در پایان ماه مبارک رمضان سال گذشته روابط عمومی سیما با انتشار مطلبی، اقدام به رمزگشایی سریالهای ماه مبارک رمضان کرده و پیامهای اخلاقی هر یک را به رخ مخاطبان کمهوش رسانه ملی کشید. این اقدام صدا و سیما فصل نوینی در مسائل مربوط به رسانه باز کرد چرا که عده ای نادان تا حالا فکر می کردند کار رسانه ای یعنی انتقال مفاهیم با زبان هنری؛ اما با این کار سیما مشخص شد که کار رسانه ای یعنی عدم انتقال مفاهیم با کار هنری و انتقال مفاهیم با صدور اطلاعیه! این مهم نشان می دهد که سریال ویژه پخش کردن در ماه مبارک رمضان کاری بس واجب و مهم است که نمی توان از آن گذشت وگرنه روزه خلق الله مشکل دار میشود.
به هر حال ما هم از آنجا که شدیداً به این عصر نوین رسانه ای وارد شدهایم قصد داریم یکی از سریالهای امسال با عنوان «خداحافظ بچه» را رمزگشایی کرده و پرده از پیامهای اخلاقی آن برداریم. مخاطبان عزیز بعنوان مشق شب می توانند دو سریال دیگر امسال را رمزگشایی کرده و بعد کلی پیام اخلاقی بگیرند تا رستگار شوند!
اسراف کاغذ کار بدی است: در یکی از سکانسهای این سریال مرتضی علامت ضربدری را که برای یک خلاف دیگر کشیده اند(ولی موفق به انجام آن خلاف نشده اند)، به پای خلاف جدید می گذارد و نمی رود در یک برگه دیگر ضربدر بزند و کاغذ را حرام کند! اینکار به وضوح اهمیت صرفه جویی در مصرف کاغذ را نشان می دهد. و البته این شائبه را بوجود می آورد که نکند سازمان حفاظت از جنگلها اسپانسر این سریال بوده باشد!
نشان دادن مرز ظریفی که بین اسراف و خساست وجود دارد: گدابازی در آوردن و نوشتن نامه به مادر بچه پشت برگه تتعمیرگاه موجب شد تا رد و نشان آنها لو رود. همانقدر که باید در مصرف کاغذ صرفه جویی کرد، باید مواظب باشیم که به دام خست و گدابازی نیفیتم!
احترام به قوانین راهنمایی و رانندگی: اگر مرتضی در هنگام رانندگی حواسش را جمع می کرد و با با ماشین 206 قرضی، به مانع نمی زد، مجبور نبود ماشین را به تعمیرگاه ببرد و بعد خسرو ادرس را از این طریق بدست آورد.
استفاده از وسایل نقلیه عمومی هنگام بچه دزدی: مرتضی و لیلا اگر ماشین دوستشان را قرض نمی گرفتند و با وسایل نقلیه عمومی به پرورشگاه برای بچه دزدی می رفتند، اصلا تصادفی بوجود نمی آمد تا مرتضی ماشین را به تعمیرگاه...(ادامه در بند بالا)
خلاف بد است اما نه برای یکبار: در این سریال خلافکار بودن مرتضی و داشتن تجربه سرقت در بسیاری از موارد(مانند دزدین بچه از خانه زن دوم خسرو) به کمک او آمد. در نتیجه خلافکار ماندن بد است اما خلاف کار بودن خیلی هم بد نیست!
دوری از خرافه گرایی: در این سریال با خرافه ای بدین عنوان که ننه نصرت با دیدن نبیره خود وارد بهشت می شود به شدت مقابله شده و این خرافه رد شد. در حالی که درستش این است و در بسیاری از متون قدیمی آمده است که ننه نصرت اگر نتیجه خود را هم میدید وارد بهشت می شد، که دیده بود!
ساده گرفتن ازدواج و پرهیز از معیارهای سخت: خواهر لیلا اگر ازدواج را ساده می گرفت و به داوود جواب مثبت می داد. خیلی از مشکلات بعدی پیش نمی آمد. در نتیجه دختران این سرزمین باید توجه کنند که به سادگی دوستِ شوهرخواهرشان را رد نکنند چون ممکن است خواهرشان نازا بوده و بچه دزدی کرده باشد و از طرفی خواستگار هم ماجرا را بداند و از این طریق پته آنها بریزد روی آب. واویلا!
تاکید بر رحمانیت خدا: در این سریال نشان داده شد که خداوند ستار و غفور است و گناهان کوچکی مثل دروغگویی های پی در پی را می بخشد و لذا نیاز به ضربدر زدن برای آنها نیست. در عوض جعل شناسنامه و... گناهان بزرگی هستند که دروغگویی پیش انها مثل عمل مستحب است!
نقش بی بدیل والدین در تربیت فرزندان: نبودن سایه پدر و مادر بالای سر نوزادی که مرتضی و لیلا قصد داشتند از پرورشگاه بدزدند موجب شد تا او ادب نداشته و جلوی نگهبانی گریه کرده و مانع انجام موفقیت آمیز عملیات بچه دزدی شود. حال آنکه او اگر تربیت درستی دیده بود سکوت اختیار کرده و اجازه می داد نگهبان گول بخورد که اختیار نکرد و او هم گول نخورد! بچه بد!
لزوم حفظ پیوندهای دوستی و نگسستن رشته رفاقتها: مرتضی با اینکه توبه کرده بود اما رشته رفاقتش با همکاران سابق را نگسسته و این پیوند را حفظ کرده بود. این مهم موجب شد تا او بتواند برای درد دل به سراغ آنها برود و دل درد نگیرد. ضمنا بسیاری از کارها مانند جعل و... هم با عنایت به همین رفاقتهای قدیمی میسور شد که خیلی ممنونیم!
کارها را باید کامل و با برنامه ریزی درست انجام داد: سرسری گرفتن کار بچه دزدی توسط مرتض و لیلا برای آنها مشکلات بعدی را بوجود می آورد. حال اگر آنها با در نظر گرفتن همه جوانب و اندیشیدن همه تمهیدات بچه ای را برای دزدی انتخبا می کردند، سریع به مقصود خود که همانا یک بچه بی دردسر بود می رسیدند وسریال هم در همان سه چهار قسمت ابتدایی تمام میشد و دیگر مردم مجبور نبودند در این گرما سی روز روزه بگیرند!
تاثیرگذاری اعمال نسلهای بعدی در سعادت اخروی انسان: توجه نکردن لیلا به سلامت جسمی خود، و همچینین تلاش نکردن او در دزدیدن یک بچه خوب و بی دردسر موجب شد تا ننه نصرت با آن همه فاصله خویشاوندی، از ورود به بهشت محروم شود!
مولود خانه خدا، محبوب خدا، به سوی خانه خدا قدم برمی دارد.
دیوارها، دستان ترک خوردهشان را بالا آوردهاند تا در هیاهوی رفتن او، تلاشی برای ماندنش کرده باشند.
کوچه های آشنای کوفه، اشک میریزند. مناجات عاشقانه مولا، ریسه های نورانی این کوچههای تاریک بود و قدمهای مهربانش، فرش باشکوه خاک.
شبهای کوفه، حجله حجله از آفتاب حضور او نورانی میشد؛ وقتی انبان سخاوت بر دوش، دستان نیاز را سیراب میکرد. کوفه، دردهایش را بر شانه این مرد سبک میکرد و تنهاییهایش را با حضور او مأنوس بود.
کوفه، بر قامت مولا ایستاده بود؛ بیآنکه یکبار از خود بپرسد این کیست که مرا اینچنین تاب آورده است؟!
این کیست که ناله یتیمان مرا پاسخ داده و نگذاشته هیچ تهی دستی بیپناه بماند؟!
کیست که از فانوسهای روشن هدایتش، شهر روشن شده است و خطبههای آسمانیاش، بهشت را بشارت میدهد؟
مرد میآید؛ تنها و استوار، خود، تنها سایهسار وسعت خویش است.
او نیامده بود که بماند. پرندهترینِ نسل آدم بود. چگونه میتوانست در اسارت خاک بماند؟
زهرآلودهترین شمشیر، به دستان شقیترین انسان، انتظار او را میکشید، انتظار حیدر خیبرشکن را.
باید برود؛ پس ضربت شمشیر را مرهم زخمهایش میداند؛ اگرچه هیچکس نتواند بفهمد معنای لبخند مولا در خضاب خون سرش و سرودن «فزت برب الکعبه» را.
اگرچه هیچکس نتواند لذت مرگ را در نظر مولا درک کند که مولا چرا انتظار مرگ را میکشید؟
السلام علیک یا امیرالمومنین
یا علی بن ابیطالب (ع)
«براساس این پیشنهاد، مرد با توجه به وسع و توان مالی خود از ابتدای ازدواج، مبالغی را به صورت تدریجی به عنوان بخشی از مهریه برای زن پسانداز میکند.»
این جمله را مدیر سیاسی فرهنگی مرکز امور زنان و خانواده نهاد ریاست جمهوری در تشریح پیشنهاد بیمه شدن مهریه زنان ایراد فرموده اند. البته مسئله مهریه همیشه ماجراهایی داشته است و شاید این طرح هم بتواند کمکی کند اما احتمالا در صورت نهایی شدن این طرح شاهد چنین صحنه ها و مکالماتی خئواهیم بود:
جلسه خواستگاری بعد از بیمه مهریه:
مادر عروس: خب بالاخره هرچی باشه بد نیست یه حرفی هم از مهریه بزنیم.
مادر داماد: درسته که گفتند مهریه رو کی داده کی گرفته اما بالاخره باید یه چندرغازی تعیین بشه دیگه! رسمه.
پدر عروس: ما خیلی روی مهریه تاکید نداریم اما فکر کنم دیگه 500 تا سکه معقول باشه.
پدر داماد: چه خبره آقاجان! هیچ میدونید حق بیمهش سالانه چقدر میشه؟!
مادر عروس: وا چه حرفا؛ دختر خواهرم همین یه ماه پیش عروسیش بود. طرف ششصد تا سکه مهرش کرد با بیمه تحویل در محل! تازه بگم ها باید بیمهش هم مطمئن باشه نه متفرقه!
مادر داماد: شما یه جور حرف میزنید انگار پسر ما سر گنج نشسته یا مرغ فروشی داره!
مادر عروس: اتفاقا داماد خواهرم هم مرغداری نداشت که، طرف یه دلال ساده بازار ارز و سکه بود!
پدر داماد: بالاخره شما هم یک کم کوتاه بیاید تا زندگی این دو تا جوون سر بگیره. بحث بیمه هم خیلی مهمه اما نباید اصل باشه.
پدر عروس: خب چه عرض کنم... دیگه رو 400 تا توافق کنیم خیرش رو ببینی. فقط بیمه یادتون نره!
پدر داماد: خب پسرم مبارک باشه... انشاالله چرخش برات بچرخه!
پدر عروس: البته بگم ها، ما هم آقا داماد رو بیمه شخص ثالث میکنیم تا اگر یه وقتی ایشون خواستند شلوارشون دو تا بشه، دختر ما هم به حق و حقوقش برسه!
صف نانوایی بعد از بیمه مهریه:
سوسن خانم: اوا منیژه جون صورتت چرا کبوده؟
منیژه جون: چی بگم سوسن خانم. آقامون دستش خیلی سنگینه.
سوسن خانم: خیر نبینه... من جای تو بودم مهریهمو میذاشتم اجرا.
منیژه جون: ای بابا دلت خوشه ها. مردک رفته بیمهش کرده عین خیالش هم نیست!
سوسن خانم: به حق چیزای ندیده... مگه مهریه رو بیمه هم میکنند!
منیژه جون: پس چی، خبر نداری. تازه مهریه که چیزی نیست. رفته من رو بیمه بدنه هم کرده که دستش اینجور روم بلنده دیگه! هی میزنه کبود میکنه، یه کوپن میده میگه برو خسارتش رو از بیمه بگیر. از صبح تو صف بیمه بودم!
سوسن خانم: راست میگی... حالا بیمه چطور باهات حساب کرد؟
منیژه جون: هیچی نامه داده برم آرایشگاه معتبر بعد فاکتور رو ببرم براشون!
سوسن خانم: بازم خوبه بیمه داغیش رو ازت نخواسته!
مشاجره خانوادگی بعد از بیمه مهریه:
آقای خانه: بابا من مگه چی میگم، انتظار زیادیه میگم پوشک این بچه رو دو ماه یه بار عوض کن، کرم نذاره؟!
خانم خانه: بیخود، مگه کلفت گرفتی. اصلا من از دست تو خسته شدم. میرم مهریهمو میذارم اجرا تا آدم بشی.
آقای خانه: بابا اون که بیمهس؛ من رو از چی میترسونی؟!
خانم خانه: اهکّی... خبر نداری آقا... دیروز مدت اعتبارش تموم شد، یادت رفته بری تمدید کنی!
آقای خانه: خاک بر سرم شد... یعنی الان مهریهت بیمه نیست؟! تو رو خدا رحم کن. من از کجا بیارم 1362 تا سکه رو.
بیمه های جدید در راه است!
در انتها برای اینکه همه مشکلات مربوط به مسائل مالی حل شود پیشنهاد می گردد در اسرع وقت بیمه های ذیل هم راه اندازی شود:
- بیمه قتل: هر کس خودش را بیمه میکند تا در صورتی که کسی را کشت، بیمه دیه مقتول را پرداخت کند. این نوع بیمه شخص ثالث هم میتواند داشته باشد که در این صورت یک نفر از کارمندان شرکت بیمه به جای شخص بیمه گذار، قصاص می شود!
- بیمه سرقت: بیمه گذار با بیمه کردن خود پرداخت هرگونه خسارت یا جبران اموال دزدی شده توسط خود را به گردن شرکت بیمه انداخته و جلب رضایت از شاکیان را هم متوجه شرکت فوق الذکر می نماید. این نوع بیمه از تعرفه رومینگ بین الملل هم برخوردار است که در صورت تمایل، شرکت بیمه متعهد می شود در صورتی که بیمه گذار در کشوری دیگر مرتکب سرقت شد، شرکت بیمه طبق قوانین آن کشور جور بیمه گذار را خواهید کشید. البته کشور عربستان از این قاعده مستثنی است!
- بیمه اختلاس: شرکت بیمه متعهد می شود بیمه گذار را در برابر هرگونه لو رفتن احتمالی اختلاس بیمه کرده و در صورت وقوع چنین اتفاقی، خودش صدور هرنوع ال سی مجازی، پرداخت رشوه، تاسیس شرکت های سوری، صدور چک بلا محل و... را بعهده گیرد. در این نوع بیمه نام بیمه گذار به اختصار و به صورت الف.ر، میم.پ و... ثبت خواهد شد!
- بیمه جایگاه سیاسی: شرکت بیمه متعهد میشود تا با برگزاری هر نوع انتخابات خللی در جایگاه سیاسی بیمه گذار وارد نشده و او در یکی از پستهای هم رده مشغول فعالیت شود. برای مثال اگر کسی از راه یافتن به مجلس بازماند، می توان او را بعنوان معاون قوانین مجلس منصوب و به بهارستان وارد کرد! یا اینکه اگر کسی در انتخابات ریاست جمهوری رای نیاورد در پستهایی که بتواند چوب لای چرخ دولت کند قرار می گیرد!
- بیمه فتنه گری: شرکت بیمه متعهد میشود تمام عواقب فتنه گری، شورش، زیر پا گذاشتن قانون، تخریب اموال عمومی، رای نیاوردن داماد لرستان و... را بعهده گرفته و شرایط عمومی را طوری آماده کند که بیمه گذار بتواند در انتخابات بعدی حضوری فعال داشته باشد و کلا انگار نه انگار!
حلول ماه رمضان که تجلی گاه شکفتن غنچه های قرآن در باغ دلهاست ، بر مؤمنان خداجو و خداجویان مؤمن مبارک.
با حلول ماه رمضان ، شیرینی سحرهای مناجات رنگ میگیرد و محبّت و قرب در دلهای خشکیده بشر جوانه میزند.
ماه رمضان، ماه رهایی از فرش و پیوند با عرش است که میتوان در فضای ملکوتی آن تکثیر شد و به " نورعلی نور " رسید.
رمضان ، فصل وصال عاشق به معشوق است.
در فصل نورانی رمضان میشود به کانون روشنی از نور رسید و در لابه لای گلهای توحید و در خانه همیشه روشن خورشید ، خداوند را بیش از پیش احساس کرد.
کتاب رمضان ، دستاورد نقره ای روح انسان است که در پرتو تلاش و مجاهدت های نفس از سحر های
" ابو حمزه " تا شبهای " افتتاح " سپیده باران میشویم.
سلام " پندلتون" عزیزم
فضا فضای عاشقی ست و جان می دهد برای قدم زدن. ای کاش هوا خوب بود و ما پابه پای هم به تپه های اطراف دانشگاه مان می رفتیم تا برایت از اتفاقات گوناگونی که برای من و دوستانم به وجود آمده می گفتم اما حیف که من از دیدار تو محرومم و تو با آن درشکه رینگ اسپرتت داری توی اتوبانها ویراژ می دهی!
بابا لنگ دراز من
از فضای دانشگاه و وضعیت خوابگاه ها و خانه های دانشجویی، از اتاقهایی که به جای بوی درس بوی قلیان دوسیب می دهند و مخ هایی که با انواع مواد مخدر سوت می شوند و از شرط بندی و ورق بازی بارها برایت نوشته ام، اما اینبار اتفاقات جدیدی برای دوستانم روی داده که دوست دارم برایت تعریف کنم.
پدر جان، وضعیت دانشگاه ما (بخوانید همه دانشگاهها!) هر روز بدتر از دیروز می شود و کسی هم گوشش بدهکار نیست. الان که دارم برایت نامه می نویسم بحث ازدواج های سوری همکلاسی ها داغ داغ است و کار به جایی رسیده که هم اتاقی ام "سالی" 24 ساعته مشغول sms بازی با " کاکرو یوگا " دروازه بان تیم امید است و احتمالا در مورد مهمانی هفته بعد باهم قرار می گذارند.
دوست پولدارم "جولیا" که پدرش بعد از قبولی در دانشگاه برایش یک درشکه آپشن دار چهار اسبه خریده بود برای خودش لپ تاپ خریده و دائما در حال چت کردن با "گارونی" یکی از"بچه های مدرسه والت" است. البته همه از انتخاب "جولیا" در عجبند چون "گارونی" پول ندارد و مجبور است در کافی نت با "جولیا" چت کند!
نمی دانم چرا بچه ها از این رو به آن رو شده اند و بعضی ها زیر بار هیچ قید و بندی نمی روند. اینجا در دانشگاه شبها شبهای عشق و عاشقی ست و خوابگاه ها به تلفنخانه و خانه های داشجویی به محلی برای پارتی های آنچنانی تبدیل شده است و بچه ها که همینجوری هم دنبال درس و مشق نبودند ،حالا با وضعیت به وجود آمده بدتر هم شده اند.
نمونه اش همین دوست دیگرم"حنا" که تا چند وقت پیش در مزرعه پدرش کار می کرد. پدر"حنا" بعد از رد شدن اتوبان از کنار مزرعه اش کلی پولدار شد و به دانشگاه ما آمد. "حنا" هر روز یکی از پسرهای دانشگاه را به کافی شاپ می برد تا بالاخره یکی را برای خودش دست و پا کند! البته به خاطر شهرستانی بودنش هیچ کس او را تحویل نمی گیرد اما "خانم سارا" به او قول داد که اگر این وضع ادامه پیدا کرد "کاشیرو" فوتبالیست همیشه ذخیره تیم شاهین را برای او درست کند.
همین هفته گذشته نیز تعدادی عکس شخصی از پارتی شبانه خوابگاه دانشجویان پخش شد که خیلی ضایع شد. بچه ها می گفتند کار کار "پرین" دانشجوی رشته عکاسی دانشگاه ماست که برای یک ترم اینجا مهمان بود. او قبل از رفتن، عکسها را در اختیار "برادران دالتون" صاحب یکی از کافی شاپ های معروف تهران قرار داد و آنها هم برای سوء استفاده عکسها را در دانشگاه پخش کردند.
بابا لنگ دراز من، دیروز یکی از بچه ها می گفت"لوسین" یکی از پسرهای دانشکده علوم انسانی بعد از مصرف شیشه قصد داشت خودش را از بالای دانشکده به پایین پرتاب کند که ماموران حراست به او اجازه این کار را ندادند. دلیل این خودکشی این بود که "لوسین"و "آنت" قبل از ورود به دانشگاه صیغه محرمیت خوانده بودند اما بعد از ورود به دانشگاه او به "لوسین" خیانت کرد و دوست دختر "پینوکیو" شد. بچه ها می گفتند احتمالا "پینوکیو" در خصوص قضیه شکستن پای "دنی" به "آنت" دروغ گفته و او هم همه چیز را باور کرد . "لوسین" هم بعد از این خودکشی نافرجام با "هایدی" دخترک کوه نشینی که جغرافیا می خواند دوست شد!
اما اتفاق عجیبی که چند روز پیش برایم رخ داد این بود که دوست خوبم "آن شرلی" که در دفتر فرهنگ دانشگاه کار می کند و به خاطر موهای قرمزش در دانشگاه تابلو شده با یکی از پسرهای دانشگاه به نام "واکاشی زوما" در پارک جمشیدیه قرار دوستی گذاشت و از او پول قرض کرد و به یکی از آرایشگاههای های زنانه رفت و موهایش را رنگ شرابی ریخت تا بچه ها به خاطر موهای قرمز اش بیشتر از این او را مسخره نکنند!
بیچاره "آنه" دیروز در خوابگاه مشغول درس خواندن بود که دو نفر به اسم "تِسُکه و کایکو" از طرف "کارآگاه کجد" مسئول حراست دانشگاه آمدند و با نشان دادن برگه ای که در آن نوشته بود «علامت مخصوص کمیته انظباطی» ، قصد داشتند او را با خود به کمیته ببردند که من به آنها اجازه ندادم و آنها هم هر دوی ما را به کمیته بردند و قرار شد برای یک ترم محروم از تحصیل بشویم اما بعد از مدتی با ضمانت "پدر پسر شجاع" آزاد شدیم! من نمیدانم چرا وقتی این همه گند کاری هر روز در دانشگاه رخ میدهد کمیته انظباطی همه را بیخیال شد و به موهای رنگ شده آنه گیر داد؟
پدرجان، اینجا وضع به حدی خراب است که من نمیتوانم همه اتفاقات را در این نامه بیان کنم اما کار به جایی رسیده که بچه های سالم و مذهبی دانشگاه هم تحت تاثیر قرار گرفتند. چند روز پیش وقتی"واکی بایاشی و تارو میساکی" را دیدم خشکم زد. آنها که از بچه مثبتهای تیم امید و دانشجوی ارشد تربیت بدنی هستند، ریششان را لنگری زدند و موهایشان را مثل جوجه تیغی کرده اند و با "بل" سگ باوفای "سباستین" دانشجوهای دیگر را می ترساندند.
خوشم آمد که "لوسیمی" همچنان ضایع شان کرد که از خجالت آب شدند. "لوسیمی" به "واکی بایاشی" گفته بود "وقتی یکی مثل نیکبخت الگوی تو باشه بیشتر از این نمیشه ازت انتظار داشت"!
همیشه حسرت می خورم که ای کاش همه بچه ها مثل "ای کیو سان" بودند . ای کیو بعد از آمدن به دانشگاه و دیدن وضع نابسامان آن با وامی که از اقای "ژنرال" گرفت، با "سایو جان" ازدواج کرد و بدون دغدغه درسش را خواند و پس از مدتی با بورسیه دانشگاه به خارج از کشور رفت و الان برای خودش صاحب زن و زندگی است. راستی تا یادم نرفته بگویم که"هری پاتر" مغز متفکر دانشگاه هم هفته پیش بعد از دریافت دعوت نامه از دانشگاه های معتبر خارجی فرار مغزها کرد و برای همیشه از کشور رفت!
به هر حال ببخشید پدر جان که وقت شما را گرفتم، من اصلا برای این نامه وقت زیادی نگذاشتم و از ترفندهای طنز هم برای خنداندن شما و خوانندگان استفاده نکردم چون به نظرم اصلا خنده ندارد! اینهمه خندیدید بسه دیگه! کجای این معضلات خنده دار است که شما فکر کردید من نامه ام طنز آلود است؟ اصلا همین که شما به این معضلات می خندید باعث شد که وضعیت اینطوری شد دیگه!
در کل من هدفم از نوشتن این نامه این بود که بخشی از وضعیت فرهنگی دانشجوها را برای شما بنویسم تا شما هم به دوستانت در شورای عالی انقلاب فرهنگی ، دفتر نهاد رهبری ، دفتر نشر فرهنگ اسلامی و ... انتقال بدهید که همه فکر و ذکر شان تغییر کتب علوم انسانی و انجام اردوهای بی ارزش و چاپ نشریه های کلیشه ای و دادن گزارشات الکی نباشد و به فکر چاره ای اساسی باشند همین.
به امید دیدار ، فرزند امروز و همسر آینده شما !! جودی آبت