعت خواب بوده است...
(صدای همهمه در دادگاه می پیچد و حضار با پچپچ و به نشانه تاسف سرشان را به اطراف تکان می دهند! شاکی به حضار نگاه می کند و بعد با اعتماد بنفس ادامه میدهد:)
حالا من از شما می خواهم که این بی حرمتی صورت گرفته به من و مجلس فسادی که برپا کرده بودم را نادیده نگیرید و این مرد بی شرم و حیا را به سزای اعمالش برسانید!
آقای قاضی: خب. وکیل مدافع متهم آخرین دفاعیاتش را ایراد کند.
وکیل مدافع متهم: در ابتدا لازم می دانم اعلام کنم که من به نوبه خودم از این اقدام موکل خود اعلام انزجار کرده و به جای او از جامعه بشریت عذر می خواهم. لازم است تذکر دهم که بنده وکیل تسخیری این فرد هستم وگرنه هرگز حاضر نمیشدم که از این جرثومه فساد و تباهی که بی اعتنا به مجلس بزم همسایه، گرفته و تخت خوابیده است دفاع کنم و پول حاصل از این دفاع را ببرم سر سفره زن و بچه ام!
(اسم خواب که می آید دوباره صدای همهمه در دادگاه می پیچد و حضار با پچپچ و به نشانه تاسف سرشان را به اطراف تکان می دهند!(البته اینبار از اینور به آنور!!) وکیل مدافع به موکل خود نگاه میکند و بعد با تنفر تفی بر زمین می اندازد و ادامه میدهد:)
با این حال بنده از شما می خواهم که موکل بنده را ببخشید. هرچند که اگر خودم هم جای شما بودم او را به اشد مجازات می رساندم! بالاخره می دانیم که جرم کمی نیست صدای دوپس دوپس همسایه را شنیدن و سر راحت بر بالین گذاشتن! طبق نظریه پزشک قانونی موکل بنده چهار روز بوده که نتوانسته بخوابد و بنابراین اگر در آن لحظات نمی خوابیده قطعا می مرده است. با این حال شما هر جور که می توانید با این آدم معلوم الحال برخورد کنید.
آقای قاضی: باشد. متهم هم اگر حرفی دارد بگوید.
متهم: من شرمنده ام. نفهمیدم چطور خواب بر من غلبه کرد. خدا لعنت کند پیشینیان ما را که شبها می خوابیده اند و این رسم زشت را برای ما به یادگار گذاشتند! من اگر میدانستم چنین مجلس لهو و لعبی در چند قدمی خانه ما بر پاست می مردم و پلک بر هم نمی گذاشتم. من مادر مرده بخاطر توهینی که شده است از همه رقاصها، مطربها و سایر دوستان و آشنایان که از راههای دور و نزدیک خود را به این مجلس فساد رسانده و قری به کمر انداخته بودند معذرت می خواهم. مرا عفو کنید. به شرفم قسم می خورم که دیگر سه نصف شب نخوابیده و بی حرمتی و توهینی به مجالس شبانه پر سر و صدا روا ندارم!
(گفتنی است بعد از این مکالمات، دادگاه تمام شده و حکم این مرد ملعون اعلام شده است. باز هم تاکید می شود که این قضیه در دیار کفر اتفاق افتاده و به جون مادرم اگر ربطی به ما داشته باشد!)
طرف یک عکس درازگوش را گذاشته است جلویش هی بلند می گوید من اینم! تازه کلی آدم دیگر هم پیدا شده اند و با او در این اعتراف شریک شده اند. باور نمی کنید؟ به عکس زیر دقت فرمایید:
این حال و روز اپوزوسیون ماست. واقعا آدم از داشتم چنین دشمنهایی احساس شرم میکند! با کلی بدبختی انقلاب کن، چند صد هزار شهید بده، انواع تحریمها و تهدیدها را دور بزن و به ریششان بخند آنوقت یک مشت موجود که به اعتراف و اصرار خودشان درازگوش هستند، اسمشان را گذاشته اند ضد انقلاب!
اما چه می شود کرد. جماعتی که روشنفکرترین زنشان نظریه دوقطبی داماد لرستان-عروس آذربایجان را صادر می کند خودشان هم باید این باشند دیگر. به هر حال ما برای اینکه این جماعت اپوزوسیون باز هم در صحنه حاضر باشند، چند شعار دیگر هم به ایشان پیشنهاد می دهیم تا بعد از به نتیجه رسیدن جنبش «ما همه جیگریم!» به اینها دلخوش کنند:
ما همه «پاریکال» هستیم: استفاده در جنبشهای مربوط به مهاجرت و برای نشان دادن تنفر از کشورهایی که با مهاجران رفتارهای نژاد پرستانه دارند!
ما همه «سگ آقای پتیبل» هستیم: استفاده در روز نکبت و برای نشان دادن حمایت ضد انقلاب از خوی درندگی و وحشی گری رژیم صهیونیستی.
ما همه «گربه نره» هستیم: استفاده در روز درختکاری یا محیط زیست یا... برای نشان دادن کم کاری سازمان جنگلبانی یا محیط زیست یا منابع طبیعی یا... که بعلت کم کاری آنها هنوز در در جنگلهای ما خبری از درختهایی که با کاشتن سکه روییده باشند و میوه سکه بدهند، نیست!
ما همه «زمبه» هستیم: استفاده در مجامع علمی اپوزوسیون(حالا فرض کنید یه همچین مجامعی هم داشته باشند!) بعنوان نماد هوش و ذکاوت.
ما همه «بوشوگ» هستیم: استفاده در سالروز استقلال آمریکا بعنوان اعلام وفاداری به کابوی های ینگه دنیا.(در هنگام تصویب بودجه معاندین جمهوری اسلامی در آمریکا هم می توان از این شعار استفاده کرد!)
ما همه «مخمل» هستیم: این شعار می توان همواره زیر لب اپوزوسیون زمزمه شود تا معلوم باشد که حضور آنها در کشورهای بیگانه اصلا به معنای وطن فروشی یا بیرون گود نشستن نیست، بلکه آنها به نوعی در خانه مادر بزرگه هستند و انجا هم وطن آنهاست.(این شعار اگرچه با مفت خور بودن این جماعت بیشتر چفت است اما برای بهتر نشان دادن جنس اپزوسیون در نگاه اربابان ضد انقلاب، می توان از شعار «ما همه هاپوکومار هستیم» نیز استفاده کرد!)
ما همه «لولک و بولک» هستیم: استفاده برای نشان دادن وحدت اپوزوسیون که علی رغم سوتی های پی در پی و خوددرگیری های مداوم، ولی همچنان با هم رفیق هستند و به هر حال سفره ای هست که توسط عمو سام پهن شده و دور هم دارند می خورند دیگر!(در این مورد می توان از پت و مت هم استفاده کرد. اپوزوسیون در این مورد مختار هستند که خود را لولک و بولک بدانند یا پت و مت!)
ما همه «گربه- سگ» هستیم: شعار ما همه «لولک و بولک» هستیم یک روی سکه بود، روی دیگر حال و روز اپوزوسیون شعار ما همه گربه- سگ هستیم، است. رفتارهای متناقض و پارادکسیکال آنها که کارهای هم را خنثی می کند دلیل طرح این شعار است.
منبع : رجانیوز
بعضی سازمان ها اسمشان رویشان است. با این توضیح جمله زیر را بخوانید:
«مدیرعامل شهر جدید پرند با اشاره به ساخت 14 مدرسه و تحویل آن به سازمان نوسازی مدارس اظهار داشت: متاسفانه 10 عدد از این مدرسهها از سوی سازمان نوسازی به میراث فرهنگی داده شد و این در حالی است که مدارس ما در پرند دو شیفته هستند.»
دقت کردید؟ سازمان «نوسازی» مدارس طبیعتا باید مدرسه «نو» بسازد که می سازد؛ سازمان میراث فرهنگی هم که اصولا باید مراقب بناهای باستانی باشد که چهار چشمی مراقب است و شبها که ما میخوابیم آقا میراثه بیداره! حالا اینکه مدارس نوساز به چه درد سازمان میراث فرهنگی(آنهم 10 مدرسه) می خورد خدا عالم است. احتمالا در این مدارس قرار است زبان سانسکریت یا نگارش خط میخی با قلمو تدریس شود. شاید هم ... اصلا بی خیال. بروید خادم و نگهبان این مدارس را بیاورید ببینیم چرا حواسشان جمع نیست، پدرسوختهها!