همزمان با اینکه چند میلیون ایرانی از دریافت یارانه 45 هزار تومانی انصراف دادند تا دولت با تمام قدرت به مردم خدمت کند، همسر رییس جمهور همراه با سایر زنان کابینه در کاخ سعدآباد جمع شدند و به تماشای رقص لزگی پرداختند!
از آنجا که برخی فکر میکردند این چیزها با بعضیچیزهای دیگر تناقض دارد، مسئولان امر را در جریان این تناقض گذاشتند. مسئولان امر هم در حالی که با شدت هرچه تمامتر سر خود را تکان میدادند اعلام کردند که به زودی مراسمی برای رفع این تناقض برگزار خواهند کرد. آنچه در ادامه میخوانید بخش از آن جلسه است.
تا گردن مسئولان امر بیش از این درد نگرفته برویم و شرح ماجرا را بخوانیم!
*
مسئول امر: خب آقایان و خانمها. ما اینجا جمع شدیم تا یک تناقض را برطرف کنیم. تناقض اینجاست که در شرایطی که دولت برای خیلی از کارهای مهم خود بودجه کافی ندارد، برخی از مردم با پررویی تمام از خیر 45 هزار تومان نمیگذرند! آیا وقت آن نشده که دست به دست هم دهیم و این تناقض را برطرف کنیم؟
حضار: شده... شده...
مسئول امر: من از همراهی شما ممنونم. خب برای شروع از گوش آقای وزیر صنعت شروع میکنیم. به هزار نفر احتیاج داریم که از یارانه شون انصراف بدن تا وزیر محترم صنعت و تجارت بتونه بره خارج و گوش مبارک رو عمل کنه؟ کیا انصراف میدن؟
حضار: بابا ایشون که هزار میلیارد سرمایه داره، گیر این یه قرون دوزارها نیست!
مسئول امر: بله. اتفاقا من هم با این مورد شروع کردم تا بر همگان مبرهن شود که ما چشممون به پول مردم نیست و در این کار خیر، فقیر و غنی برامون فرق ندارن!
حضار: به به...
مسئول امر: خب... بله... دوستانی که دستشون رو بردن بالا بیان بیرون و برن پیش اون آقا تا اسمشون رو ثبت کنه و دکمه انصراف رو بزنه.
مورد بعدی، برای استخر و سونای ساختمان ریاست جمهوریه. طبق برآوردها هفت میلیارد ناقابل هزینه داره بازسازی اون ساختمون. یعنی اگر 153846 نفر انصراف بدن پولش جوره. البته بگمها! یه خوردهای هم میمونه که خود دولت تقبل میکنه!
حضار: به به به این دولت که به فکر مردمه. تقبلش رو بخوریم!
مسئول امر: خب.. بله.. .خدا رو شکر که شما مردم انقدر فهیم هستید. بودجه جور شد.
مورد بعدی بودجه لازم برای میهمانی بانوان دولت در کاخ سعد آباد به صرف شام و شیرینی و رقص لزگی هست. همت کنید و چهار پنج هزار نفر دیگه هم انصراف بدید تا بودجه این مراسم هم جور بشه. آباریکلا... دست بجنبونید ببینم بابا!
حضار: به به... برای رقص لزگی انصراف ندیم، برای چی انصراف بدیم؟!
مسئول امر: قربون شما ملت فهیم برم من! خدا رو شکر بودجه این ضیافت هم جور شد!... البته... یه لحظه... بله... همین الان خبر دادن که یکی از حاضران در اون ضیافت میخواد به یکی از بانوان لزگیکار(!) شاباش بده اما کیف پولش رو جا گذاشته. 40 نفر دیگه هم به نیت شاباش رقص لزگی انصراف بدن تا این بنده خدا هم که انقدر تن و بدن رو تکون داده ناامید از این مهمونی نره! خیر ببنید، خدا هیچ وقت وسط رقص ناامیدتون نکنه! الهی هیچوقت پاتون وسط رقص پیچ نخوره! انصراف بده در راه خدا....
- سلام قربان.
- سلام، پیشاپیش سال نوتون رو تبریک عرض میکنم. چه خدمتی از من برمیاد؟
- راستش من برای تعطیلات عید دنبال یه برنامه مسافرتی هستم، گفتم شاید آژانس شما بتونه کمکم کنه.
- بله، حتماً. چه جور برنامهای مد نظرتونه؟ تو چه رنج قیمت و تو چه مایههایی؟! متوجه منظورم هستید که!
- بله خب. قیمتش که مهم نیست، الحمدلله من تا همین یکی دو ماه قبل یارانهمو میگرفتم و به همین خاطر از این لحظا مشکلی نیست. اما خب از نظر مایهها باید بگم که بالاخره باید با جایگاه بنده جور باشه دیگه، میفهمید که؟!
- بله... متوجهم. عرض کنم که یه سری برنامههای راهیان نور هست که از نظر مالی هزینه زیادی نداره و برنامه ثابت خیلی از همکاران و هم جایگاههای سابق شما تو این ایام بوده، رزرو کنم براتون؟
- نخیر عزیزم، گفتم برای تعطیلات میخوام، شما یه برنامه تفریحی پیشنهاد بده نه از این امل بازیهای عقب موندهها که خستگی رو تو تن آدم میذاره بمونه!
- اوه... بله، شرمندهام. گفتم شاید شما هم بخواید... آخه میدونید نفر قبلی هر سال این سرویس رو از ما میگرفت. گفتم شاید شما هم...
- نخیر آقا... ما اومدیم اصلاً هر چی از اون مردک جا مونده رو بریزیم دور!
- بله.. متوجه شدم، شرمنده... من پیام 24 خرداد رو تا حالا انقدر از نزدیک درک نکرده بودم!
- اشکال نداره...
- عرض کنم که یه برنامهای هست که خیلی از مردم تو این ایام دارن، سفر به سواحل شمالی، این چطوره؟
- اووووم... خوبه. یه دو سه روزهش رو رزرو کنید!
- حتماً ممنون که به آژانس ما اعتماد کردید، امیدوارم سالهای بعد هم در خدمتتون باشیم...
- یعنی چی؟ یعنی تموم شد؟!!
- بله دیگه، براتون رزرو کردم، روز حرکت تشریف بیارید دیگه!
- واقعا باعث تاسفه که آدمهای کمسواد و معدود تو اینجا هم رسوخ کردن! شما چرا انقدر خنگی عزیزم؟! من گفتم برای تعطیلات برنامه میخوام، اینکه فقط دو سه روزش پر شد!
- آهان... بله.. من شرمندهام. آخه گفتم شاید چون امسال جایگاهتون یک کم فرق کرده بخواید چند روزی رو هم به مشکلات مملکت برسید...
- میرسیم آقا... شما کارت رو بکن... دیگه چی داری؟
- عرض کنم که یه برنامه کیش هم داریم که...
- خیلی هم خوبه.. اتفاقاً دوستان بزرگمون هم هر سال میرن اونجا!
- بله... خانوادگی هم میرن، خیلی بهشون خوش میگذره بلاها!
- خوب دیگه خودتو لوس نکن! رزرو کن بریم پی کارمون بابا!
- چشم...
- راستی یه دو تا برنامه بازدید و سخنرانی هم بذار که بگیم اومدیم با عزم ملی اقتصاد و فرهنگ رو مدیریت جهادی کنیم، بلکه دهن یه عده که از جاهای خاص تغذیه میشن بسته بشه!
- بله حتماً... منطقه آزاد کیش خوبه؟
- آره آزاد خوبه، دوست دارم!
- میخواید باتوجه به ایام فاطمیه دو تا برنامه هیئت و عزاداری هم بذارم!
- باز پررو شدی ها عزیزم... همون کاری رو که گفتم بکن!
- بله چشم. ببخشید!
- آفرین... بلیطها رو بفرستید دفتر!
- چشم...
- راستی رفتی از یارانه انصراف بدی یا نه؟
- هنوز که شروع نشده ولی در اولین فرصت حتما میرم! اصلا من هرچی یارانه تو این مدت گرفتیم هم یه جا جمع کردم که تقدیمتون کنم، فکر کنم پشه باهاش چند هزارتا پیامک زد!
- آفرین...
بعد از اینکه صادق زیباکلام در مناظره با حجت الاسلام خسروپناه آمریکا را در شلیک به هواپیمای مسافربری ایران و تلاش برای کودتا که منجر به واقعه طبس شد، تبرئه کرد(اینجا)، جمعی از آگاهان که تازه فهمیدند تا حالا بیخود لقب آگاه را یدک میکشیدند و دوزار چیز حالیشان نیست، از آقای زیباکلام خواستند که ضمن مناظره با آبراهام لینکلن آنها را بیش از پیش درباره همه چیز آگاه کند و از این جهل مرکب دربیاورد.
آقای زیباکلام که اخیرا مناظره با یک جوان بیست و خوردهای ساله را هم پذیرفته بود، در حالی که نمیتوانست خوشحالی خود را برای مناظره مخفی کند گفت: «باشه... کی... کجا؟» و آبراهام لینکلن هم با آغوش باز پذیرفت چون اعتقاد داشت اینجوری شاد برای لحظهای از عذاب عالم برزخ نجات پیدا کند.
این شد که حالا شما میتوانید بخشی از آن مناظره را در ادامه بخوانید:
مجری: سلام عرض میکنم خدمت همه حضار مخصوصاً دو میهمان عزیز، آقای صادق زیباکلام از ایران و آقای آبراهام لینکلن از آمریکا. از آقای زیباکلام میخواهم که شروع کننده مناظره باشند.
زیباکلام: بله. من هم سلام عرض میکنم خدمت همه مخصوصاً آبراهام عزیز. عرض کنم که اگر حاکمان فعلی آمریکا هم جلوی من نشسته بودند من خیلی ازشون انتقاد نمیکردم، چه برسد به این آبراهام خان که خب حتماً جز حقوق بشر، آزادی، پیشرفت، جامعه مدنی، جریان آزاد اطلاعات و... هدفی در دوران ریاست جمهوری خود بر آمریکا نداشته.
لینکلن: تازه برده داری را هم لغو کردم!
زیباکلام: احسنت... آفرین... ای خدا کنه با رضاخان عزیز و مقتدر و خدوم و پاک دست و میهن پرست محشور بشی!
لینکلن: اتفاقا شدیم! دو سه تا اتاق اونورتر داره عذاب میشه بنده خدا؛ خیلی هم بهش سخت میگیرن!
زیباکلام: یعنی آدم شماها رو که از نزدیک میبینه تازه میفهمه چرا همیشه یه ندایی از درونش میگفته آمریکاییها رو دوست داشته باش!
لینکلن: اتفاقا ما هم همه مردم رو دوست داریم. اصلاً آمریکا کشور دوست داشتنیهاست. ما با هیچ کس دشمنی نداریم و راضی به کشتن هیچ انسانی نیستیم.
زیباکلام: فدات بشم الهی آبراهام جون. اتفاقا من چند روز پیش هم تو مناظره با یه نفر «معدودِ کم سوادِ از جای خاصی تغذیه شو» گفتم که آمریکاییها عمراً از روی قصد هواپیمای مسافربری ما رو زده باشن. موشکه دیگه، یهو در میره میاد میخوره به هواپیما!
لینکلن: آفرین... البته همچین یهوی یهو هم نبوده!
زیباکلام: چرا آقا! الان اینهمه ساله آمریکاییها در مورد قضیه تحقیق کردن، بالاخره اگر کاپیتان راجرز مقصر بود میگفتن دیگه...
لینکلن: حالا شما خیلی به این قضیه گیر نده، ولش کن!
زیباکلام: نه آقا! ولش کن یعنی چی؟! بخاطر دویست و خوردهای زن و بچه بیگناه الان بیست ساله دارن به آمریکا فحش میدن؛ اینکه نمیشه، تا کی میخوان به این ابرقدرت ظلم کنن و کسی هم صداش در نیاد؟!
لینکلن: والّا چه عرض کنم؟ میخوای صندلیهامون رو عوض کنیم تو جای من بشینی، من جای تو؟!
زیباکلام: واسه چی؟
لینکلن: هیچی، همینجوری گفتم!
زیباکلام: من تو همون مناظره هم گفتم که تو قضیه طبس هم که آبان 58 اتفاق افتاد آمریکا قصد کودتا نداشت؟!
لینکلن: جداً... پس قصدمون چی بود؟!
زیباکلام: نمیدونم، ولی میدونم شما اصلاً عقب افتاده نیستید و اگر قصد کودتا داشتید، آبان 57 کودتا میکردید.
لینکلن: اما خب آبان 57 که هنوز انقلاب پیروز نشده بود! واسه چی باید کودتا میکردیم؟!!
زیباکلام: دیگه من نمیدونم. من فقط میدونم شماها عقب افتاده نیستید. ما عقب افتاده هستیم که فحش میدیم به شما!
لینکلن: میگم جداً بیا جاهامون رو عوض کنیم!
زیباکلام: چه گیری دادی آبراهام جون، نشستیم دیگه!
لینکلن: آخه من معذبم!
زیباکلام: خدا نکنه، چرا فدات شم؟!
لینکلن: آخه احساس میکنم جای یه آمریکایی تمام عیار رو غصب کردم! فکر کنم تو شایستهتر باشی برای اینکه از طرف آمریکا تو این مناظره صحبت کنی!!! دلم به حال مردم ایران سوخت!
یکی از هفته نامههای تازه روزنامه شده رفته با یکی از زنان ثروتمند تازه عضو شورای شهر شده، مصاحبه کرده و اون بنده خدا هم در کمال تواضع گفته که شوهرش چقدر ماشین دوست داره و بنز و لکسوس و پرادو و... داره اما خودش از این ماشینای زمخت خوشش نمیاد و خونه 500 متری تو نیاوران داره و ریسک 6 میلیاردی تو صادرات سنگ آهن به چین داره و... خلاصه کلی از این حرفهای زنانه زده برای مردمی که تو صف سبد کالا هستند! از اون طرف هم عضو دیگر شورای شهر کنسرت موسیقی برگزار میکنه و رئیس دانشگاه آزاد فلان جا میشه و دیگری که ورزشکاره و رئیس شورا هم که رفته بوده سر فیلم شهر موشها و گفته بوده من رو رییس شورای شهرتون کنید و...
زن داداش داماد: بله دیگه... از هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است.
مادر عروس: بله خوشتر است!
زن داداش داماد: بعله با اجازه بزرگترها بریم سر اصل بحث.
پدر عروس: خواهش میکنم، بفرمایید!
زن داداش داماد: پس لطف میکنید رمزwifiتون رو بگید؟
پدر عروس: خواهش میکنم، کیانوش!... کیانوش!.. اون رمز چی بود؟
کیانوش(برادر عروس): بیست و دو نسرین ضد دبلیو آسمان آلفا ایکس بزرگ کامبیز!
زن داداش داماد: خیلی ممنون، ببخشیدها! ولی تو این دوره زمونه دیگه اینترنت جزو زندگی همه شده.
مادر عروس: بله دیگه...
پدر عروس: خب ببخشید! آقا داماد چه کاره هستن؟
پدر داماد: راستش ایشون...
مادر داماد: وا! غلامی! بذار خودش بگه، مگه پسرم زبون نداره؟
پدر داماد با خندهای که حاکی از کنف شدن دارد: بله خب خودش بگه بهتره...
همه بر میگردند و داماد را نگاه میکنند و در انتظار سخن گفتن او میمانند، ولی داماد حرفی نمیزند.
پدر داماد: هوی پسر... هوی!
داماد همچنان به کار خودش مشغول است. پدر داماد دستش را دراز میکند و پسگردنی محکمی به پسرش میزند. داماد سراسیمه سر بلند میکند.
داماد: بله... چی شده؟
مادر داماد: آقا پرسیدند شغل شما چیه؟
داماد: من... بله.... خب.. راستش.. من...
صدایی از موبایل داماد بلد میشود.
داماد: ببخشید یه لحظه من ببینم این چی میگه!
چند دقیقه بعد داماد بلند میزند زیر خنده!
مادر داماد: وا! چی شد مادر؟
داماد: عجب آدم کولیه این آتوسا! چه جکهایی تعریف میکنه پدر سوخته!
پدر عروس: آتوسا دیگه کی تشریف دارند؟
داماد: یکی از فرندامه، یعنی تو کل گروه یه دونهس لا مصب! خیلی کوله!
مادر داماد برای عوض کردن بحث وارد میشود.
مادر داماد: بله خب... بگذریم... این عروس خوشگل ما نمیخواد چایی بیاره، گلومون خشک شد بخدا.
مادر عروس: بله.... نسرین... نسرین جان، مادر یه سینی چای بیار.
چند دقیقه میگذرد و خبری از چای نمیشود.
مادر عروس: نسرین خانوم.. دختر گلم! چای بیار مادر جان.
باز هم خبری نمیشود. مادر عروس گوشی موبایلش را از روی میز برمیدارد و در حین زدن دکمههای آن میگوید.
مادر عروس: فکر کنم حواسش نیست. الان میرم تو ویچت میگم بیاره!
چند دقیقه بعد نسرین با سینی چای در حالی که سینی را در یک دست گرفته و با دست دیگر در حال ور رفتن با موبایلش است، سر میرسد.
مادر عروس: مادر جون، نریزه یه وقت؟ دو دستی بگیر خب.
عروس ایشهای میپراند و سینی را میدهد دست کیانوش.
عروس: کیانوش بگیر این چایی رو بچرخون بخورن ببینم این کامبیز دوباره چه مرگشه؟!
مادر داماد: چشمم روشن... کامبیز دیگه کیه؟
کیانوش: همسایهمونه... پسر خوبیه... خیلی چشم پاکه!
زن داداش داماد: آره... ایناهاش... منم تو ویچت پیداش کردم... خیلی باحاله!
برادر داماد چپ چپ به زنش نگاه میکند.
زن داداش داماد: خب تو ویچت هست، به من چه!
صدای دینگی از گوشی مادر داماد بلند میشود. او با غیظ گوشی را در میآورد و چند دقیقه بعد رو میکند به کیانوش.
مادر داماد: پسرم فیلترشکن داری؟!
کیانوش: بله، بلوتوثتون رو روشن کنید.
مادر داماد: قربون دستت پسرم... بچههای گروه روش پخت یه غذای تایلندی رو میخوان، باید برم از یه سایت تایلندی بردارم. تایلند هم که میدونید نه که چیزه! معمولاً سایتاش فیلتره!
مادر عروس: چه جالب، اسم گروهتون چیه خانوم جون؟
مادر داماد: میترا آشپزی!
مادر عروس: تو رو خدا! اتفاقاً من هم عضوم، ندیدم شما رو اون تو...
مادر داماد: آخه من با اسم خودم نیستم، اکانتم فیکه!
مادر عروس: چه جالب، با چه اسمی هستید؟
مادر داماد: سوزی!
پدر عروس که داشت چایی را سر میکشید یک دفعه سرفه کرده و کلی چای میپاشد روی میز! کیانوش میدود و محکم میزند پشت پدرش تا سرفه هایش قطع شود.
پدر عروس: سوزی؟!
مادر داماد: شاهین؟!
مادر عروس جیغ میکشد!