دوشنبه 90/6/7
در خیابان چهره آرایش مکن

از جوانان سلب آسایش مکن

زلف خود از روسری بیرون مریز

در مسیر چشمها افسون مریز

یاد کن از آتش روز معاد

*************

خواهرم دیگر تو کودک نیستی

فاش تر گویم عروسک نیستی

خواهرم ای دختر ایران زمین

یک نظر عکس شهیدان را ببین
******************

خواهر من این لباس تنگ چیست؟

پوشش چسبان رنگارنگ چیست؟

پوشش زهرا مگر این گونه بود؟!

*****************

خواهرم این قدر طنازی مکن

با اصول شرع لجبازی مکن

در امور خویش سرگردان مشو

نو عروس چشم نامردان نشو

ارسال شده توسط کمیل در ساعت 9:27 عصر | نظر

سه شنبه 90/6/1

حجت‌الاسلام والمسلمین محمدمهدی مهندسی از اساتید بنام حوزه علمیه در گفتگویی که محتوای صحبت‌های وی هنوز منتشر نشده است، در مورد چگونگی ورودش به حوزه علمیه اظهار داشت: بعد از تحصیلات دبیرستان در شهرستان آباده شیراز تصمیم بر ادامه تحصیل در دانشگاه داشتم و اصلا فکر طلبگی در من نبود. برای آمادگی کنکور مصمم شدم به تهران بروم. در آن موقع مرکز خوارزمی شماره یک از معروف‌ترین و معتبرترین مراکز آمادگی کنکور بود. آن زمان شهریه به صورت ماهانه دریافت می‌شد و من شهریه ماه اول را پرداخت کردم و مشغول به تحصیل در رشته ریاضی شدم.

وی ادامه داد: بعد از گذشت یک ماه، ماه رمضان بود که برگشتم آباده و بعد از سپری‌شدن ماه رمضان تمایل به تحصیل در علوم دینی و طلبگی را در خود احساس کردم. هیچ مشوقی هم نداشتم و هر چه بنده فکر می‌کنم که چه عاملی به‌صورت ظاهر در آن زمان طاغوت باعث شد که به حوزه علاقه‌مند شوم به صورت ظاهر پیدا نکردم بلکه به عکس موانع بسیار زیادی سر راه ما بود.
طلبگی را از لطف و عنایت خدا می‌دانم

وی گفت: واقعا من این طلبگی را لطف و عنایت خدای می‌دانم، بدون هیچ مشوقی، بدون هیچ پیشنهادی، بدون اینکه کسی حتی به اندازه یک جمله بگوید که برو دنبال طلبگی و یا اینکه فضای شهر ما فضای روحانیت باشد، حوزه‌های علمیه داشته باشد یا با کسانی که رفیق روحانی یا طلبه داشته یا در فامیل یا بستگان روحانی داشته باشیم. هیچ کدام از این عوامل نبود، اما عنایت الهی بود مخالفت‌های بسیار زیادی انجام می‌گرفت، از نزدیکان گرفته تا دوست و رفیق همشهری هر کس که از راه می‌رسید قربت الی الله نصیحت می‌کرد که این کار را نکن، اگر با نصیحت نمی‌شد با متلک من را می‌خواستند از این تصمیم منصرف کنند.

مرحوم مهندسی ادامه داد: بالاخره با عنایت خدای وارد نظام فکری حوزوی شدم، بعد از آن مانع سربازی سر راه من واقع شد و مجبور شدم باز دو سال سربازی را پشت سر بگذارم و با فاصله‌های که افتاد در اواخر سال 1353 وارد حوزه علمیه قم شدم و تقریبا از اوایل 1354 درس و بحث رسمی طلبگی من آغاز شد تا اکنون که در خدمت شما هستم ادامه دارد.
خدایا آنچه خیر و مصلحت ما هست انجام بگیرد

وی در پاسخ به این سئوال که آیا برای ورود به حوزه علمیه با کسی مشورت کرده است؟ گفت: یادم هست در تهران بودیم، یک روز با یکی از همشهریانم که برای کلاس‌های کنکور رفته بودیم تهران، به مسجدی برای نماز ظهر و عصر رفته بودیم. ما بچه شهرستان بودیم و در تهران خیلی احساس غربت می‌کردیم. مسجد در نزدیکی دانشگاه تهران بود. نماز که تمام شد من سر به سجده گذاشتم خیلی دلم شکست، حالا این چه احساسی بود که باید اینجا شکل می‌گرفت، اینها مسائل ماورای این بحث ظاهری است آنجا این دعا بر زبان ما جاری شد "خدایا آنچه خیر و مصلحت ما هست انجام بگیرد".

وی ادامه داد: دقیقا همان شب بود بعد از مغرب و عشاء که این فکر به ذهن من افتاد و پیشنهاد دادم به دوستم که بیا بجای اینکه اینجا کلاس‌ها را برویم چون یکسری فشارهای جانبی روی کار بود، برویم شهرستان که این فشارها را نداشته باشیم و کنکور مکاتبه‌ای باشد.

جمع‌هایی تشکیل شده بود که مرا تمسخر می‌کردند

مرحوم آیت‌الله مهندسی اضافه کرد: رفتیم شهرستان. در ایام ماه مبارک رمضان روحانی شهرمان آن موقع حاج آقای کرمانی بود. ایشان بحث اعتکاف را برای اولین بار در آن شهرستان مطرح کردند. یک فرهنگی که اصلا با مردم مأنوس نبود. هفت یا هشت نفر از بازاریان و حاجی‌های مسجد تصمیم گرفتند معتکف بشوند. من هم خوب به عنوان جوانی که علاقه به مسجد داشتم رفتم اجازه بگیرم که آیا می‌توانم معتکف شوم. ایشان گفتند: بله! چرا اجازه نیست خانه خدا است، چه مانعی دارد، بیائید. ما هم رفتیم معتکف شدیم. عجیب این است که شبهای اعتکاف و شبهای احیا بود که اعتکاف کرده بودیم.

به هیچ وجه دعا من این نبود که در کنکور موفق شوم

وی ادامه داد: به هیچ وجه دعا من این نبود که در کنکور امسال موفق شوم. مرتب دعایم این بود که آنچه خیر است برای ما پیش بیاید، تا اینکه ماه مبارک رمضان گذشت .من یک وقت حس کردم دنبال این مسئله هستم. به یکی از همکلاسی‌ها و رفیق‌هایم گفتم بیا از روحانی شهر برویم سئوال کنیم راجع به طلبگی ببنیم چه حال و هوای دارد.

وی ادامه داد: هر چه فکر می‌کردم چه مسئله‌ای باعث شد که این مسیر را طی کنیم نمی‌دانم، مطلبی که اصلا هیچ سنخیت صوری و ظاهری با من نداشت. این فکر در ذهن من شکل گرفت. رفتیم تعدادی سئوال در مورد روحانیت پرسیدیم تا اینکه بالاخره رفتیم به سراغ این فکر و این تفکر شکل گرفت و هجمه و مخالفت‌ها به شدت شروع شد، به صورتی که در هر فضای که من شرکت می‌کردم کسانی بودند که مورد هجمه و نصیحت قرار می‌دادند و یا تندی می‌کردند، حتی جمع‌هایی تشکیل می‌شد که موضوع و محور آن جلسات تمسخر من و توهین‌کردن من بود که من را منصرف کنند.

دانشگاه بهتر است یا حوزه

وی در پاسخ به این سئوال که واکنش خانواده درباره طلبگی وی چگونه بود اظهار داشت: رفتم خدمت پدرم می‌خواستم تحصیل علوم دینی را مطرح کنم، نمی‌دانستم چگونه مطرح کنم. پدر من از پارچه فروشان شهر بود و معروف بود. به استخاره آمدم در این فکر بودم حالا چگونه این فکر را در خانواده مطرح کنم. بعد آمدم خدمت پدرم گفتم بیا از طریق استخاره وارد شوم. گفتم یک استخاره برای من بکنید. قرآن باز کرد و گفت در نیتت مرددی. خیلی مشخص نکردی که می‌خواهی چکار کنی. گفتم چطور. گفت بین دو جریان که یکی جریان رسالت انبیا است و یک جانب دیگر مسائل دنیا و تفرعون است و اسم و رسم دنیاست مشخص نکردی می‌خواهی چکار کنی. من از همین فرصت استفاده کردم هی گفتم الله اکبر هی گفتم لااله الا الله. گفتم که فضا را ایجاد کنم برای پذیرش. گفت: بابا چیه مگر؟ گفتم بابا من تصمیم گرفتم برای طلبگی؛ تو ذهنم این است که طلبگی بهتر است یا دانشگاه که ایشان خندید و گفت: اینجور استخاره نمی‌گیرند که طلبگی بهتر است یا دانشگاه و برای این قرآن باز کنند. من از همین فرصت استفاده کردم و ایشان اولین کسی که موافقت کرد و مخالفت نکردند.

وی ادامه داد: ایشان به من گفتند که با آگاهی انتخاب کردی یا اینکه احساس است. یکسری مشکلات که ایشان می‌دانست را برای من مطرح کرد و گفت این مشکلات را دارد تحمل می‌کنی یا نه؟ نمی‌گویم نرو می‌گویم با آگاهی برو. گفتم نه من فکر همه اینها را کردم تا بالاخره به لطف الهی توفیق نصیب شد.

بهره‌مندی از خانواده مذهبی

وی با اشاره به سابقه مذهبی‌بودن خانواده‌اش گفت: از نظر خانوادگی این افتخار را دارم که مذهبی بودیم. ما از کودکی با قرآن و نماز و مسجد آشنا بودیم. این نبود که همیشه مسجد باشیم. ولی می‌رفتیم اما در خانه ما اتاقی بودیم به عنوان نمازخانه که در آن مهر و جانماز و تسبیح و فضایی بود که هر کس می‌خواست نماز بخواند می‌رفت آنجا و عبادت می‌کرد.

وی ادامه داد: اما فضای جامعه که فضای آلوده‌ای بود و این نکته را باید جوانان بدانند که اگر احیانا فضای آلوده دارد این به معنای سلب اختیار انسان نیست که بگویم چون جامعه خراب است پس من مجبورم که خراب باشم، نه این نیست ما با آنکه جوان حزب‌اللهی آنچنانی نبودیم نمازمان را می‌خواندیم، روزه می‌گرفتیم. بنده یادم هست از منزل که می‌خواستم دبیرستان بروم روزی چهار نوبت از جلوی سینما شهر رد می‌شدم، یک نوبت نشد که بروم جلوی عکس‌های کذایی ببینم. جالب این بود که هیچ وحشت از خانواده نبود که بگویم وحشت پدر یا مادر هست. خود من دنبال این بحث نبودم که این ستاره سینما کیست، اسمش چیه، تصویرش کدام است.

مرحوم مهندسی در همین زمینه گفت: می‌خواهم بگویم الان که برخی جوانان ما می‌خواهند بهانه بگیرند که چون وضع جامعه خراب است ما مجبوریم خراب باشیم این طور نیست، عزت نفس مسئله‌ای زیبا و قشنگ است که اگر انسان به صورت قوی دین ندارد ولی عزیز باشد و برای خودش ارزش قائل باشد. این کرامت را احساس کند، به خاطر اینکه این باعث می‌شود در فضای قشنگ قرار گیرد.

نگاه مثبت به جوانان

استاد مرحوم مهندسی درباره رابطه‌اش با جوانان گفت: بنده معتقد هستم جوانان مبتذل نداریم. نگاه من به جوانان بسیار مثبت است. این مطلب نه به خاطر خوش‌آمد جوانان بگویم، زیاد با جوانان ارتباط داشتم از اول طلبگی تا به الان در سطح جامعه، دانشگاه‌ها و بیشتر مشاوره‌هایی که با جوانان دارم فهمیدم که جوان‌های ما جوان‌های بسیار خوبی هستند، منتها مسئله‌ای که هست بعضا راهکار درست را نمی‌توانند تشخیص دهند، نه این است که زمینه‌های فاسد دارند، انگیزه‌های بسیار خوب و قشنگ دارند اما استفاده بهینه از این انگیزه‌ها و سامان‌دهی به این درخواست‌های فطری و زیبا و قشنگی که دارند متاسفانه در محیط جانبی ضعیف است.

وی بیان داشت: بنابراین جوانان ما بسیار مثبت هستند یک مقداری می‌طلبد که حمایت‌های فرهنگی و اخلاقی و تربیتی بشوند. البته انسان هر چه با قرآن و نهج‌البلاغه ارتباط داشته باشد کم است، چراکه اینها دو فضای محدود نیستند. انسان هر چه به ادبیات وحی و ولایت نزدیک شود احساس می‌کند کمبود‌هایش بیشتر است و نیازش به این ارتباط بیشتر است.

دیدار با علامه طباطبایی

استاد بنام حوزه علمیه در مورد ورودش به حوزه تبلیغ اظهار داشت: در روند کاری درس و بحث حوزوی از اول طلبگی فضای تبلیغی بوده، در شهر و روستا و در مراکز مختلف و کم کم در رسانه‌ها، در رادیو و تلویزیون برنامه‌های تبلیغی در سطوح مختلف داشتم.

وی با بیان اینکه بیشتر کار طلبگی‌اش در حوزه تدریس بوده است، یادآور شد: یادم هست در همان سال اول طلبگی وقتی وارد قم شدم بنا را بر این گذاشتم که خدمت برخی از بزرگان و راه‌رفته‌ها بروم و از آنها نصیحتی بطلبم. خدمت مرحوم علامه طباطبایی رضوان‌الله تعالی علیه رسیده بودم، خدمت مرحوم فلسفی در امر تبلیغ رسیده بودم. خدمت اساتید بزرگواری که آن موقع از مشاهیر بودند رسیدم و از توصیه‌های که این بزرگان داشتند استفاده کردم.

وی ادامه داد: یکی از این توصیه‌ها این بود که تدریس را از ابتدای امر طلبگی سعی کنید داشته باشید. بنده هم این توصیه را مدنظر گرفتم.

استاد مرحوم مهندسی در مورد ارتباطش با دانشگاه بیان داشت: در بحث دانشگاه هم دروس که بحث‌های عمومی چه اخلاق و معارف و بحث‌های تخصصی از قبیل متون عرفانی و متون تفسیری، فقه الحدیث، درایت الحدیث و این قبیل بحث‌ها با ماهیت طلبگی بنده در تخصص‌های بعضی از رشته‌های علوم انسانی دانشگاه بوده را بحث می‌کردیم. هفته یک شب بحث تفسیر قرآن را داشتیم و اینها مجموعه مباحثی بوده که در فضای حوزوی انجام گرفته است.

از فضای رسانه‌ای برای تبلیغ دین استفاده شود

وی درباره تبلیغ دینی از رسانه‌های دیداری و شنیداری تصریح کرد: به طور قطع یکی از بسترهایی که دین را می‌تواند به مردم برساند بستر رسانه است. در قدیم این گونه نبود، مطالب باید حتما چهره به چهره مطرح می‌شد یا به صورت مکتوب انجام می‌شد، اما با پیشرفتی که ابزار رسانه‌ای انجام داده، مسائل را به مخاطبان ارائه می‌کند.

مسلما باید از این فرصت استفاده درست و کارشناسانه و صحیح بشود و بنده معتقد هستم که باید کسانی که شایستگی را دارند هرچه بیشتر از این فضای تبلیغی استفاده کنند.

و سرانجام روح او پر کشید

استاد محمد‌مهدی مهندسی، یکی از اساتید بنام حوزه علمیه قم بود که در سال 32 در شهر آباده متولد شد و در سال 54 به حوزه علمیه ورود پیدا کرد. این استاد برجسته بر اثر عارضه قلبی چند روز در بیمارستان کسری تهران بستری بود و بعدازظهر روز دوشنبه 27 تیرماه 1390  به دیار باقی شتافت.

این عالم عالیقدر دارای سوابقی همچون مدیرگروه اخلاق دانشگاه معارف اسلامی قم، استاد مرکز تخصصی فلسفه حوزه علمیه قم، استاد موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)، عضو هیئت علمی دائرةالمعارف عرفانی، کارشناس شبکه سراسری رادیو معارف و شبکه قرآن سیما، استاد موسسه امام صادق(ع)، استاد اخلاق مدارس حوزوی و استاد راهنما و داور سطح چهار حوزه علمیه قم بوده است.


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 2:1 عصر | نظر

یکشنبه 90/5/23

دانه های برنج را که دانه دانه از روی پارچه ی سفید جمع می کند  و ان ها را می ریزد کنار غذای هنوز خورده نشده تازه می فهمم کشیده شدن امتداد آن پارچه سفید از روی میز تا روی پاهایش، برای تمیز ماندن عبایش نیست؛ برای تمیز ماندن برنج هاست که از قاشق که می افتند، از خوردن نیفتند…


با یک دست و آن هم با دست چپ، غذا خوردن سخت است؛ گاهی برنج ها می ریزد دیگر…

 


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 1:15 عصر | نظر

شنبه 90/5/22

تریبون مستضعفین- محسن بانژاد: سلام آقا رضای امیرخانی. حال من خوب است. حال شما چطور است؟ انشاءالله که خوب هستید. کوهنوردی و رفتن به دور دنیا البته اگر با دل خوش نباشد، زقوم می‌شود از گلو هم پایین برو نیست که نیست. من به عنوان یک آدم درجه ده سیاسی که در پوستین فرهنگ هم نیافتاده الحمدلله، یعنی مال این حرف‌ها نیست، می‌خواهم دو کلوم با شما که استاد نویسندگی و صاحب چندین اثر پر فروش هستید و در عین جوانی پیراهن‌پاره‌کن قهار عرصه ادبیات داستانی متعهد، صحبت کنم. از در اخلاص و برادری. اجازه هست؟

آقارضای امیرخانی؛ نمی‌دانم هنوز بساط هیئت مدرسه‌تان برقرار است و هنوز شما مداحی می‌کنی یا سراسر به کوهنوردی و مسافرت می‌گذرد اما اگر هنوز در یکی از همین بساط‌های سیدالشهداء و این دستگاه، اهل چای و دم و سینه هستی این حرف‌ها را نه با عینک، بی‌عینک بخوان. ای به قربان آن تسبیح عموماً نیلوفری‌ات. می‌خواهم به دور از ناخن‌کشیدن و هوار زدن چند کلمه‌ای در ملأ عام با هم حرف بزنیم. بی‌عینک آقارضا. بی‌عینک.

شما در بحبوحه‌ی تابستان 90 پاشدی با یک نشریه‌ی آن‌طرفی، یعنی نشریه‌ای که آن طرف خط است نه این طرف خط، نشریه‌ای که مال ما بچه هیئتی‌ها نیست، نشریه‌ای که هوای ما بچه‌هیئتی‌ها را ندارد، یک نشریه متعلق به همین ایسم‌های بومی‌شده با روغن و گلاسه، صحبت‌هایی کرده‌ای که مربوط به تابستان پربحبوحه‌ی 90 نیست – حالا لغت «پر» پیشوند بحبوحه بشود یا نشود – این صحبت‌ها مال الان نیست آقارضای گل. این صحبت‌ها را همان موقع که به بهانه‌ی سیاسی نبودن ژست بی‌طرفی گرفتی و هاجروار به طواف عشق، هجرت من الخلق کردی باید می‌آمدی سینه سپر می‌کردی و می‌گفتی. اگر ادعای شهامت در گفتن شهادتین داری این صحبت‌ها مال آن موقع است. می‌آمدی میدان هفت تیر، دقیقا همین 19 مردادی که من دارم این متن را می‌نویسم ساعت 12 شب، وقتی بچه بسیجی‌های پاپتی خیابان پیروزی یعنی بچه‌ محل‌های ما، با موتور شخصی قسطی 125 ایستاده بودند توی کوچه‌ پس‌کوچه‌ها که امنیت تامین شود و از پشت بام‌ها، گاهی البته به ندرت، می‌دانید که این مسائل در امت شهیدپرور ما کم است، موزاییک بر سرشان فرود می‌آمد و فریاد «الله و اکبر» مردم شهیدپرور آسمان را بر سر دیکتاتور خراب می‌کرد، سینه سپر می‌کردی و می‌گفتی. می‌دانی که به آقا می‌گفتند دیکتاتور. به خود خدا قسم خودم تا خود صبح در مورد تک تک مسائل مطروحه و مفاد بیانیه ایدئولوژیکت پایه بحث بودم. اصلا چرا صبح؟ تا فردا شب. یا پس فردا ظهرش که ایستگاه پلیس را آتش زدند. همان وسط در مورد دموکراسی ترکیه و انقلاب 57 حتی راجع به رمان کافکا و مدل کینز با هم حرف می‌زدیم.

آقارضای امیرخانی. این صحبت‌هایی که کرده‌ای، و به عنوان یک کسی که بالای سایتش نوشته فرهنگ مادر است و سیاست بچه است و الخ و خودت را اهل فرهنگ می‌دانی، مال اهل سیاست است. فرق اهل سیاست با اهل فرهنگ در این است که اهل سیاست هنگام سخن سیاسی حرف روز می‌زند. اما اهل فرهنگ اگر انسانی باشد درجه یک که در پوستین سیاست نیافتاده باشد یا حرف سیاسی نمی‌زند یا لااقل حرف‌های کهنه نمی‌زند. یا اگر می‌خواهد حرف‌های کهنه بزند هنگام هنگامه ژست بی‌طرفی نمی‌گیرد. آقارضای امیرخانی، به امام حسین قسم این حرف‌ها را بی‌کینه بخوان. کتاب‌های لامصبت را قطره قطره اشک ریختم تا تمام کردم دو دقیقه دل بده جای دوری نمی‌رود.

قطره قطره آب شدم تا بفهمم این ارمیای لعنتی آخرش چه کار می‌کند؟ که من هم همان را بکنم. که دیدم کاری نکرد و فقط مرد. زحمت کشید رفت زیر پای ملت له شد. قطره قطره آب شدم تا برسم به فصل آخر که این خمسه‌خمسه‌ها ارمیا را نجات می‌دهد برگردد بهشت زهرا طرح بازسازی را تمام کند یا این‌که اسیر ارمیتا و آرتمیا و کمربند زن رقاصه و خشی و کوفت و زهرمار می‌ماند؟ که دیدم به هیچ جا نرسید. قطره قطره آب شدم تا بفهمم آخرش این مهتاب گور به گوری با آن آبشار قهوه‌ای و احیانا چانه ریز و لبان غنچه‌ و نرگس مست به علی فتاح قسمت می‌شود یا این‌که داستان از فرط رئال در دامن پوچی می‌افتد و آخرش/اولش بوی گوشت سوخته‌ی یک پیر دوشیزه و یک بیوه است که میزند توی دماغ علی فتاح و من خواننده؟ همین؟ که درویش مصطفی توی خیابان‌ها راه برود و بچه‌ها با کلاه پاسبان بی‌حیا بازی کنند؟ همین؟ قطره قطره آب شدم تا فهمیدم دستت خالیست آقارضا. دستت خالیست. به ولای علی دست همه‌مان خالیست.

حالا نه این‌که چون حرف‌های سیاسی زدی که خلاف آمد میل ما بود ببندیمت به دم گاری و کتاب‌هایت را بسوزانیم و سر در دروازه قزوین آویزانت کنیم نه برادر من. نه عزیز من. غرض دارم. به خدا غرضی دارم که دوست دارم بدانی.

آقارضای عزیز. ای که در وصف قلمت کودکانه می‌نوشتم و مثل دختربچه‌ها دکلمه می‌کردم که: «او مرا پدریست جوان و تنومند که دست در گردنش حلقه می‌کنم و او می‌تازد و موهای من در باد می‌رقصد و کودکانه می‌خندم و او هم می‌خندند و وه که چه شکوهی دارد قلم این نویسنده جوان». آقارضای عزیز. من و شما فقط و فقط نویسنده‌ایم. فقط و فقط نویسنده‌ایم. ما روشنفکر نیستیم آقارضا. ما بچه‌های هیئتیم. ما بچه‌های هیئت بروی عشق گریه و سینه‌چاک سینه‌زدنیم. حالا گیرم که من عمری با حاج منصور مشکل دارم که چرا حرف بی‌ربط سیاسی می‌زند. عوضم نمی‌کند که. بچه هیئتی‌ام. حاجی بسم الله بگوید برای من مقتل است که ان قلوب المخبتین الیک والهه. تو را به حضرت عباس جز این است؟

آقارضای عزیز. کل کلام امشبم همین است: با ما باش. بیشتر با ما باش. با همین فلافل‌خورهای 125 سوارشوی اتونکشیده‌ی مؤدبی که سرخ می‌شوند وقتی در این مرداد پربحبوحه در این تهران راه می‌روند. با ما باش آقا رضا. با ما باش که طعم تلخ غدر سیاسیون را هر روز می‌چشیم. باز نگاهمان به دهان آقا دوخته. از بس کله شقیم. مگر دست خودمان است؟ کجا برویم؟ ببین آقارضا دارم هیئتی حرف می‌زنم به مولا قسم. عینک به چشم نداشته باشی.

با ما نیستی آقارضا. د با ما نیستی. اگر با ما بودی این حرف‌ها را نه بحبوحه‌ی پر از مرداد 90 که همان تابستان 88 می‌آمدی مسجد لولاگر وسط آتش برای عموی من می‌گفتی. به جای دربند و درکه و من سیاسی نیستم. با ما بودی می‌آمدی حاج آقا مجتبی می‌شنیدی فریادهای این مرد را که می‌گفت حکومت اسلامی تحمیق نمی‌کند، تهدید نمی‌کند، تطمیع نمی‌کند. د با ما نیستی برادر من. یک سری حرف می‌زنی اصلا یک بار با یک بچه هیئتی این طرفی، یعنی این طرف آب، همین جایی که ما هستیم نشستی دو دو تا چهارتا کنی؟ یا همه‌اش با دوست ادب و اخلاقت بودی و از ما و درجه‌دو به بالاهای سیاسی در پوستین فرهنگ و هیئت افتاده دوری می‌جستی؟ که از فقر ما به لباست نچسبد؟ که ما راضی به ظلم بودیم مثلا؟

آقارضا. به خدا دلم می‌سوزد. دلم می‌سوزد رجا نیوز به تو فحش می‌دهد. نه این‌که رجانیوزی‌ها هیئتی نباشند. بل این‌که رجانیوز نباید به تو فحش بدهد. می‌گیری داداش یا روضه را باز کنم؟ حالا بگو چرا فحش؟ د عزیز من خودت آمده‌ای به آدمی فحش می‌دهی که برای ما عزیز است. برای ما این طرف خطی‌ها وحید جلیلی عزیز است. اتفاقا باید مصداقی بحث کرد / مثل خودت. وحید جلیلی اهل باند نیست. اهل قدرت نیست. اتفاقا اگر از نزدیک بشناسی اهل ادب است. اهل مایه گذاشتن است. و بی‌ادعاست. خاصه این‌که مشهدی است. و می‌دانی مشهدی‌ها کله شق‌اند. حالا نیامده‌ام بگویم وحید جلیلی امامزاده ایست که هتکش کردی. نه. می‌خواهم بگویم چرا به جایی برسیم که توی مداح بچه هیئتی بیایی به وحید جلیلی آدم پاکار اهل هیئت ما بچه هیئتی‌ها، آن هم پشت سرمان، فحش دو سال پیش را بدهی؟ آن هم جلوی نامحرم. جز این است که با ما نیستی؟ با ما نیستی آقارضا.

د اگر با ما بودی من این حرف‌ها را توی اینترنت نمی‌زدم. قبل از منبر حاج آقا مجتبی دم سینی‌های چایی با هم گپ می‌زدیم. قبل از روضه حاج منصور بیرون مسجد ارگ تو کوچه کثیف فلافل می‌خوردیم و این حرف‌ها را می‌زدیم. اگر با ما بودی توی شابدلعظیم با هم راه می‌رفتیم و تا خود صبح توی سر و کله هم می‌زدیم. اما توی برج عاجی آقارضا. اگر با ما بودی می‌زدم از این سر شهر تا خود حاج آقا مرتضی می‌آمدم که شاید نزدیکتر باشد. نمی‌دانم شاید اشکال از ما بچه هیئتی‌هاست. از همه ما بچه هیئتی‌ها.

با ما بچه هیئتی‌ها نیستی آقارضا. حرفت را نمی‌خوانیم آقارضا. ما چشم‌مان به دهن آقاست. دعوای امروز ما فتنه 88 و موضع گیری‌های عجیب مجید مجیدی و سیدمهدی شجاعی و هیلاری کلینتون نیست. دعوای امروز ما فرهنگ به باد رفته‌ای، اهن اهن، می‌باشد، که شما داعیه‌دارش باشی و سیدمهدی شجاعی، پدر من که اهل فرهنگ نیست باید یقه شما کباده‌کشان یل میدان فرهنگ را گرفت. اگر همه تقصیرها گردن سه‌لتی‌های از شکم مادر احمق درآمده نباشد، شما به عنوان مداحی که سه رمان پرفروش دارد بفرمایید چه پیامی برای دین گریزی جوانان دارید؟ لابد احمدی‌نژاد!

آقارضا وقتت را گرفتم. انسداد سیاسی به ربنای شجریان نیست. انسداد سیاسی به خراب کردن روی آرای مردم است. انسداد سیاسی به ربنای شجریان نیست بلکه به عکس ندا روی تاکسی‌های زرد نیویورک است. انسداد سیاسی یعنی سیلورمن‌های طوفان کاترینا به فدای یک جسد نایافته‌ی مجهول ‌الهویه به نام ترانه موسوی. انسداد سیاسی یعنی ترکیه برای سلفی‌های غرب سوریه کمپ درست کنند که معاهده‌های نظامی‌ اردوغان با اسرائیل به سرانجام برسد و دادگاه ترور رفیق حریری سیدحسن نصرالله را به همراه سید علی خامنه‌ای مجرم تشخیص داده بساط دشمنان اسرائیل را جمع کند. و ترکیه و عربستان و قطر بشوند محور مقاومت اسلامی در خاور میانه اسلام. انسداد سیاسی یعنی یک نویسنده‌ی دست خالی دنبال معنا، بیاید حرف‌های دو سال پیشش را که عموما فحش به بچه هیئتی‌هاست توی یک نشریه آن طرف خطی بزند. نشریه‌ای که دلش برای حجاب و شریعت و قرآن نسوخته و چون هاشمی دیگر هاشمی نیست دلسوز دین و حتی حوزه‌های علمیه و علما شده است. محض رضای خدا لابد. «محض» «رضای» «خدا».

دعوای امروز ما دین گریزی رفقاست. دعوای امروز ما رفتن به افطاری اهل فامیل. که جدیدا دخترش دوست پسر پیدا کرده و تو نمی‌د‌‌انی باید به دوست پسرش سلام کنی یا بخوابانی زیر گوشش؟ دعوای امروز ما خیلی چیزهای دیگر . که مالِ حرام. که روابطِ حرام. که انسدادِ سیاسیِ حرام. که مجلسِ حرام، که دولتِ حرام، که وسایل نقلیه عمومیِ حرام، که دانشگاه‌های حرام، که پول‌شوییِ حرام، که تجاوزات دسته‌جمعیِ حرام، که دعوای خودی‌ها و غدر بی‌خودی‌ها. و این جملات فعل؟ ندارد که ندارد. دعوای امروز ما دعوای دو سال پیش نیست آقارضای امیرخانی. فعل؟ نداری که نداری.

دعوای امروز بچه هیئتی‌ها هاشمی نیست. فتنه 88 نیست. سید مهدی شجاعی نیست. حتی مهدی هاشمی هم نیست. دعوای امروز بچه هیئتی‌ها سوریه و ترکیه و یمن و غزه هم نیست. که این‌ها هست. اما اصل قصه این‌ها نیست برادر من. اصل قصه این‌ها نیست.

فاما باز هم سینه خودت را می‌زنی. من از اینترنت بدم می‌آید. از این‌که رضای امیرخانی عزیز، تیتر برای عصر ایران و آفتاب چاق کند و من این‌جا هق هق و اهل دنیا قاه قاه، که این هم نویسنده‌ی درخشان ادبیات داستانی متعهدشان، دلم می‌گیرد. بیا توی خودمان دعوا کنیم برادر.


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 8:8 عصر | نظر

پنج شنبه 90/5/20

با بالا گرفتن اعتراض‌های مردمی در لندن و افزایش تدابیر امنیتی و پلیسی گمانه زنی ها برای شناسایی عامل یا عاملین اصلی این اتفاق‌ها آغاز شده است.

به گزارش یه خبرنگار ما از لندن، پس از آنکه رسانه رسمی انگلیس و برخی چهره های سیاسی، معترضان را اغتشاشگر و غارتگر نامیدند، ناگهان همه ساکت شده و با حالتی عجیب به هم نگاه کردند که این نگاه ها حاوی این نکته بود: "تو هم به همون چیزی فکر میکنی که من فکر می کنم؟!"

پس از آنکه همه ناظران سیاسی مطمئن شدند دارند به یک چیز فکر می کنند، ترس تمام وجود آنها را فرا گرفته و از کرده خود پشیمان شدند و قول دادند تا در اسرع وقت به دادگاه مراجعه کرده و به اظهارات خود در مورد تهمت‌هایی که به فرزند یک خانواده محترم زده اند، پاسخ بگویند اما دادگاه اعلام کرد که تا پایان رسیدگی به اتهام‌های کاوه اشتهاردی و مهرداد بذرپاش سرش شلوغ است.

یکی از این ناظران سیاسی که اعتقاد داشت آب که از سر گذشت چه 10 اینچ چه 10 فوت، به خبرنگار ما گفت: ما که دنیایمان خراب شد، بذار لااقل وجدان‌مان را دریابیم.

این ناظر سیاسی انگلیسی در تشریح این خراب شده گفت: اتفاقات اخیر در لندن نشان می دهد که این حوادث و اتفاق‌های دو سال قبل ایران یک ریشه دارد.

وی با اشاره به صحبت‌های محمود احمدی نژاد که سال‌ها قبل گفته بود "وقتی یک نخ را می کشیم از ده جا صدا در می آید"، گفت: سر نخ این دو اتفاق در دست یک نفر است که ظاهراً نخ را محکم گرفته و ول کن نیست و حالا او دارد نخ را می کشد.

این ناظر سیاسی در پاسخ به خبرنگار ما که از او خواست جان کنده و حرف آخر را اول بزند، در حالی که آب دهان خود را قورت می داد، گفت: قطعا میان این اتفاق‌ها و حضور یک آقازاده در لندن ارتباط‌های وثیقی وجود دارد.

او در پایان و در بین پوزخند حضار و در حالی که می رفت تا یک طناب کلفت تهیه کند، گفت: البته امیدواریم که با توجه به موقتی بودن این حضور، این اتفاق‌ها نیز موقتی باشد.

این موضع گیری ها موجب شد تا پلیس لندن تعدادی از کارشناسان بهداشت را به همراه گروه هایی از کاراگاهان مجرب برای بررسی ماشین‌های لباسشویی در لندن بسیج کند.

به اعتقاد اسکاتلندیارد احتمال پولشویی برای تأمین مالی این اغتشاش‌ها جدی است.

همچنین راسموسن دبیر کل ناتو از درخواست نخست وزیر انگلیس برای کمک به این کشور خبر داد. راسموسن اعلام کرد که براون از او خواسته است تا با متوقف کردن بمباران لیبی، نیروهای ناتو را آماده بمباران احتمالی شعبه یک دانشگاه بین‌المللی! در انگلیس کند چرا که معتقد است باید ریشه فتنه را یک‌جا خواباند.

گفتنی است راسموسن ضمن دلداری دادن به براون اظهار امیدواری کرده است که با تسریع در تصویب اساسنامه جدید این دانشگاه، نیاز به چنین اقدامی بر طرف شود.

وزیر بهداشت انگلیس در بخشنامه ای فعالیت تمام ساندویچی های مستقر در 150 کیلومتری لندن را تا اطلاع ثانوی ممنوع کرده است و به سایر ساندویچی ها نیز دستور داده است که فقط می توانند فلافل با سس تند و سمبوسه نیم سوخته سرو کنند.

از طرف دیگر، MI6 با انتشار عمومی سندی محرمانه از دادگستری این کشور خواسته است تا با نمایندگان مجلس عوام و اعیان انگلیس که مدرک‌های خود را از شعبه دانشگاه آزاد این کشور گرفته اند، برخورد شود چراکه احتمالا دلیل همراهی دانشجویان با این تظاهرات، اعتراض آنها به لوس شدن دکترا در مجلسین انگلیس باشد.

لیبی هم...

اما افشای ارتباط داشتن این آقازاده با اعتراض‌های لندن موجب شد تا سایر ارتباط‌های وی نیز افشا شود.

در این رابطه شخصی که اصرار داشت خود را معمر قذافی معرفی کند، در تماس با همان خبرنگار اطلاعات مهمی از ماجراهای لیبی داد.

این شخص که از پشت تلفن هم مشخص بود از مشکلات حاد عقلی رنج می برد، به ارتباط پسرش با آقازاده معروف اشاره کرد و گفت: از آنجا که آقازاده فراری شما یک‌بار برای دعوت من به ایران با پسرم سیف الاسلام ارتباط گرفته بود، بعید نیست که در بحران لیبی نیز نقش داشته باشد.

معمر که همان‎طور که گفتیم تابلو بود یه چیزیش هست، صحبت‌های خود را اینچنین اصلاح کرد: بعید بود چیه آقا؟! من مطمئنم کار خود نالوطیشه.

خبرنگار ما که از نوع استدلال‌های این فرد مطمئن شده بود او واقعا معمر قذافی است، از او پرسید آیا می توانید ادعاهای خود را ثابت کنید؟

معمر در جوابی قاطع که از شخصی چون او بعید بود، گفت: مثلاً شما که تونستید ثابت کنید، چی شد؟!

جهان در تکاپو

افشای گستره دخالت‌های آقازاده در اغتشاش‌های سراسر دنیا موجب شده است تا در تمام کشورهای دنیا ولوله ای به پا شود که نگو!

بر اساس گزارش‌های رسیده، بشار اسد به دستگاه‌های امنیتی خود دستور داده است تا امکان ورود آقازاده را در 15 سال گذشته به سوریه بررسی کنند.

پادشاه بحرین به چند دلال بین المللی پیام داده است که به نامبرده اعلام کنند حکومت بحرین شدیداً علاقه‌مند است او بعد از اتمام مأموریتش در لندن برای سرکشی به یکی از دانشگاه‌های منامه به این کشور سفر کند.

اوباما آقازاده را به دست داشتن در تحریک جمهوری خواهان برای رأی ندادن به پیشنهاد اقتصادی او متهم کرده است.

چین از این آقازاده خواسته است تا به مناقشات تبت دامن نزد.

سیلویو برلوسکونی...


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 2:46 عصر | نظر

<   <<   36   37   38   39   40   >>   >
درباره ما
منوی اصلی
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آمار و امکانات

پیوندهای روزانه
لینک دوستان
آخرین مطالب ارسالی
طراح قالب

Get Flash Code