سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یکشنبه 92/2/29

مهندس اسفندیار با حضور در وزارت کشور برای کاندیداتوری در انتخابات ریاست جمهوری یازدهم ثبت نام کرد. بلافاصله پس از انتشار این خبر، خبرنگار بین المللی گوگل ارث مصاحبه مفصلی با این چهره مابعدالطبیعه ایران که تا به حال به 270 کشور جهان پرواز داشته و قصد دارد با دست راست خود پروژه مدیریت جهانی را استارت بزند و با دست چپ، فرمان را هدایت کند ترتیب داد. خبرنگار گوگل ارث در این مصاحبه طولانی از جزئیات برنامه مهندس اسفندیار برای ایجاد یک جبهه بین المللی برای انسان شدن آدمها، چرایی انتخاب نام"بهار"، سیاستهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دولت او و همچنین برخی از دیدگاه های شاذ وی سوالاتی پرسید و جوابش را گرفت

گوگل ارث: بعنوان اولین سوال به شما سلام می کنم

مهندس: اعوذ و بالله من الشیطان البخیل الرکیک

گوگل ارث: جواب سلام هم که واجبه؟

مهندس: آ خ خ خ .. شرمنده ام.. علیکم السلام و به نستعین

گوگل ارث: ببخشید ، بنده احساس می کنم شما خواب دارید یعنی چشمهای شما داد می زنند که خیلی همایش و میتینگ شرکت کردید و خواب دارید! اگه خسته اید تشک بیاورم تا کمی استراحت کنید بعداً مصاحبه می گیریم

مهندس: [با کمی لبخند] نه خیر.. بنده اصلا خواب ندارم و اتفاقا خیلی سرحال هستم چون می خواهم رئیس جمهور بشوم!!به نظر شما کسی که می خواهد مدیریت جهانی بکند باید بخوابد؟

گوگل ارث: مگر نظر ما هم مهم است؟

مهندس: نه زیاد، البته کم هم نه. بنده نزدیک به شش ماه است که یک ساعت هم نخوابیدم

گوگل ارث: عجب!! من هم برای همین گفتم که خواب دارید. خواهشا ابتدا خودتان را برای مخاطبین ما در سراسر دنیا معرفی کنید و توضیح بدهید که چطور به این نتیجه رسیدید که باید جهان را مدیریت کنید

مهندس: بنده هم به همه مخاطبین شما درود می فرستم و مخلص همه بچه های جهانیان به خصوص اونوری ها هستم. اینجانب مرتضی محب الاولیا مشهور به مهندس اسفندیار، زاده ایران و بچه شمال هستم. لیسانس خود را خیلی سال قبل گرفتم و دوستان هماهنگ کردند تا فوق لیسانسم را هم به زودی بگیرم. البته مدرک تحصیلی یک کاغذ پاره ای بیش نیست و من زمانی که مدرکم را گرفتم دادم دست بچه ها تا با آن موشک کاغذی درست کنند و پرتاب کنند سمت آمریکا تا نابود بشود. سابقه رانندگی با نیسان پدرم را هم دارم و اگر باور ندارید می توانید استعلام کنید. اصلا عکسش هم موجود است که انشالله قرار داریم که در بنر های تبلیغاتی از آنها استفاده کنیم

گوگل ارث: پس برای همین بود که در آزمون سه دانشگاه شرکت کردید تا هرطوری شده فوق لیسانس بگیرید؟

مهندس: بله دقیقا، من می خواستم سه تا مدرک هم زمان بگیرم و مدارکم را بدهم به بچه ها تا موشک درست کنند و بزنند سر آمریکا و اسرائیل و این عربهای مارمولک خور که اصلا به محیط زیست احترام نمی گذارند

گوگل ارث: یعنی شما می خواستید با موشک دنیا را مدیریت کنید؟

مهندس: نه نه اصلا، اتفاقا ما با همه مردم دنیا به خصوص مردم اسرائیل رفیق شیش هستیم و باید برای هم دست دوستی دراز کنیم و چه بسا من اگر یک شهروند اسرائیلی را در سفرهایم ببینم برای آنها بوق می زنم و آنها هم استپ بالا می زنند. قضیه مدیریت جهان از این قرار است که ما در ابتدای دولت دهم یک کمیته ای تشکیل دادیم برای سهولت در مدیریت کشورمان که پس از مدتی دیدیم بازدهی فوق العاده ای دارد. بعد به این نتیجه رسیدیم ما که این همه بلد هستیم چرا نباید دنیا را مدیریت کنیم؟ به نظر ما همه جا ایران نیست و همه ایران هم کرمان نیست. ما نشسته بودیم و کشور را مدیریت می کردیم که یکی از دوستان پیشنهاد داد اگر به جای نشستن،  بایستیم و تصمیم بگیریم می توانیم آسیا را مدیریت کنیم و یا مثلا اگر در حال دویدن تصمیم بگیریم می توانیم جهان را مدیریت کنیم. خیلی پیشنهاد خوب و عالمانه ای بود و همه اعضا هم استقبال کردند

گوگل ارث: خب اگر درازکش تصمیم میگرفتید چه میشد؟

مهندس: بی ادب..! مرا تمسخر می کنی؟ بدهم محافظم شما را گاز بگیرد؟ آدم با بزرگترش اینطوری صحبت می کند نکبت؟

گوگل ارث: سوء تفاهم نشه آقای مهندس! منظورم این بود که اگر بدَوید و تصمیم بگیرید خسته می شوید و بلاخره ما در جهان کلی روستا داریم که باید مدیریت بشود و عکس هایش هم در گوگل ارث موجود است. پیشنهاد من این است که اگر در حال دویدن خسته شدید یک لحظه بایستید و کشور را مدیریت کنید، بعد دولا بشوید و استانها را مدیریت کنید و اگر خستگی تان رفع نشد دراز بکشید و روستاها را مدیریت کنید

مهندس:آها.. خب این را همان اول کار می گفتید. بله این هم راه خوبی برای مدیریت است

گوگل ارث: [با خنده].. آقای مهندس من شوخی کردم! شما جدی گرفتید؟

مهندس:نه.. اتفاقا نظر خیلی جامعی دادید، ما این روش را در جاهای دیگر هم امتحان کردیم و جواب داد

گوگل ارث: مثلا کجا؟

مهندس: مثلا در بحث کنترل بازار و قیمتها در ایام قبل از عید و شب عید و بعد از عید و وسط عید. ما با همین روش بازار را مدیریت می کردیم،خیلی هم جواب داد. ما در سالهای گذشته تجربه کردیم که هر زمان ما تلاش می کنیم و به اصطلاح می دویم که بازار را مدیریت کنیم تا قیمتها بیاید پایین، این بازاریان تا می فهمیدند دولت وارد بازار شده و دست گذاشت روی یک کالا، سریع آن کالا در بازار غیب می شد و قیمتش می رفت بالا! یا مثلا هر زمان ما می مصاحبه می کردیم و می گفتیم دولت، نظرش ایستادگی روی کاهش قیمتها است به دو ساعت نمی کشید که قیمتها سه برابر می شد. برای همین تصمیم گرفتیم در کار بازار و کنترل قیمتها هیچ دخالتی نکنیم تا مردم خودشان قیمتها را مدیریت کنند و شما هم دیدید که خیلی جواب داد. از آن طرف هم به دوستان گفتیم هر زمان خواستید مصاحبه کنید اصلا نگویید دولت روی نظرش ایستاده است، بگوید دولت روی نظرش نشسته است تا بازار ملتهب نشود چون وقتی در جایی تورم دارید و روی پایتان هم بایستید فشارتان می افتد و ممکن است غش کنید

گوگل ارث: ولی ما شاهد بودیم در این ایام هم قیمتها دوبرابر شد، هم اجناس گران شد، هم تورم رشد صعودی داشت، هم گران فروشی زیاد شده بود، هم بی مدیریتی در کنترل قیمتها به اوج خودش رسیده بود

مهندس: خب این مشکل شماست، شما چون نگاه بدبینانه به مسائل دارید اینگونه برداشت می کنید، ولی ما اصلا این چیزهایی که شما ادعا می کنید را ندیدیم. آنهایی که گران خریدند خودشان مقصر هستند! خب نخر برادر من.. مگر مجبوری؟

گوگل ارث: یعنی شما قیمت 4500 تومانیگوجه در ایام عید یا مثلا پرتقال 3500 تومانی را تاییدنمی کنید؟

مهندس: انکار نمی کنم ولی من یک همچین قیمتهایی را ندیدم، چون اولا ما بچه شمال هستیم و پرتقال را برای مان می آورند و نیاز به خرید پرتقال نداریم! گوجه هم چربی اش زیاد است و برای پروستات آدم ضرر دارد و من گوجه مصرف نمی کنم!

گوگل ارث: [خبرنگار ضمن خیره شدن به چهره مهندس می گوید] آقا به نظر می رسد شما خیلی خواب دارید! می خواهید یک آبی به دست و صورتتان بزنید؟

مهندس: [با عصبانیت] شما به خواب من چکار دارید؟ من همینطوری راحت ترم

گوگل ارث: خود دانید.. از ما گفتن بود. آقای مهندس می شود بفرمائید دلیل انتخاب "زنده باد بهار" برای شعار های انتخاباتی شما چه بود

مهندس: ببینید جهان فلسفی و غرب امروز در یک تحیر و تخدیر ذهنی و ایجابی گسترده ای گرفتار آمده و آنچه مجسم است اینکه جهان امروز نیازمند یک مدل و الگوی فرا اسلامی و فرا دینی است که باید از ماتحت اَنفسی هر انسانی به مثابه یک قرص جوشان، جوشیدن گرفته و راه را برای رسیدن به کمال فلسفی و جمال روحانی به فراخور هر یک از انسانهای روی زمین به در آید، یعنی باید برای هر نفر یک راه جدید به وجود بیاوریم و این جوشش نیازمند یک اقدام گسترده و همه جانبه است. ما فعلا در کشورمان این فرصت را داریم که الگو بشویم. اصلا یکی از دلایلی که باعث شد ما مجاب بشویم کاری کنیم تحریم ها بر جیب مردم اثر بیشتری داشته باشد همین بود که مردم خودشان تک تک برای الگو شدن و ایجاد یک مدل مدلل حرکت کنند و بنده و دکتر هم دو نفری یک مدل سلبی – ثبوتی ایجاد کنیم تا این حرکت جهانی به سوی تعالی برتر و رشد کمتر با نگاه به توسعه بیشتر ایجاد و ایجاب بشود. ما باید فرصت را از رقیب بگیریم و نگذاریم که آنها اینکار را انجام بدهند و دست ما کوتاه بماند. ما برای ایران نظریه داریم، ما برای دنیا ایده داریم، ما برای کرات و کهکشان ها ایدئولوژی داریم و همین طور آبکی که نیست یک نفر بیاید و اسمی به این سنگینی را برای خودش شعار کند. زنده باد بهار مد نظر ما از سیاره عطارد تا پاسگاه نعمت آباد را در بر می گیرد. فکر کردید شوخی است؟

گوگل ارث: [پس کله اش را می خاراند] راستش من که نفهمیدم شما چه گفتید ولی امیدوارم هرچه هست به خیر بگذرد چون این برنامه ای که شما توضیح دادید اگر اجرایی بشود کشور شما از ترکیه لائیک تر و از سوریه داغان تر می شود

مهندس: این تازه اولش بود، اگر کار ما اجرایی بشود ما در نظر داریم قیامت و بهشت و جهنم را هم در همین دنیا برپا کنیم و اجازه اش را هم گرفتیم

ادامــــــــــــه دارد...


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 3:24 عصر | نظر

سه شنبه 92/1/13

 

در سال 91 کلی اتفاق ریز و درشت به وقوع پیوست که در این سلسله مطالب فقط قرار است به برخی از آنها اشاره شود. اینکه چرا به برخی دیگر اشاره نمی‌شود را شما بگذارید پای ضیق وقت وگرنه هیچ دوشواری دیگری وجود ندارد! 

 

 

 دو سال دلدادگی و تجربه از نوع آمریکایی!  

خب بالاخره آغاز سال و تعطیلات نوروز بود و مردم هم دور هم مشغول عیددیدنی و آجیل خوردن و... پس هیچ عجیب نیست که یک بانوی آمریکایی هم سعی کند بر این شیرینی بیفزاید و با اقدام خود سوژه دیگری جهت خنده مردم جور کند، همانطور که اوباما با ارسال پیام نوروزی برای مردم ایرران موجبات خنده ایرانیان را فراهم کرده است. 

اما ماجرای آن بانو از این قرار است که در روزهای بی‌خبری اوایل فروردین،  یک زن آمریکایی پس از «دو سال دلدادگی و تجربه» تصمیم گرفت رسما با الاغ خود ازدواج کند. بدون هیگونه توضیحی به بخشی از گفتگوی انجام شسده بین این دو دلداده عاشق توجه فرمایید: 

اولی: وای خدای من... چقدر خوشگل شدی عزیزم! 

دومی: عرعر...

اولی: نمیدونی وقتی تو کنارم نیستی چقدر زندگی بی معنی میشه؟!

دومی: عرعر...عر

اولی: پیشنهادت برای ماه عسل چیه فدات شم؟

دومی: عر...عر...عرعر....عر

اولی: قربونت برم، چقدر سلیقه های ما به هم نزدیکه!

دومی: عرعرعر...عر...عرعر

طبیعتا این گفتگوی عاشقانه به این زودی ها که تمام نمی‌شود اما همین مقدار از آن برای اثبات دلدادگی این دو جانور کافی است. ضمنا اینکه کدام یک از اولی و دومی جناب الاغ بوده و کدام یک دیگری، به انتخاب شما بستگی دارد، هرچند که خیلی هم فرق نمی کند!

 

 افرادی که توقع برخورد عاطفی داشتند، چه حرفا!

فکر می‌کنید چه کسانی در اوایل سال گذشته «توقع برخورد عاطفی دستگاه قضا با بستگان خود را» داشتند؟ البته جمله داخل گیومه را رییس دستگاه قضا گفته ولی با توجه به اینکه در اینباره توضیحات بیشتری نداده است، مردم ایران در سردرگمی بی پایانی غوطه‌ور شدند، چراکه به هیچ وجه مشخص نیست که چه کسانی در این کشور هستند که از جرئت داشتن چنین توقعاتی برخوردارند!

برای اینکه ما هم به سهم خودمان در این زمینه روشنگری کنیم نام چند نفر که احتمال دارد چنین توقعاتی داشته باشند را بیان می کنیم:

- بقال گرانفروش سر کوچه!

- کشاورز بیرجندی که بیش از 5 درصد محصولاتش را کرم خورده است!

- مرد ساندویچ فروش در حول و حوش مرکز شهر که عرضه جلوگیری از آشوب در حوالی مغازه اش را ندارد!

- پیرمرد بازنشسته ای که بیش از دو بار در سال به کم بودن حقوق خود فکر می کند.

 

اما خب علی رغم اینکه رییس قوه قضائیه از فرد خاصی نام نبرده بود، اما اعضای یک خانواده هستند که از بس خوب و دوست داشتنی‌اند مردم ایران سر هر چیزی بدون دلیل به آنها فکر می‌کنند، حتی سر همین توقع داشتن و این حرفها!

البته در خبری بی ربط به این موضوع هم سخنگوی قوه قضائیه در فروردین ماه خبر داد که پرونده فائزه هاشمی و علی‌اکبر جوانفکر برای اجرا به واحد اجرای احکام دادستانی رفته است. البته اجرای احکام چیزی در مایه‌های... بی‌خیال! در اینباره در مطالب مربوط به ماههای بعد بیشتر صحبت می‌کنیم؛ وقتی که جای خالی در زندان برای دخمل بابا پیدا بشود!

 

 قصاب نروژی که یه سور به خفاش شب زد

فروردین فقط در ایران ماه آغاز دادگاه برخی متهمان دانه درشت یا ارسال پرونده برخی متهمان خانه درشت به اجرای احکام نبود. در این ماه محاکمه جوان 32 ساله نروژی –معروف به قصاب نروژی- که سال قبل از آن 80 نفر را در کشورش قتل عام کرده بود آغاز شد. هرچند که از همان ابتدا مشخص بود اگر ثابت شود او در هنگام جرم مشکل عقلی نداشته حداکثر به 21 سال زندان محکوم خواهد شد!

در همین رابطه نقل شده است که خفاش شب‌های تهران از آن دنیا پیغام فرستاده است که: آقا نفری چند حساب کرده اند که شده 21 سال؟!

خفاش شب در ادامه کلی شاکی شده است که اگر به آن جوان نروژی «قصاب» می‌گویند به او بجای خفاش شب باید بگویند: «پیشی ملوسی»!

در همین زمینه یکی از کارشناسان حقوق اقتصادی دلیل این حکم قصاب نروژ را اقتصاد پیشرفته اروپا دانست که اصولا در آنجا عمده کار کردن با تک‌فروشی تومنی صنّار فرق دارد. قابل ذکر است که همین جوان نروژی اگر در کشورهای اروپایی سمندر هفت رنگ شکار می‌کرد یا کرگدن را بخاطر شاخش می‌کشت، احتمالا با جریمه سنگین‌تری روبرو می‌شد! البته عیبی ندارد که؛ متمدن هستند بنده‌های خدا!

 

 

هنگام سوار شدن به مترو مایو همراه داشته باشید!

بالاخره مترو است دیگر؛ باید منتظر بایستی تا قطار بعدی بیاید و سوار شوی. حالا در این مدت می‌توانی کتاب بخوانی، هدفون در گوش چیزی گوش دهی یا اینکه خدای نکرده سرت بجنبد و چشمت دودو بزند! این کار آخری را که بهتر است انجام ندهی چون عقوبت اخروی دارد، اما حتی همان کارهایی مثل مطالعه کردن و... را هم از این به بعد بهتر است انجام ندهی چون عقوبت دنیوی دارد!

بجای اینکارها باید چشم بدوزی به دو طرف تونل و اگر چیزی شبیه جریان آب دیدی که به تو نزدیک می‌شود یا صدای چکه کردن آب را شنیدی، سریع دمت را روی کولت بگذاری و بزنی به چاک! باور نداری؟! خیلی از افرادی که اواخر فروردین ماه سال 91 در خط 4 متروی تهران منتظر قطار بودند هم به همین توصیه ساده گوش نکردند که یکهو مجبور شدند به این فکر کنند که چرا هر روز صبح زیر کت و شلوارشان محض احتیاط یک دست مایو هم نمی‌پوشند!

ورود سیلاب به تونلهای مترو تهران یکی از اتفاقات فرودین 92 بود که البته با دعوای مسئولان شهرداری و دولت بر سر اینکه چه کسی مقصر است به خوبی و خوشی پایان یافت و مثل همیشه مرحوم مغفور خلبان که دستش از دنیا کوتاه است، بعنوان مقصر سقوط هواپیما معرفی شد!

 

 

شوخی با سه میلیون کارت بانکی

ما سه تا کارت بانکی داریم، یکی در میان رمزشان را فراموش می‌کنیم؛ آنوقت طرف رمز سه میلیون کارت بانکی را حفظ کرده است، جل الخالق! تازه آنقدر هم از اینکار خوشحال بوده که برای اثبات توانایی‌اش همه سه میلیون رمز را منتشر کرده تا هر کس باور ندارد کنف شود!

حالا البته یکسری شایعاتی هم بود که طرف در یک شرکت مرتبط با بانک‌ها کار می‌کرده و سر قضایایی شاکی می‌شود و برای انتقام گرفتن این رمزها را منتشر می‌کند، ولی شما باور نکنید! قضیه همان اثبات توانایی در حفظ کردن اعداد است وگرنه مگر سیستم بانکی ما کم الکی است که یکی بتواند شماره و رمز کارت بانکی خلق الله را بریزد در فضای مجازی و یه آب هم روش؟!

نه، شما باور می‌کنید در سیستم بانکی‌ای که می‌توان در آن سه هزار میلیارد تومان را بالا کشید، نمی‌توان اطلاعات سه میلیون مشتری بی‌خبر از همه جا را حفظ کرد؟ چه ربطی دارد؟ خب بنده خدا اگر ربطی داشت که بانک مرکزی به این افتضاح که در فروردین 91 رخ داد نمی‌گفت شایعه و بعد هم در اوج خونسردی به مردم توصیه نمی‌کرد که حالا اگر محظ احتیاط رمزهایشان را هم تغییر دهند عیبی ندارد!

فکر کن! طرف رمز عابر بانکش منتشر شده، بعد بهش توصیه میکنن که رمزت را تغییر بدهی بد نیست!

 

 

سه هزار میلیارد چند تا صفر داره؟!

حالا که صحبت از سه هزار میلیارد به میان آمد بد نیست اشاره شود که در فروردین 91 چهارمین جلسه رسیدگی به پرونده این متهمان برگزار شد. با برگزاری متوالی این جلسه ها کم‌کم همه مردم در جریان اخبار آن قرار گرفتند و تمام سطح کشور از این رویداد متاثر شد.

اقدام قابل توجه یک عدد مه‌آفرید با اینهمه پول باعث شد تا حتی بازی جالبی در کوچه‌های جنوب شهر رواج پیدا کند!

آن روزها کودکان جنوب شهری در کوچه ها مشغول بازی جدیدی به نام "اختلاس چند تا صفر داره" بودند. مادر یکی از این کودکان به خبرنگار ما گفت: بنده از طرف خودم و آقامون از همه دست اندر کاران این اختلاس کمال تشکر را داریم.

وی در توضیح علت تشکرش گفت: والا ما که امکانات خاصی برای پر کردن اوقات فراغت بچه هایمان نداریم اما این اتفاق باعث شده است تا بچه هایمان را با شمردن صفرهای عدد این اختلاس سرگرم کنیم! این مادر خلاق ادامه داد: ما از همه مختلسان همیشه در صحنه تقاضا داریم تا اختلاس های خود را با عددهای غیر رند انجام دهند تا سرگرمی بچه هایمان بیشتر شود. وی به عنوان نمونه اختلاس 3652457125894 تومانی را گزینه مناسبی جهت پر کردن اوغات فراغت بچه های جنوب شهر دانست.
او در پایان ضمن انتقاد از صدا و سیما گفت: واقعا جای تاسف است که صدا و سیما در حالی که قیمت کارت شارژ و پفک را به ریال اعلام می کند؛ با اعلام قیمت این اختلاس به تومان از هیجان بازی فرزندان ما به اندازه یک صفر می کاهد!

 

 

فیلمی که اگر رو می‌شد از قلاده‌های طلا بیشتر می‌فروخت

اما فروردین 91 یک اتفاق جالب دیگر هم داشت. در این ماه فیلم حکومتی، دولتی، سفارشی، دروغگو، اقتدارگرا و ضعیف «قلاده‌های طلا» توانست به فروش میلیاردی دست پیدا کند. خیلی از خبرگزاری‌های راستگو، مردمی، ایران دوست و خصوصی که هیچ کس هم در آنها به دیگری نگاه بد نمی‌کند –مانند بی‌بی‌سی!- این استقبال را ناشی از توزیع ساندیس همراه بلیط در سینماها و استقرار ناوگان اتوبوس‌رانی در میادین اصلی شهر دانستند.

در همین راستا پونه قدوسی –مجری بی‌بی‌سی فارسی-که همراه با زره و کلاه‌خود و از داخل یک حفاظ امنیتی برنامه‌اش را اجرا می‌کرد گفت: هیچ این فیلم زیاد نفروخته، تو همین بی‌بی‌سی خودمون یه سری اتفاقات می‌افته که اگر فیلمش دربیاد صدها میلیارد فروش می‌کنه!

اتفاقا خیلی از آگاهان اعتقاد دارند که چون آن اتفاقاتی که قدوسی می‌گوید جزو برنامه‌های ثابت بی‌بی‌سی است، تماشاگران به آن عادت داشته و هیچ هم فروش خوبی نخواهد کرد!


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 3:15 صبح | نظر

سه شنبه 91/12/22

خودروسازهای عزیز

سلام

اینجانبان مردم شریف ایران، بعد از چند روز به این نتیجه رسیدیم که باید طی نامه‌ای رسمی از شما پوزش بطلبیم. هرچند که توقع پذیرش این پوزش خود گناهی دیگر است!

وقتی به رفتار این چند سال خود با شما نگاه می‌کنیم عرق شرم بر پیشانی ما نشسته و آه حسرت از نهادمان (نهاد که می‌دانید کجاست؟ یکجایی نزدیکی‌های گذاره!) بلند می‌شود. ما در برابر همه خوبی‌ها و خدمات بی مثال شما هیچ کاری نکردیم جز پررویی، ناشکری و تهمت زدن.

این شما بودید که به ما فرصت پراید سواری را ارزانی داشتید؛ آنهم پرایدی که بوق داشت، درهایش از دو طرف باز می‌شد، لاستیکهای امکان باد شدن مجدد داشتند، چند مدل تنوع قالپاق داشت، شیشه هایش بالا و پایین می‌رفتند، ضبطش نوار می‌خورد، سپرش مشکی بود و کلی مزایای دیگر!

این شما بودید که خودروهایی با قابلیت آتش گرفتن در اختیار ما گذاشتید؛ واقعا کدام یک از ملتها این امکان را داشته اند که سوار فندک شوند؟! چه کسی را سراغ دارید که بتواند خود و خانواده‌اش را سوار فندکش کند و برود سیزده بدر؟!

این شما بودید که در نمایندگی‌های مجازتان ما را راه دادید؛ به ما فرصت ثبت نام اینترنتی دادید، از شش صبح در سرما و گرما ما را به صف کردید و پذیرای حضور سبزمان شدید! بیشتر از تعمیرگاههای متفرقه از ما پول گرفتید و آنقدر دوستمان داشتید و مشتاق زیارت دوباره ما بودید که چند بار برای یک عیب ثابت ما را به حضور پذیرفتید!

این شما بودید که بعد از فروش ماشین‌هایتان بی‌خیال ما نشدید و نگذاشتید برای ده پانزده سال به امان خدا در جاده‌ها رها شویم. این شما بودید که با تعبیه کردن نواقصی در ماشین‌ها از همان بدو خروج از نمایندگی، دوباره ما را به سمت خودتان کشیدید. خدا را شکر میکنیم که ما را گیر خودروسازی‌های بی‌معرفت و نارفیق خارجی نینداخت!

دیگر بس است. هرچقدر از کمالات شما می‌گوییم بیشتر شرمنده می‌شویم. پس بگذارید از خودمان هم بگوییم.

و اما ما!

ما ملتی بودیم با پاچه‌هایی تنگ که دیگر نمی‌شد پراید را بیشتر از هفده میلیون در پاچه‌اش کرد! ما حتی عرضه نداشتیم فیل باشیم که اگر یک وقتی شلوار پایمان کردیم کلی پاچه گشادتری داشته باشیم!

ما مردمی بودیم که نتوانستیم دست به دست هم دهیم به مهر و با فقط ده میلیون بیشتر هزینه کردن، پول عیدی‌های چند ده میلیونی مدیران شما را فراهم کنیم. ما ملتی بودیم که به این فکر نکردیم که شما و خانواده‌هایتان بدون این عیدی‌ها در این شرایط تحریم چگونه تعطیلات نوروز را سپری خواهید کرد!

ما مشتری‌های خوبی نبودیم. ما بجای اینکه از عیدی شخص معاون اول رئییس جمهور و کاهش چهار دهم درصدی قیمت تیانا (که از 134800000 تومان به 134300000 رسیده است) در پوست خودمان نگنجیم، به این فکر کردیم که اصلا چه کسی خودروها را گران کرد؟!

ما آنقدر منحرف بودیم که متوجه نشدیم آقای معاون اول می‌تواند بجای عیدی دادن به ما در جشن نوروز شرکت کند و به صورت زنده و مستقیم و با چه کیفیتی انواع رقص‌های سنتی را ببیند!

ما انقدر بی‌حیا بودیم که در قبال کاهش پانصد ششصد هزار توامنی قیمت پراید بجای اینکه سجده شکر بجا آوریم شروع کردیم به جمع و تفریق کردن قیمت کل قطعات پراید! حال آنکه با این پانصد هزار تومان میشود شش هفت کیلو پسته اعلا خرید و کل عید را مشغول بود. دم شما گرم و ننگ بر ما!

ما بجای اینکه از شما بخاطر آسان کردن عروج الی الله و رسیدن به قرب الهی متشکر باشیم هی دم از ترمز ای‌بی‌اس، کیسه هوا و... زدیم؛ انقدر که جون دوست بودیم و دو دستی چسبیده بودیم به این زندگی فانی!

و حال ما چه داریم بگوییم؟ چه داریم بگوییم به شما که در افتخاری دیگر وانت‌پراید هم برای ما به ارمغان آورده‌اید؟! فکرش را بکن! اهل و عیال را می‌ریزیم پشت وانت‌پراید و درحالی که جوات یساری دارد چه‌چه می‌زند در جاده چالوس می‌گازیم. یا اینکه چهارصد کیلو پسته را بار می‌زنیم و گاز می‌دهیم؛ فقط حواسمان هست که صدای ضبط را زیاد بالا نبریم که یک وقت از خواب بلند نشویم!

آری خودروسازان عزیز! ما بد مردمی بودیم برای شما. اُف بر ما!


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 6:44 عصر | نظر

جمعه 91/12/11

http://www.fararu.com/images/docs/000007/n00007262-r-b-000.gif

 

اسکار امسال به فیلم ضد ایرانی آرگو رسید، همانطور که پارسال به فیلم جدا شدن دو نفر از هم رسیده بود. حالا این وسط بنده خدایی هم چیزهایی درباره لابی کردن با اسکار و اینها گفته بود که البته این طنز هیچ ربطی به آن ندارد.

 مسئول سینمایی: الو...الو... 

اسکار: بله بفرمایید.

مسئول سینمایی: الو... اونجا اسکاره؟!

اسکار: بفرمایید... باکی کار داشتید؟

مسئول سینمایی: من با آقای اسکار کار دارم! همون آقا لخت زرده که یه شمشیر هم دستشه!

اسکار: خودم هستم... امرتون رو بفرمایید.

مسئول سینمایی: خوبی اسکار جون، نشناختمت، از پارسال تا حالا کلی صدات عوض شده. من مسئول سینمایی هستم.

اسکار: ولی تو خوب موندی. امری باشه در خدمتم.

مسئول سینمایی: راستش نه که لابی پارسال جواب داد، زنگ زدم یه لابی کنم آرگو اسکار نگیره.

اسکار: ببین عزیزم شما با خودت چند چندید؟

مسئول سینمایی: متوجه منظورت نمیشم اسکار جون!

اسکار: یعنی مثل اینکه قضیه لابی رو خودت هم جدی جدی باور کردی ها.

مسئول سینمایی: چی؟

اسکار: هیچی بابا... بگذریم. میگم حالا در قبالش تو چی کار برای ما میکنی؟

مسئول سینمایی: والّا چی بگم... تو چه کاری دوست داری؟

اسکار: من... من میگم باید در عوض شما هم تو جشنواره تون به یه بازیگر زن ضد نظامتون که تو فتنه حضور داشته و حتی بازداشت هم شده سیمرغ بدید!

مسئول سینمایی: خب ما که همینجوریش هم داریم این کار رو می کنیم!

اسکار: جدی؟ پس... پس باید به یه بازیگر مرد هم که یه چیزی تو مایه‌های همون بازیگر زنه باشه باز سیمرغ بدید!

مسئول سینمایی: ای بابا... این کار رو هم که خودمون داریم انجام می دیم!

اسکار: نه بابا... جدی میگی؟ پس... آهان! باید یکی از سیمرغ هاتون رو هم به یه فیلمی بدید که علیه خانواده و ضد والدین و در طرفداری از ارتباط آزاد دختر و پسر باشه و به برادری که غیرت خواهرش رو داره میگه سگ نگهبان، بدید!

مسئول سینمایی: اوووووف.... بابا اسکار مثل اینکه تو اصلا اخبار ما رو پیگیری نمیکنی ها! ما که این کار رو هم انجام دادیم!

اسکار: عجب... جداً؟ پس باید موقع خوندن اسم نامزدهای سیمرغ، اصلا اسم فیلم اون کارگردان ریشوئه که به انقلابتون فحش نمیده رو نیارید. متوجه شدی؟ حتی نباید اسمش رو هم بیاری ها... سیمرغ دادن که پیشکش!

مسئول سینمایی: بابا این چه شرطهایی که میذاری آخه؟! ما که خودمون همه این کارها رو کردیم!

اسکار: شوخی میکنی؟! یعنی شما تو جشنواره تون این کارها رو کردی؟ پس... پیدا کردم! باید تو این مدت که مدیر هستی حتی یه فیلم هم درباره انقلاب اسلامی نسازی.

مسئول سینمایی: دیوونه‌ام کردی اسکار... تو بیا سابقه مدیریت من رو ببین. ببین تو این چهار سال مدیریت من، فارابی و مرکز سینمای تجربی و... حتی یه فیلم هم درباره انقلاب ساختن؟ نساختن دیگه!

اسکار: ببینم جواد تو مدیر سینمای ایرانی یا جای دیگه؟

مسئول سینمایی: یعنی چی؟

اسکار: هیچی... یه لحظه همینجوری شک کردم! پس دیگه لازم نیست که ما امتیاز بدیم، شما داری همه کارهای مد نظر ما رو انجام میدی دیگه! آرگو هم اسکار میگیره... خیالت تخت!

مسئول سینمایی: نه دیگه... نشد. فکر کردی زرنگی؟! اگر به آرگو جایزه بدید، ما هم میریم همه جا میگیم تو سیاسی هستی!

اسکار: زرشک... این رو که همه میدونن. تازه امسال گفتیم که زن اوباما جایزه رو اعلام کنه که دیگه برای هیشکی شکی باقی نمونه.

مسئول سینمایی: ای بابا...اینطوری که لابی مون جواب نمیده.

اسکار: حالا عیبی نداره... من یه پیشنهاددارم!

مسئول سینمایی: جون من؟! بگو... بگو دیگه... زود باش بگو!

اسکار: باشه بابا... من میگم تو که قدرت لابی کردنت خوبه... برو لابی کن سازمان سینمایی رو با گروه طنز و سرگرمی شبکه سه ادغام کنن، جواب می‌ده ها!


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 4:38 صبح | نظر

یکشنبه 91/12/6

طبق قیمت مصوب سی هزار تومانی هم که حساب کنی هر دانه پسته تقریبا می‌افتد حول و حوش بیست سی تومان(باور نداری برو بشمار!)، بنابراین احتمال دارد شاهد چنین گفتگوهایی در ایام عید باشیم:

 

مرد میزبان: خیلی خوش اومدید... قدم روی چشم ما گذاشتید.

مرد میهمان: خواهش میکنم... وظیفه بود.

مرد میزبان: اختیار دارید، ما باید خدمت می‌رسیدیم... سهمیه آجیل‌تون رو که دم در تقدیمتون کردن؟ گرفتید دیگه؟

بله، دستتون درد نکنه. پنج تا بادوم بود، هفت تا فندق، چهار تا بادوم زمینی، یه شکلات و البته سه تا پسته بود که این آخری دیگه ما رو شرمنده کرد!

مرد میزبان: اختیار دارید بابا... ما هر چی داریم برای میهمونامونه، فقط حواستون باشه رفتنی داغی پسته‌ها رو تحویل بدید!

مرد میهمان: جان... یعنی چی؟

مرد میزبان: داغی پسته‌ها دیگه... رفتنی باید هر کدومتون شش تا پوست پسته تحویل بدید. البته اگر تعاونی سر کوچه کارت ملی‌مون رو گرو نگرفته بود جسارت نمی‌کردم!

مرد میهمان: البته هرچی شما بفرمایید اما آخه واسه چی؟

مرد میزبان: گفتن باید پوست پسته‌ها رو تحویل بدیم تا مطمئن بشن اونا رو احتکار نکردیم!

مرد میهمان: عجب!

مرد میزبان: بله... حالا بگذریم. از اون تخم طالبی‌های خشک شده میل بفرمایید. اونا کار عیاله، آمار نداره... میل بفرمایید.

(چند دقیقه بعد)

 

بچه میهمان: بابا... بابا... پسته‌هام ریخت تو جوب... بابا...

مرد میهمان: وای... حواست کجا بود پس؟!

مرد میزبان: وای بدبخت شدم... داغی پسته‌ها!

بچه میهمان: من پسته میخوام بابا... پسته می‌خوام...

مرد میهمان: واقعا شرمنده‌تم داداش جون، یعنی حالا چی‌میشه؟!

مرد میزبان(در حالی که دارد لهجه و نوع حرف زدنش تغییر می‌کند): ای بابا... ما که از آب از سرمون گذشت... چه شیش تا پوست پسته چه سه هزار میلیارد! ما دیگه الان یه پا مفسد اقتصادی هستیم!

بچه میهمان: من پسته میخوام بابا... پسته می‌خوام...

مرد میهمان: خاک بر سرم... حالا چی کار کنیم؟

مرد میزبان: ولش کن بابا... اون رو من یه کاریش میکنم... فعلا یه جور این بچه‌ات رو ساکت کن کله‌مون رو خورد.

بچه میهمان: من پسته میخوام بابا...

مرد میزبان: دِ خفه‌ش کن دیگه... الان انقدر پسته پسته میکنه همساده‌ها فکر میکونن خبریه!

مرد میهمان: آخه چطوری... من که چیزی به فکرم نمی‌رسه.

مرد میزبان: خب... خب صبر کن ببینم... هی بچه، بیا اینجا بینم!

بچه میزبان: جونم باااا...

مرد میزبان: زکی... پدرسوخته تو چرا حرف زدنت عوض شد؟!

بچه میزبان: آقا رو... نا سلامتی ما هم الان برا خودمون یه پا آقازاده هستیم دیگه! فک کردی قصه پوست پسته‌ها رو نشنیدم؟!

مرد میزبان: تو شیکر خوردی با هفت جد و آبادت! اصلا ولش کن... بگو بینم پسته‌هات رو داری یا تو هم ریختی تو جوق آب؟!

بچه میزبان: نه قربونت... دو تاشون رو خوردم، یکیش مونده!

مرد میزبان: خب پس جفتتون گوش بدید. برید یه گوشه مثل بچه آدم همون یه دونه پسته رو با هم کوفت کنید و صداتون هم در نیاد!

بچه میهمان: با هم... آخه چطوری؟ فقط یکیه که!

مرد میزبان: خب چنقذه خنگی... یکیتون پسته رو لیس بزنه، شوریش که تموم شد، بده اون یکی بخوره دیگه!

بچه میزبان: بابا خجالت بکشید! این گدا بازی‌ها چیه؟... هوی بچه! این یه دو نه پسته هم واسه خودت؛ خودت هم بلیسش، هم شوریش که تموم شد بخورش!

مرد میزبان: اِ...اِ...اِ... کجا میری چش سفید.

بچه میزبان: پسته‌ها مال شما... من یه آقازاده‌ام، دارم میرم ساندویچ بخورم؛ الآنه که آبجی همشون رو تنهایی بخوره!

ارسال شده توسط کمیل در ساعت 2:50 صبح | نظر

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >
درباره ما
منوی اصلی
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آمار و امکانات

پیوندهای روزانه
لینک دوستان
آخرین مطالب ارسالی
طراح قالب

Get Flash Code